#از_مادری_ها_2
امروز روزي بود كه پسركم معني بازي دالي موشه را براي اولين بار توي زندگي اش خوب مي فهميد و از تكرارش لذت مي برد و هربار مرا مي ديد كه سرم را از پشت پتوي كوچكش بيرون مي آورم، هنوز دالي نگفته، بلند بلند مي خنديد و دلم را مي برد كه مي برد.
و آه كه چقدر صداي خنده هايش، زيباترين صداي دنياست كه من به زندگي شنيده ام و آه كه ذوقي كه توي چشم هايش موج مي زند، زيباترين منظره ي دنياست كه من به زندگي ديده ام و آه كه من چقدر امروز هربار تقلاي پر از پشتكارش را براي ايستادن و نشستن ديده ام و آن شيطنت توي چشم هايش را هربار كه دستهايش را گرفته ام و كمي ايستاده است و كمي نشسته است، احساس كرده ام، دلم برايش رفته است و آه كه من چقدر امروز آدم احساساتي تري شده ام، وقتي كمد لباسهايش را باز كرده ام و ديده ام چند تكه از لباس هايش _ كه من همين چند وقت پيش فكر مي كردم حالا مانده است كه روزهاي پوشيدنشان بيايد _ ، برايش كوچك شده اند و فكر كرده ام كه دنيا را فتح كرده ام حالا كه پسركم كمي بزرگتر از قبل شده است.
و آه كه من چقدر براي ضبط اين لحظه هاي بزرگ شدنش توي حافظه ي تاريخ حريص شده ام و فكر مي كنم حتما خيلي زودتر از آنچه فكر مي كنم، دلم براي اين روزهايش تنگ مي شود. مثل همين حالا كه خوابش برده است و من براي بيداري اش دلتنگ شده ام و خوب مي دانم چند ساعت ديگر كه بيدار مي شود، دلم براي معصوميت همين حالايش توي خواب تنگ مي شود و آه كه من چقدر اين روزها دچار جنون مادري شده ام و آه كه من چقدر اين روزها با اين جنون مادري حالم خوش است و فكر مي كنم زندگي با آن، هيچ چيز ديگري كم ندارد كه ندارد ...
#مريم_عندليب
#نگاربانو
@negaarbanoo