#دست_بالای_دست
در زمان های خیلی دور وقتی پسر بچه ی کم سن و سالی بودم، خیلی خودم را قبول داشتم، مثل بقیه ی نوجوانها !
و همین باعث شده بود که حرف های درست و حسابی و از سر لطف بزرگترها را قبول نمی کردم.
واز همه بدتر غروری بود که در مقابل پدرو مادرم داشتم.
و این "بدتر" چیزیست که امروز به آن رسیده ام و در آن سالها چیزی از بد بودن یا اشتباه بودن آن نمی فهمیدم.
به محبت ها و دلسوزیهای پدرومادرم بی توجه بودم، طوری که احساس می کردم هیچ گونه نیازی به آن ها ندارم،
درخواست هایشان را "دستور" معنی می کردم و دوست نداشتم زیر بار دستورها سرخم کنم یا به اصطلاح کم بیاورم. دوست داشتم اقتدارم حفظ شود و هر آن چه را خود تشخیص می دهم انجام دهم و غیر از آن را نمی پسندیدم.
اکنون سالهاست که خودم پدر شده ام،
معنی سوز پدرانه، محبت و خواهش از فرزند ویا طلب و درخواست از او را هنگام نیاز به شدت می فهمم.
حالا می فهمم وقتی پدرم در کمال ابهت و اقتدار خاضعانه از من طلب می کرده چه حسی داشته،
درک می کنم در آن لحظه از من چه توقعی داشته،
ودرک می کنم اگر امروز فرزندانم با من همان طور رفتار می کنند، انعکاس رفتارهای نادرست من با پدرم است.
اگرچه بابت رفتار فرزندانم دلگیرم، اما معتقدم بازتاب اعمال و رفتاری است که پیش از این با پدرو مادرم داشته ام.
امروز من جز گذشته ی خودم چیز دیگری نمی بینم.
دست بالای دست بسیار است
با همه آن طور رفتار کنیم که دوست داریم با ما همانگونه رفتار کنند.
دعای پدرومادر را جدی بگیریم و از آه شان بپرهیزیم.
#الف_ن
#نگاربانو
@negaarbanoo