🌱بسم الله الرحمن الرحیم
#حضرت_ماه_در 🌙"
شکوفه های جانت را برایم دست چین میکردی تا بارور شوم.
سرِپا شدنم را که به تماشا نشستی، ذوق سرشار از تمامت لبریز شد.
دیگر فکر و ذکرم شدی مادرم.
اشک هایم در پناه آغوشت، لبخند شیرین را نوید می دهد. هر گاه سر ریز از حوصله می شوم تو سامانم می دهی و با صبوری سنگتمامت را برایم می گذاری.
شگفتا چه آفریده ایی داری خداوند!
خداوندم؛ تبارک ها برایت!
مادامی که مادر می آفرینی "احسن الخالقین" برازنده ترت می گردد.
از فلسفه ی خلقتش در حیرتم.
واماندگی ام از این است که مهر مادرانگی را در کدامین صفحه از عشق خدایی ات خوانده و از بَر شده است؟!
🌞دریای آرامشت را چگونه هضم کنم مادرم؟ جورچین وجودت با تمام چین و چروک های دست سازِ من، جور شدند برای تابیدنت بر من. خورشید زندگانی ام شدی و این گرمای دلخواسته، گزینه های خالی اطرافم را پر وپیمان می کند.
خاص ترین مخاطبم گرچه برابر نگاهت ، چشمانم به پیش می افتد از نفوذ دیدگانت. دوگانگی دلربایت را قربان شوم که مهر و قهرت همه اش از سر لطف است وعشق.
از سرِ رشد است تا کامل شدن جوانگی ام، مادرم.
آئین تو جامع ترین دروس مکتب زندگی است. گمگشته در کوی مادری ات، امن ترین وادی دنیای من است.
❣تو را چه میتوان نامید و سرود؟!
تو که از ماه در آمدی و شدی مادر،
زیبنده ات همین نام نیک است وبس.
مزه های دلدادگی ات لب و دهانم را نو نوار کرد.
تدارک روزانه ات از دم نوش نشاط گرفته تا طبخ عشقت که مشام هفت کوچه را سر مست می دارد، همه را باید به دیده منت گذارم و شکرت گویم.
❣مادرم؛ تپیدن های شبانه ات، آرامش را از سیاه ی شب می ربود تا التهاب بی خوابی هایم را التیام ببخشی.
☔️حال که در اینجای زندگانی ایستاده ام و به آن روزها فکر میکنم
خاطرم می رنجد که تو چقدر بر روئیدنی های وجودم باریدی. آن هم بارشی به قیمت افتان و خیزان شدن برگ برگ نازک آرای تن خسته ات مادرم!
خداوند تو را ساخته برای نزول باران بی امان. باران عاشقانگی ات شادابم می کند و هجوم سنگین روزمرگی ها را خنثی.
🌹گویا بهشت با تمام زیبایی های شنیدنی اش اندکباشد برای ماوای دیرینه ات مادرم.
یقینا شنیدن کی بود مانند دیدن!
امیدم به خدایی است که وعده اش حق است. که چه بهشت و منزلی را برایت ساخته و پرداخته.
قدومت استوار.
دستانت سایه سار سرم و
محصور در باران بوسه ها.
بی اندازه دوستت دارم مادرم.
#ملیحه_خانی
#نگار_بانو
@negaarbanoo
🔸سربند مردمی
سه متر پارچه تِرِگال قرمز کف اتاق پهن بود. با خطکش فلزی اندازهگیری میکرد و با خودکار روی پارچه خط میکشید. ابعاد شش در یک متر و بیست سانت. نوارهای باریکباریک و یک اندازه.
با یک قیچی قرمز، جان باقی مانده را از تار و پود ترگال ضخیم میگرفت. قیچی که انگار قبلاً موکت بریده باشد وظیفهاش را درست انجام نمیداد. ماست هم نمیبرید چه برسد به پارچه!
ولی تو بگو خم به ابرو آورد؛ نیاورد.
دست به قیچی و خیاطیام خوب نیست. نشستم به تماشا.
تر و فرز بود.انگشتانش لای قیچی کُند، آخ نگفت. نوارهای آماده را فرستاد برای قسمت بعد.
دم و دستگاه نفر بعدی حرفهای تر از اولی بود. چاپگر دستیای ساخته بود؛ دیدنی.
خودکار آبی پارس ایرانی را چپانده بود توی دو لایه ابر. خدا رحم کرد که لااقل شابلون لیزری، برش تر و تمیزی داشت.
ابداع این دستگاه چاپ دستی تلنگرم داد تا قبل از این به خاطر تحریم، ضعفها ندید گرفته میشد. حالا که وسط جنگیم، کمتر ایراد بگیر. کار مردمی با همین چیزهاش قشنگه!
خودکار ابری را توی رنگ سفید فرو میکرد و جای جای شابلون جا میداد.
برای آخر کار غلیظ تر از رنگ اکریلیک وسواس داشت. سربندها را یکی یکی روی میز میچید تا رنگها باهم قاطی نشود.
ولی خودش گفت: کار اصلیم تازه شب شروع میشه. آن هم وقتی که همه خوابند باید راه بیفتم توی خیابانها.
_ آخه این دیگه چه کاریه ؟ با این همه سر بندِ بلند میخوای چیکار کنی ؟
_ چند روزه ذهنم درگیره. دیشب حوالی ساعت ۲ نیمهشب، از طرفی گرسنگی بهم فشار میآورد. از طرف دیگر درست نمیتوانستم روی طرحم تمرکز کنم. قرمهسبزی سر شب مانده را که خوردم، سوخت جامد به موتور ذهنم رسید که سربند
«یا منتقم» درست کنم و ببندم به پیشانی شهدای شهر.
توی دلم گفتم حالا شد!
کلهات بوی قرمهسبزی میده که این بساط را راه انداختی!
✍🏻#ملیحه_خانی
┅✧| #نــگاربانــو |✧┅
══✼🍃🌷🍃✼══
@negaarbanoo