eitaa logo
نگاربانو |
399 دنبال‌کننده
390 عکس
153 ویدیو
12 فایل
خانم‌ها در نوشتن رودست ندارن، چون با احساس زنانه می‌نویسن نگاربانو زندگی به روایت زنان روایتهای شما اینجا👇 @reiyhan @Ebrahimi62 لینک پیام ناشناس👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌https://daigo.ir/secret/51524938124
مشاهده در ایتا
دانلود
☘دل و دلبند☘ کوچه‌باغ‌ دلتان پُر از نعنا! اتمام فایل صوتی استاد از رادیو رمضان با موضوع "خانه دوست کجاست؟" با این جمله: کوچه‌ باغ‌ دلتان پر از معنا. و من در حالی که به سر و صدای پسرک چهار ساله اعتراض داشتم: 🧕 محمد حسین! از بس سرو صدا کردی اصلا نفهمیدم استاد چی گفت 😕 👦 هیچی نگفت مامان فقط گفت: کوچه باغ‌ دلتان پُر از نعنا!!😂 ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
وساطت مادرانه سلام بانوی کرامت! سلام بانویی که آقای کریم ما، امام حسن مجتبی خودشان را شبیه ترین مردم به شما معرفی کرده اند. سلام حضرت خدیجه‌ی رسول خدا! سلام ام المومنین! مادر جان! می خواستم بگویم می شود به حرمت اشک های نشسته بر گونه های مبارک پیغمبرمان در مثل چنین روزی و در غم از دست دادن خديجه اش، امروز برای ما مخصوص دعا کنید؟ خوب می دانم مادرها سخت زبانشان به "نه" گفتن می چرخد و می دانم شمایی که به‌ گفته پیامبرمان روزی سه بار خداوند به واسطه شما به فرشتگانش مباهات می کرد، دعایتان رَدخور ندارد. خوشا به حالتان مادر جان! خوشا به حالتان که محبوب‌تان رسول خدا در وصفتان می‌گفت: در شب معراج وقتي كه باز مي‌گشتم به جبرئيل گفتم: آيا خواسته‌اي از من داري؟  و او گفت: درخواست من اين است كه سلام خدا و مرا به خديجه برساني. بانوی بی‌نظیر! می خواستم بگویم می شود به واسطه‌ی شما، دعای روز دهم ماه رمضان امسالمان را خیلی بزرگتر از قد و قواره وجودی‌مان کنیم و دعا کنیم که زندگی کردن ما هم آنقدر به قاعده، زلال و خداپسند شود که سلام خدا به ما هم برسد؟؟ مادر جان! ما خیلی امید داریم به استجابت این دعا. البته امید به لیاقت خودمان که نه! فقط امید داریم به وساطت مادرانه شما! ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
چشم هایش! دختر است دیگر! انگار دلش نمی آید دست هیچ کس را رد کند، حتی دست های دو پسر جوانی که این طرف و آن طرفش ایستاده اند و سیگار تعارفش می کنند. یک پُک به سیگار پسر جوان سمت راستش می زند و یک پک هم به سیگار دیگری. در پُک زدن های بعدی سعی می کند ژست همان پسرها را هم بگیرد. صدای خنده پسرها را از دور می شنوم. از کنارشان که رد می شوم یک لحظه با دختر، چشم در چشم می شوم، در چشم هایش هیچ ردّی از خوشحالی و لذّت نمی بینم. انگار تازه کار است،حال ظاهری اش هم مثل موهای بلند و مشکی اش پریشان. به سرفه می افتد.بعید می دانم سنش هفده هجده را رد کرده باشد. کاش زودتر ترک کند این معرکه را. فکر دخترِ در دام افتاده، رهایم نمی کند. یادم می افتد امروز دهم رمضان است،روز توسل به بانوی بی نظیر پیغمبرمان، حضرت خدیجه سلام الله علیها.به خانه که می رسم قبل از جابجا کردن خریدها و حاضر کردن افطاری،همان صلواتی را می خوانم که مطمئنم حضرت خدیجه هم دوستش دارد، صلوات خاصه حضرت زهرا را می خوانم و زیر لب به ام المومنین ،حضرت خدیجه می گویم: مادرجان! خودت هوای آن دختر را داشته باش، کاش زودتر ترک کند این معرکه را... کاش برای همیشه ترک کند این معرکه را... ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
اما مبنایی ها در سالی که گذشت، به قول خودشان کلید های زیادی را چرخانده اند و درهای زیادی را گشوده اند که یکی از آنها تولد " مُدام " بود. حالا مدام چیست؟ مدام یک دوماهنامه‌ی جذّاب ادبیات داستانی هست که هر دو ماه یک‌بار حول یک موضوع محوری شکل می‌گیرد به سردبیری مصطفی جواهری یا به قول مبنایی های خوش ذوق همان که بر طبق نامش جواهری است برگزیده.سفر مدام، جنگ مدام و خواب مدام از جمله شماره های قبلی مدام است. اینها را گفتم که وقتی کسی به شما می گوید فرصت خوبی است تا لینک خرید اشتراک یک ساله ی مدام را برای همسرتان بفرستید و با تخفیف بیست و پنج درصدی و ارسال رایگان، امسال شماره های شش تا ده مدام را عیدی بگیرید، این پیشنهاد را روی هوا بزنید.دنبال راه های غیر مستقیم هم نگردید. می شود مستقیم، پیامی مثلا با این مضمون برای همسرتان بفرستید که: ا"گر به دنبال این هستی که یک عیدی حال خوب کُن برای همسر گل و گلابت بگیری کافیست این لینک را دریابیhttps://survey.porsline.ir/s/KM5LYxSc". و بعد هم با در یافت پیام " خریدم گلم" از طرف جناب همسر، حسابی کیفور شوی. همین قدر ساده. پی نوشت: اشتراک یک ساله مدام، یک عیدی دوست داشتنی می شود برای آن هایی که قدر کلمات را می دانند. ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
در این قاب، خانمی میانسال با لهجه ای که داد می زند زاینده رود را، به مخاطب آن طرف خطش می گوید: «الان کوجای ؟حرمی؟ یادِد نره هرچی می خَی از آقا بِسّون، خُب خُباشو بِسّون. اصلا بوگو آقا شوما بابا همه مونی. پس از همه چی خُب خباشو بمون بده.» کمی آن طرف تر، جوانی با آرامش، در حال تازدن چادر رنگی همسرش است. حرف های ساده ولی عمیق و دقیق خانم میانسال را می شنود و با لبخند حرف هایش را تایید می کند. ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
شدت جراحت؟ آن قدر که بیست و پنج بیمارستان جوابش کردند و بالاخره در بیمارستان بیست و ششم، بعد از یک عمل پنج ساعته، دو روز می رود توی کما. شاهرگ قطع شده علی، به ضرب بخیه سه سال دوام آورد. و علی خلیلی دهه هفتادی، در سن بیست و سه سالگی، شد شهید غیرت! شهید امر به معروف! کتاب زخمی لبخند، از انتشارات شهید کاظمی، روایت هایی است از زندگی مربّی مجاهد، شهید علی خلیلی. پی نوشت: اگر ویدئوی بالا، دلتان را برد به قطعه ۲۴ بهشت زهرا، ردیف ۶۶، شماره ۳۳، دعایش را بکنید به جان انتشارات دوست داشتنی شهید کاظمی و سازنده خوش ذوق این ویدئو. ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
3.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل و دلبند پسرک چهار ساله‌: 👦 مامان! توی راهپیمایی فردا چی باید بگیم؟ 🧕: مرگ بر آمریکا! مرگ بر اسرائیل! 👦: دیگه چی؟ 🧕: می تونی حتّی اون شعری که یاد گرفتی هم بگی: صل علی سترکه، چشما ترامپ بترکه. 👦: ولی من نمی خوام بگم چشم ترامپ بترکه! 🧕: چرا؟! 👦: چون دوست دارم بگم صل علی سترکه، کُلّ ترامپ بترکه! نه فقط چشماش! همین چند روز پیش بود که پسرک پرسیده بود حاج قاسم را چه کسی شهید کرد؟ کمی بعد هم پرسید حالا به نظر تو ترامپ وحشی‌تره یا اسرائیل؟! به قلم: ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
حالا که این سطرها را می نویسم با خودم می گویم کاش ما هم مثل پسرک وسیع دعا کنیم،برای همدیگر! دعای وقت وداع یک طور دیگریست. چه وقت وداع با مهمانی حضرت سلطان باشد، چه وقت وداع با مهمانی خدا. عید فطرتان مبارک و دعاهایتان وسیع باد! به قلم: ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
قاب دوم بالاخره صبح چهار شنبه جواب را می دهم، می گویم نه! همسرم پیشنهاد داده بود که چون فعلا شرایط مالی برای سفر هوایی خانوادگی مان جور نیست، با ماشین خودمان به همان سَبک اربعین ، تا مرز را برویم و بعد هم یک زیارت سه سوته ی نجف و کربلا و برگشت. جوری که کل سفر از لحظه خروج از خانه و برگشتمان بیشتر از سه و نیم روز طول نکشد. هر چه بالا و پایین کردم دیدم فعلا برای بچه ها و خصوصا پسر کوچکم، تحمل ساعت ها و بدون وقفه در ماشین بودن و با این برنامه فشرده، شدنی نیست. قاب سوم ظهر چهار شنبه شده. همسرم می گوید حالا که کربلا رفتنمان جور نشد، لااقل بیا شب شهادت امام صادق را در خانه نمانیم. امشب برویم سمت اصفهان ( منزل پدری ام) و در بین راه، شب شهادت امام صادق را برویم فلان هیئت دوست داشتنیمان و دلی سبک کنیم. موافقت می کنم، اما یکهو یادم می افتد به قرار آب بازی پنج شنبه پسر بزرگم با آقا معلم و همکلاسی هایش. پسرم یک هفته است که روز شماری کرده برای رسیدن به قرار آب بازیشان در پارک. چند روز است که با دوستانش در دنیای شیرین بچگیشان، مشغول کشیدن نقشه برای خیس تر کردن حریفشان هستند، تفنگ آب پاش برقی دست سازش را بارها و بارها امتحان کرده و برای رسیدن به پنج شنبه ظهر، لحظه شماری می کند. مطمئنم که علیرغم میل فراوانش برای رفتن به اصفهان و دیدن پدر بزرگ و مادر بزرگ و دایی و خاله،خیلی ناراحت می شود که آب بازی با معلم و دوستانش را از دست بدهد. همین ها را به همسرم می گویم.می پذیرد و اصفهان رفتنمان هم کنسل می شود. اولین بار است که پسرم از نرفتن به اصفهان این قدر خوشحال می شود. قاب چهارم عصر چهار شنبه شده، حرف ها و پیشنهادات همسر تمام شده، اما چشمهایش می گوید که دلش گُر گرفته و بی تاب است. اینبار خودم پیشنهاد می دهم، پیشنهاد سفر هوایی تک نفره دو روزه. گرم نگاهم می کند، مکث می کند و می گوید یعنی تک خوری کنم؟ می خندم، می خندد، خیلی خوشحال می شود. راضی اش می کنم که همان لحظه بلیط ها را چک کند و بالاخره مسافر کربلایی خانه ما با آب همان آب پاش برقی دست ساز پسرم، بدرقه می شود و با پرواز ساعت بیست و یک، شب شهادت امام صادق را در خانه پدری شیعه نفس می کشد. ما کویر تشنه ایم و نعمت باران تویی... قاب آخر « سلام گلم.من رسیدم نجف.انشاءالله خدا خوشحالت کنه که من را خوشحال کردی.» همسر با فرستادن این پیام که ضمیمه شده است به کلیپ بالا، بازهم مرا خوشحال می کند. کلیپ را که باز می کنم و روایت امام صادق در مورد خوشحال کردن مردم را می شنوم خیلی خوشحال تر می شوم، خیلی... بعد هم تمام حرف هایم را می ریزم در این جمله و پیام می کنم برای همسرجان:« رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ. پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل می کنی، نیازمندم. آیه ۲۴ سوره قصص» ✍ ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
12.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دل و دلبند پسرک چهار و نیم ساله👦: مامان میگم چقدر خنده دار بود که اون آقا فکر کرد من دخترم. مگه نه؟ من🧕: آره واقعا. ولی حالا اگر دختر بودی دوست داشتی اسمت چی بود؟ پسرک👦: اون وقت دوست داشتم اسمم "دریا" باشه. من، ذوق کنان🧕: وای واقعا میگی؟ "دریا" اسم خیلی قشنگیه، فوق العاده قشنگه. واااای، عجب انتخابی داشتی. پسرک👦: نه ببخشید، ببخشید "استخر" اسم انتخابی منه. من با لبخند ماسیده روی لب هایم🧕: چرا آخه؟!من نشنیدم اسم کسی استخر باشه. پسرک 👦: آخه من شنا کردن توی استخر را بیشتر از شنا کردن در دریا دوست دارم!😐😂 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 پی نوشت۱: اگرقرار باشد من یک اسم مستعار برای حضرت معصومه انتخاب کنم، قطعا "دریا" را انتحاب می کنم. پی نوشت ۲:کلیپ ۹۲ ثانیه ای بالا، اشاره ای است بر منزلت "دریا". ✍ ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
خودم هم که هنوز از نشنیدن صدای رهبر در موقع خواندن نماز، بغضی در گلو دارم برای رئیس جمهور و همراهانشان فاتحه کبیره ای می خوانم و دلم را خوش می کنم به اینکه گفته اند هر کس برای میّت فاتحه کبیره بخواند هم رفع گرفتاری از خودش می شود و هم گنجی است برای میّت. دلم هم آرام می گیرد به امید اینکه دعای خادم الرّضا،بدرقه زندگی خودمان و بچه هایمان می شود. قاب سوم: رعایت حال بچه ها تاحد امکان بعد از حدود بیست دقیقه نشستن در خنکای درخت، شلوغی جمعیتِ روانه به سمت مراسم تشییع کمتر شده، با همسرم توافق می کنیم که برای رعایت حال بچه ها،به همین مقدار اکتفا کنیم، از باقی مسیر تشییع صرف نظر می کنیم و از یک مسیر فرعی به سمت ماشینمان می رویم. پسرک کوچکم که دیگر هیچ جوره راضی به راه رفتن نمی شود، حتی به قلم دوش پدر هم رضایت نمی دهد. در همین حین، یک درب نوشابه نارنجی رنگ ناجی مان می شود و در کل مسیر پانزده بیست دقیقه ای مانده تا ماشینمان، در جایگاه یک توپ، همراه من و پسرکم می شود تا با شوت زدن نوبتی به درب نوشابه، در مسیرمان تا رسیدن به ماشین با رضایت و چهره خندان پسرک پیش رویم. توقف برای خوردن ناهار مورد علاقه بچه ها قبل از رسیدن به خانه هم یکی دیگر از پیشنهادات پدرانه است برای رعایت بیشتر حال بچه ها. حالا از آن روز تا به حال یک جمله در قله ذهنم جاخوش کرده است و آن این است که حیف است که این داغ سردی ها و رخوت های وجودمان را گرم نکند. کاش ما هم بتوانیم مثل رهبرمان بگوییم: در لگد کوب حوادث جان دیگر یافتم چون غبار از زیر پای کاروان برخاستم... ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo
بسم الله الرحمن الرحیم کتاب ««نا»» تحفه‌ای مختصر در وصف‌ بحر بی انتهای زندگی اعجوبه ای بنام محمد باقر صدر اعتراف میکنم در طول تمام سال هایی که کتاب خواندم و تمام کتاب هایی که خواندم شاید به ندرت و آن هم به اجبار تلاقی اتفاقات تاریخی، نام محمدباقر صدر را شنیده ام، حتی وقتی کتاب"نا" را به امانت گرفتم فکر میکردم قرار است زندگی نامه امام موسی صدر همان حبیب گمشده را بخوانم. کتاب را باز میکنم و سطر سطرش هوش از سرم میبرد، قدرت معنوی و نفوذ علما، احترام و جایگاه بزرگ اساتید حوزه، احترام ستودنی شاگرد به استاد، هرکدام می تواند کتاب های قطوری را به خود اختصاص دهد. جایگاه علمی بی نظیر، روحیه ی لطیف باورنکردنی استاد سید محمد باقر صدر، هرخواننده ای را در دریای پرتلاطم شخصیت او غرق می کند. فیلسوف مقتدری که کتاب های اعجاب انگیزش هر استاد صاحب فکر و جویای حقیقتی را به تشویق و تحسین وا می دارد و علمای صاحب منصب از ترجمه ی آن ها عاجز می شوند. در اوج اقتدار نامه های سراسر عشق و محبتش را به سمت یاران و همراهان دور و نزدیک می فرستد و آنچنان عاشقانه می نویسد که گمان میکنی مجنون در طلب لیلی خطی نگاشته است... فلسفتنا و اقتصادنا در ویترین فروشگاه های بزرگ کشورها به فروش میرسند و آوازه ی سید محمدباقر صدر عالم گیر می شود. در سنین بسیار پایین به درجه ی اجتهاد می رسد و شاگردان بزرگ زیادی در محضرش عشق و دانش می آموزند. یار دیرین و پسر عمویش، امام موسی صدر در تمام مراحل پشتیبان و غمخوارش می ماند تا روزی که ناپدید می شود. و یاران بسیاری که هم زمان با پیروزی انقلاب اسلامی، در عراق برای پیروزی اسلام می جنگند و مع الاسف به نتیجه نمی رسند. آوازه ی خمینی کبیر و انقلابش عالم گیر می شود و سید محمدباقر صدر با تمام وجود حامی و مشوق انقلاب می شود تا جایی که در وصف انقلاب می فرماید: الحمدلله، رویای انقلاب انبیا تعبیر شد. الحمدلله... این روزها که آرزوی هزاران انسان آزادی خواه جهان تعبیر شده و دیوار پوشالی هیمنه ی رژیم منحوس اسقاطیل، فرو ریخته، حتما آیت الله العظمی محمد صدر هم همراه ما سرشار از حس خوشایند پیروزی است.... ✍ ══✼🍃🌷🍃✼══ @negaarbanoo ‌‌‌‌‌‌‌‌‌