eitaa logo
✒نگاربانو
48 دنبال‌کننده
99 عکس
2 ویدیو
3 فایل
سفره ای پر برکت از گوهر کلام و تجربه های بانوان به ویژه مادران، گسترده ایم تا پیاله های مهر و عشق را به یکدیگر تعارف کنیم. نگاربانو؛ روایت دنیای شگفت انگیز مادران است. دعوتید به ضیافتی عاشقانه... با شما هستم 👈 @Reiyhan
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸بسم الله الرحمن الرحیم عاشقی دل می دهد، معشوقه ای دل می برد برد در برد است و ما مشغول حسرت بردنیم. و اسفند ماه هم داره تموم میشه.اسفند ماه انگار ذاتا ماه انتظاره.حالا این انتظار برای هر کسی یه جوریه.از انتظار کشیدن برای خرید لباس نو و وسایل نو و پایان خانه تکانی و شروع دیدو بازدید ها و تعطیلی ها گرفته تا ... اما برای عده ای هم انتظار اسفند ماه فقط انتظار کشیدن برای قراری است برای قرار یافتن.انتظاری برای قراری که می شوی جزئ و چقدر باید خدا را شاکر بود وقتی می بینی همسفر زندگیت هم ، اسفندماهش ماه انتظار کشیدن برای رسیدن به این قراراست.قراری که فقط و فقط هر ساله از دست خودِخودِشهیدان می توان گرفت و قرار گرفت. و امسال چهاردمین سالی است که همسفر زندگیم روز شماری می کند برای رسیدن به این قرار. و خدا را هزار مرتبه شکر که اسفندماه سالهای دانشجویی ام و بعد از آن هم اسفندماه سالهای بعداز شروع زندگی مشترکمان ،همیشه مقرون با چنین انتظاری بوده.گفتم بوده چون پنج شش سالی است که نوع این انتظار کمی متفاوت شده. راستش را بخواهیداز بهمن ماه سال نود و دو که خداوند امتیاز والای مادر شدن را به من عطا نمود، جنس اسفند ماه من هنوز همان جنس است ولی نوعش فرق کرده.اسفند ماه نود و دو و سه وچهار چشمهای من و محمد طاها بدرقه کننده ی همسفر زندگیم بود برای رسیدن به قرار برای قرار یافتن.و من می ماندم و دلی که مطمئن بودم فقط و فقط جایگاه و مسوولیتهای مادری می تونست مطمئنش کنه به قرار یافتنی بدون حضور در محل قرار. و بالاخره اسفند ماه نودو پنج خلاصه اش برای من این بود که👇👇 گاهی بساط عشق خودش جور می شود... و این گونه شد که این بار هرسه نفرمان راهیِ راهیان نور شدیم... بگذریم که راهیان نور حتی برای کودک سه ساله هم جاذبه های خودش رادارد.از جاذبه های ظاهری کودکانه مثل تعدد اتوبوس های رنگی کنار هم،و تانک های جنگی گرفته تا جایزه هایی که از دست خادم می گرفت در هر منطقه.جایزه هایی که در هر منطقه به یک خادم الشهدا می دادم و خواهش می کردم که به فرزندم بدهد تا خاص بودن محل قرار از همین بار اول برای پسر سه ساله ام شیرین جلوه کند. و من به وضوح دیدم خوشحالی و قرار یافتن محمد طاهای سه ساله ام را در یادمان شلمچه.وقتی که موقع نماز جماعت مغرب به شبکه های یادمان شلمچه تکیه داده بود و با شروع تکبیره الاحرام نماز جماعت،پسر سه ساله ام که عجیب علاقه مند به مداحی کردن است با لحن کودکانه اش شروع کرد به خواندن مداحی نریمانی یا به قول خودش عمو رضا👈 منو یکم ببین ،سینه زنیمو هم ببین،ببین که خیس شدم ،عرق نوکریم ببین،دلم یه جوریه،ولی پراز صبوریه،چقدر شهید دارند ،می یارند از تو سوریه،منم باید برم.... و عجیب نماز جماعتی خواندم آن موقع که مطمئنم اگر نماز جماعت نبود و شماره ی رکعت ها و سجده های نماز را از امام و مامومین متوجه نمی شدم، بی تردید باید نمازم را دوباره می خواندم چرا که غرق در خوشحالی و احساسی بودم که از شنیدن صدای مداحی نجوا گونه ی پسر کوچکم در حین قرار یافتنش ،با تکیه اش به یادمان شهدای شلمچه،نصیبم شده بود. و بگذریم که ادامه ی این قرار هم شد قرار باور نکردنی هر سه نفرمان در پیاده روی اربعین همان سال.... و اما اکنون اسفند ماه نود و شش برای من خلاصه اش این شده که به قول شاعر 👇👇 گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود... و این گونه بود که این بار نشد که نشد من و پسرم راهیِ راهیان نور شویم و باز هم بنا شد که فقط چشمانمان بدرقه کننده ی همسفر زندگیم باشد ودلمان را هم با او روانه ی محل قرار کنیم،برای طلب قرارو عاقبت به خیری. . و عجیب واژه ی پر معنایی است عاقبت به خیری. و من مثل همیشه عاقبت به خیری خودم و عزیزانم را از خداوند کریم طلب و آرزوکردم. واقعا عاقبت به خیری برای یک مادر و عزیزانش چگونه تعبیری می تواند داشته باشد؟ مشخصا به جوابی نرسیدم. فقط مدتی که درگیر تعبیر عاقبت به خیری بودم صحبتی پر معنا از مادر شهید بلباسی، مدام از دل و ذهنم می گذشت. که وقتی خبر شهادت فرزند مدافع حرمش را به او دادند گفت خدارا شکر که ، شد. و من فقط در دلم می گفتم عجب عاقبتی می شود عاقبتی که با شهادت خیر شود! هر چند که تعبیر های دیگری هم می تواند داشته باشد عاقبت به خیری. وچه دلنشین میشود وقتی که تعابیر کنارهم می آید. @negaarbanoo
📍بسم الله الرحمن الرحیم 📍همیشه تجربه ی اولین ها خیلی خوب در ذهن و دل آدم می ماند،خواه این تجربه شیرین و دلچسب باشد خواه تلخ و ناگوار. تعریف هایی که از فیلم سینمایی خصوصا در فضای مجازی شنیده بودیم از یک طرف و علاقه ی زیاد پسرم به فیل از بین حیوانات متفاوت از طرف دیگر، باعث شد تا اولین تجربه ی سینمایی پسر چهار ساله ام بشود تماشای فیلشاه . قبل از رفتن سعی کردم با توضیحاتی پسرم را نسبت به فضای سینما و خصوصا تاریکی اش آماده کنم ولی انگار توضیحات اولیه ام کافی نبود که پسرم بعداز اتمام توضیحاتم گفت: مامان جون سینما راه هم میره؟! اما توضیحات بعدیم ظاهرا کافی بود چون سریعا توانست فضا را در ذهنش تجسم کند و گفت صندلیهاش مثل صندلیهای سر کارِ عمو مهدی و خاله سلیله هست که وقتی از روشون بلند میشیم بسته میشه؟ و از این سوالش فهمیدم که سینما را به خوبی مانند فضای آمفی تئاتر دانشگاه تجسم کرده. بالاخره فیلشاه را در سینما تماشا کردیم. هر چند که برای انتقال مفاهیم فیلم در حد سن پسرم، باید به سوالاتش حین فیلم هم جواب می دادم و توضیحاتی را هم اضافه می کردم ولی درکل خدارا شکر هم شد جزء اولین تجربه های شیرین پسرم. چون بعداز اتمام فیلم می گفت: آنجایی که فیل مامانش را پیدا کرد خیلی دوست داشتم و دقیقا همانجای فیلم هم بود که پسرم، من و پدرش و حتی عمویش را که دو صندلی آن طرف تر بود یکدفعه بوسید ،و این یعنی اینکه جو و محتوای فیلم به خوبی گرفته بود مخاطب چهار ساله اش را. سینما رفتن و فیلم خوب و متناسب با دنیای کودکانه ی بچه ها را تماشاکردن هم، می تواند تجربه ی مفیدی برای آن ها باشد. @negaarbanoo
📍بسم الله الرحمن الرحیم حال خوب کُن ها برای هر کسی بسته به ارزش ها و اهداف و نیز بسته به موقعیت و شرایط قطعا متفاوتند. از پاساژ درمانی گرفته تا ماساژ در مانی،از بقعه ی شهدای گمنام محل گرفته تامسافرت های آنچنانی،از مطالعه ی یک کتاب گرفته تا خواندن یک بیت شعر خاص، از خوشحال کردن دلی گرفته تا گرفتن حالی از دلی،از مهمانی رفتنی گرفته تا میزبان شدنی،از دیدن بعضی ها گرفته تا ندیدن بعضی ها ،از انجام دادن برخی کارهای عقب مانده ات گرفته تا انجام ندادن برخی کارهای غیر لازمت و..... هر چند که حتما بچه ها هم از حال خوب کن های مادر و حال خوش مادر ،بی نصیب نمی مانند و قطعا حالِ خوبِ مادر یکی از حال خوب کن ترین های بچه هاست،اما چه بهتر که در این دنیای پرهیاهو، حال خوب کن های فرزندانمان را هم در شرایط مختلف بشناسیم، حال خوب کن هایی که اکثرا هم به راحتی قابل دستیابی اند و فقط کمی دقت مارا می خواهند برای شناختنشان و کمی وقت برای برنامه ریزی برای بهره گیری از آنها. البته که گاهی هم حال خوب کن های بچه ها غیر قابل دستیابی اند،مثلا وقتی که فرزند چهار ساله ات بعداز گذراندن ساعاتی خوش در کنار مهمانان بزرگوارمان از شمال،حرف آخر شبش به من می شود اینکه((مامان جون یه فکرخوب دارم، می خوام به عمو مهدی بگم خونشون را از شمال بیاره تهران تا همیشه زودِ زود بیاد خونه ی ما و همش باهم بازی کنیم و بخندیم)). واین نمونه ای است غیر قابل انجام ولی همین اِبراز بچگانه و نیز دریافت مادرانه هم ، در جای خودش اهمیت دارد برای برنامه ریزی های جانبی دیگر. کاش دقت بیشتری کنیم برای شناسایی حال خوب کن های زندگیمان و برنامه ریزی کنیم برای داشتن وقت هایی برای بهره مندی از آنها در جهت اهداف و ارزش هایمان در زندگیمان. @negaarbanoo
چند روز پیش شعری را دیدم بسی بچسب👇👇👇 وصل معشوق به اشک است به اشک گریه کن یک دل سیر ماه از این آب دل آلود بگیر. 💎💎💎 چند روز بعداز خواندن این شعر، ماجرایی برایمان پیش آمد که به وضوح دیدم آب دل الودی را .... ماجرا از این قرار بود: با پسر چهار ساله ام رفته بودیم فقط برای رزرو نوبت دندانپزشکی، که اتفاقا برخلاف تصور ما،خانم دندانپزشک فرصت داشت که همان موقع دست به کار ترمیم دندانم بشود. باپسرم صحبت کردم که شما همینجا صندلی کنار مامان بشین و با گوشی بازی کن تا خانم دکتر درد دندان مرا خوب کند.پسرم هم با اکراه قبول کرد. بگذریم که تا به حال انواع مشاغل مثل آرایشگری و فروشندگی و ...را در حالت موزون دیده بودم ولی تابه آن روز دندانپزشکی موزون ندیده بودم که در حین انجام کارش روی دندان،به زیردستانش سفارش روشن کردن آهنگ فلان و فلان را بدهد و همزمان با ترمیم دندان هم بخواند و سر تکان دهد و ... در چنین شرایطی بود که یکدفعه نگاهم به پسرم افتادکه بدون هیچ گریه ی با سرو صدایی ، فقط اشک از گونه هایش سرازیر بود. از خانم دکتر خواستم که چند لحظه ای ابزار دندانپزشکی اش را از دهانم بیرون بیاورد تا با پسرم حرف بزنم.پسرم جلو امد و با صدای مهربان کودکانه و چهره ای که به آب دل آلود دوست داشتنی تر شده بود گفت اخه من دوست دارم همیشه پیش پیشِت باشم حالا چکار کنم الان که پیشت نیستم و شما پیش خانم دکتری؟ راستش را بخواهید برای اولین بار بود که از دیدن اشک های پسرم ذوق هم کردم.چرا که تحقیقا این اشک ها همان آب دل آلود پسرم بود و دقیقا نشان می داد که دلش درگیرِ درگیرِدرگیرِ خودم بوده درآن لحظات. و بعداز آن پیش خودم می گفتم وقتی اشک بچه ها و به اصطلاح آب دل آلود بچه ها این گونه بادل مادر عشق بازی می کند، پس چه کارهایی که نمی تواند بکند آب دل آلود ما با نظر و نگاه پروردگاری که نسبت به بندگانش از مادر به بچه هم مهربانتر است... 💎💎💎 کاش در این ماه ضیافت الهی، روزیمان بشود آب های دل آلود پر از صدق وصفا و برکت برای جلب نظر کریمانه ی پرودگار مهربانمان... و کاش دراین ماه مهمانی، دلمان درگیرِدرگیرِدرگیرِ خالق مهربانتر از مادرمان بشود... @negaarbanoo
قَوی بودن و قَوی شدن معمولا جزء گزاره های پُر کاربرد پسر بچه هاست. و سوالاتی مثل چگونه قوی شدن و چگونه قوی ماندن و چه کسانی قوی هستند، اصولا جزء سوالات پسر بچه ها در موقعیت ها و زمان های مختلف است. 🔷🔷🔷 چند روز پیش پسر بچه ی چهارساله ام مشغول بازی خودش بود و من هم مشغول کارهای خودم. نمی دانم پسرم در چه فکری بود موقع بازی اش که یکدفعه با لحن شیرین کودکانه اش گفت👈مامان جون میگم که امام خامنه ای اندازه من قوی هست به نظرت؟ ومن هم با لحن تا کیدی گفتم👈 آآآآره پسرم.حتما اندازه ی شما قوی هستن ایشون. پسرم جواب داد 👈 ولی به نظرم من یه ذررره از امام خامنه ای هم قوی ترم! ومن هم با تاکید بیشتر گفتم👈 خب ولی نظر من اینه که امام خامنه ای حتی اندازه ی شما قوی هست. پسرم گفت👈 خب یعنی پس امام خامنه ای هم مثل من حتی از نهنگ هم نمی ترسه و مثل من می تونه داعشی های بدجنس را داغون کنه؟ جواب دادم👈آآآآره همین طوره.حتی تا الان با فکر های خوبش یه عاااالمه داعشی را داغون کرده. پسرم لبخند نشان از رضایتی زد و گفت 👈 آهان ،پس حتما امام خامنه ای هم مثل من زیاد هیئت رفته و زیاد سینه زده توی هیئت که اییین قدر قوی شده دیگه. جواب دادم👈 درسته. حتما همین طور بوده. 🔷🔷🔷 خلاصه اینکه پسرم حرف هایم را شنید و حرف هایش را زد و انعکاس حرف ها و رفتار هایی که قبلا دیده و شنیده بود را به خوبی نشان داد و مرا حسابی سر کِیف آورد. بعد هم دوباره مشغول بازی اش شد.ومن پیش خودم ودر دلم گفتم پسرم در مورد شخصی که سوال پرسیدی این را هم مطمئن باش که👈 🌿 نقش او پیش ما هر روز خوش تر می شود..🌿 @negaarbanoo
روز های پربرکت میلاد ائمه ی معصوم علیهم السلام برای هر کسی و هر قشری یک جور شیرین است و پربرکت. وبرای بچه ها عجیب شیرین و دلچسب می شود جایزه و هدیه ای که در روزهای میلاد معصومین از پدر و مادرشان می گیرند،هر چند که این هدیه به ظاهر کوچک باشد و معمولی. یادم هست امسال نزدیک نیمه ی شعبان بود و روحانی مسجد مشغول سخنرانی کوتاه بعداز نماز عصر پیرامون اعیاد شعبانیه و میلاد امام زمان. در همین حین پسر چهار ساله ام در حالی که مشغول خوردن خوراکی اش بود گفت👈مامان جون میگم می خوای الان که از مسجد رفتیم بیرون اول بریم برای من هدیه بخریم؟ گفتم👈 هدیه ی چی پسرم؟ پسرم گفت👈هدیه ی تولد امام زمان دیگه. گفتم👈 اهان.آره دیگه.تولد امام زمان هم که چون خییییلی روز مهمیه برای ما،پس باید حواسمون باشه یه هدیه ی خیییییلی خوب انتخاب کنیم و بخریم برای شما. فقط جایی که ما الان می تونیم بریم هدیه بخریم خیلی دوره،و احتمالا خیلی خسته بشی. گفت👈پس به بابا جواد بگیم اومدنه از سر کارش برام هدیه بخره. گفتم👈خوبه.ولی چی بگیم بخره؟ پسرم چندتا گزینه ی پیشنهادی را بالا پایین کردو بعدش گفت ولی نمی دونم کدومش را بهتره بگم بخره.نهایتا گفت👈اصلا یه فکر خوبی دارم.به بابا جواد میگم هر چیزی که خودش فکر می کنه خییییلی خوبه برام بخره. خلاصه اینکه با سپردن تمام و کمال محمد طه به پدرش برای خرید هدیه، هدیه ی امسال تولد امام زمان برایش شد بهترین و خاص ترین هدیه ای که تا حالا در مناسبت های مذهبی برایش خریده بودیم.هدیه ای خاص و متفاوت که کاملا هم مورد نیازش بود. ⭐⭐⭐⭐ حقیقتش این داستان سپردن و واگذار کردن پسرم ،برایم جالب شدو عبرت انگیز. و امسال که به لطف خدا شب قدر بیست ویکم را مهمان وزائر امام رئوف بودیم فقط و فقط و فقط همین راه حل پسرم در ذهنم می چرخید و شد چاره ی بیچارگی هایم. بله،سِپُردن و واگذار کردن چگونه رقم خوردن تقدیر یکساله (که گاهی می شود مقدمه ا ی برای عاقبت به خیر شدن یا نشدن یک عُمررررر)، به دستان پر محبت و مهربان امام رئوفمان را می گویم... آنجا که در این شب تقدیر و سرنوشت،خالی بودن و ضعف و بی چیزی و بی مایگی خودم برای داشتن درخواستهایم از پروردگار کریم برایم مشخص شد و نهایتا توانستم از ته دلم بگویم 🌸امید من کَرَمِ توست یا امام رئوف...🌸 و دلم آرام گرفت به اینکه سپردنِ چگونه رقم خوردن تقدیر یکسال به دست امام رضا یعنی اینکه خیالت راحت ،آقای مهربانت،بهترین ها را برایت انتخاب می کند،بهترین هایی بیشتر و بیشترو بیشتر ازلیاقت های ناچیزِ ناچیزِ ناچیزِ خودت ... الحمدلله رب العالمین. @negaarbanoo
🔷🔷🔷🔷 پسر عزیزم مخاطب خاصّ دل نوشته های من امروز می خواهم یکی از پُر جاااااذبه ترین جاذبه های گردشگری تهران را برایت توصیف کنم. نمی دانم وقتی که این نوشته را می خوانی چند ساله شدی و لی امروز که برایت می نویسم عید فطر است و کمتر از یکسال است که علیرغم میل باطنی من و پدرت ، وفقط بنابر شرایط پیش آمده ی کاری پدرت،از شهر دوست داشتنی کاشان که اولین شهر محل زندگی مستقلمان بود، به شهر ...تهران ،عزیمت کردیم. راستش هیچ نقطه ی وابستگی به تهران نداشتم در این مدت، تا به امروز که عید فطرمان در تهران ،بسی مباااارک شد. چرا که نماز عید را در پرُرررجاااااذبه ترین جاذبه های گردشگری تهران خواندیم و به امامت پُررررر جاااااذبه ترین امام جماعت فعلی دنیا. ✔🔷🔷🔷🔷 بله.مُصَلّی بود و جمعیتی سرشااااار از شور و شوق یک ماه بندگی ویژه با فرصت های ویژه که با شنیدن صدای الله اکبر دللللللنشین نماز عید فطر رهبرشان، شورو شوقشان تبدیل شد به آراااامش همرا ه با شعفی وصف نشدنی در دل، وحتی برخی در چهره و سرازیر شدن اشک هایشان. به به.... به به... الحمدلله... الحمدلله... اصلا مگر می شود وصف کرد جاذبه ی این جاذبه ی گردشگری تهران را؟؟ پس فقط همین را بگویم که ارزو کردم بزرگتر که شدی، خودت با همت و اراده ی خودت با قلب و دلی سااالم ،این جاذبه ی گردشگری تهران را باااااارها دریابی و با تمام وجودت حس کنی جاذبه ی رهبر مقتدر و پُر ج اذب ه را واین جذبه تورا پیش بَرَد در مسیر عاقبت به خیری ات.ان شاء الله. و کاش یاریت کنند این گونه جاذبه ها برای یارگیریشان برای اتفاقی بزرگ... اللهم عجل لولیک الفرج... @negaarbanoo