🔸بسم الله الرحمن الرحیم
عاشقی دل می دهد، معشوقه ای دل می برد
برد در برد است و ما مشغول حسرت بردنیم.
#قرار_اسفندماه و #قرار_مادری
اسفند ماه هم داره تموم میشه.اسفند ماه انگار ذاتا ماه انتظاره.حالا این انتظار برای هر کسی یه جوریه.از انتظار کشیدن برای خرید لباس نو و وسایل نو و پایان خانه تکانی و شروع دیدو بازدید ها و تعطیلی ها گرفته تا ...
اما برای عده ای هم انتظار اسفند ماه فقط انتظار کشیدن برای قراری است برای قرار یافتن.انتظاری برای قراری که می شوی جزئ#راهی_شدگانِ_راهیانِ_نور
و چقدر باید خدا را شاکر بود وقتی می بینی همسفر زندگیت هم ،
اسفندماهش ماه انتظار کشیدن برای رسیدن به این قراراست.قراری که فقط و فقط هر ساله از دست خودِخودِشهیدان می توان گرفت و قرار گرفت.
و امسال چهاردمین سالی است که همسفر زندگیم روز شماری می کند برای رسیدن به این قرار.
و خدا را هزار مرتبه شکر که اسفندماه سالهای دانشجویی ام و بعد از آن هم اسفندماه سالهای بعداز شروع زندگی مشترکمان ،همیشه مقرون با چنین انتظاری بوده.گفتم بوده چون پنج شش سالی است که نوع این انتظار کمی متفاوت شده.
راستش را بخواهیداز بهمن ماه سال نود و دو که خداوند امتیاز والای مادر شدن را به من عطا نمود، جنس اسفند ماه من هنوز همان جنس است ولی نوعش فرق کرده.اسفند ماه نود و دو و سه وچهار چشمهای من و محمد طاها بدرقه کننده ی همسفر زندگیم بود برای رسیدن به قرار برای قرار یافتن.و من می ماندم و دلی که مطمئن بودم فقط و فقط جایگاه و مسوولیتهای مادری می تونست مطمئنش کنه به قرار یافتنی بدون حضور در محل قرار.
و بالاخره اسفند ماه نودو پنج خلاصه اش برای من این بود که👇👇
گاهی بساط عشق خودش جور می شود...
و این گونه شد که این بار هرسه نفرمان راهیِ راهیان نور شدیم...
بگذریم که راهیان نور حتی برای کودک سه ساله هم جاذبه های خودش رادارد.از جاذبه های ظاهری کودکانه مثل تعدد اتوبوس های رنگی کنار هم،و تانک های جنگی گرفته تا جایزه هایی که از دست خادم می گرفت در هر منطقه.جایزه هایی که در هر منطقه به یک خادم الشهدا می دادم و خواهش می کردم که به فرزندم بدهد تا خاص بودن محل قرار از همین بار اول برای پسر سه ساله ام شیرین جلوه کند.
و من به وضوح دیدم خوشحالی و قرار یافتن محمد طاهای سه ساله ام را در یادمان شلمچه.وقتی که موقع نماز جماعت مغرب به شبکه های یادمان شلمچه تکیه داده بود و با شروع تکبیره الاحرام نماز جماعت،پسر سه ساله ام که عجیب علاقه مند به مداحی کردن است با لحن کودکانه اش شروع کرد به خواندن مداحی نریمانی یا به قول خودش عمو رضا👈 منو یکم ببین ،سینه زنیمو هم ببین،ببین که خیس شدم ،عرق نوکریم ببین،دلم یه جوریه،ولی پراز صبوریه،چقدر شهید دارند ،می یارند از تو سوریه،منم باید برم....
و عجیب نماز جماعتی خواندم آن موقع که مطمئنم اگر نماز جماعت نبود و شماره ی رکعت ها و سجده های نماز را از امام و مامومین متوجه نمی شدم، بی تردید باید نمازم را دوباره می خواندم چرا که غرق در خوشحالی و احساسی بودم که از شنیدن صدای مداحی نجوا گونه ی پسر کوچکم در حین قرار یافتنش ،با تکیه اش به یادمان شهدای شلمچه،نصیبم شده بود.
و بگذریم که ادامه ی این قرار هم شد قرار باور نکردنی هر سه نفرمان در پیاده روی اربعین همان سال....
و اما اکنون اسفند ماه نود و شش برای من خلاصه اش این شده که به قول شاعر 👇👇
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود...
و این گونه بود که این بار نشد که نشد من و پسرم راهیِ راهیان نور شویم و باز هم بنا شد که فقط چشمانمان بدرقه کننده ی همسفر زندگیم باشد ودلمان را هم با او روانه ی محل قرار کنیم،برای طلب قرارو عاقبت به خیری.
.
و عجیب واژه ی پر معنایی است عاقبت به خیری.
و من مثل همیشه عاقبت به خیری خودم و عزیزانم را از خداوند کریم طلب و آرزوکردم.
واقعا عاقبت به خیری برای یک مادر و عزیزانش چگونه تعبیری می تواند داشته باشد؟ مشخصا به جوابی نرسیدم. فقط مدتی که درگیر تعبیر عاقبت به خیری بودم صحبتی پر معنا از مادر شهید بلباسی، مدام از دل و ذهنم می گذشت.
که وقتی خبر شهادت فرزند مدافع حرمش را به او دادند گفت خدارا شکر که #حیف_نشد، #شهید شد.
و من فقط در دلم می گفتم عجب عاقبتی می شود عاقبتی که با شهادت خیر شود!
هر چند که تعبیر های دیگری هم می تواند داشته باشد عاقبت به خیری.
وچه دلنشین میشود وقتی که تعابیر
#قرار_اسفند_ماه #قرار_مادری_و #عاقبت_به_خیری
کنارهم می آید.
#راضیه_ابراهیمی
#نگار_بانو
@negaarbanoo