🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
مرداب به آب زلال گفت: چه کردی که زلال ماندی؟
گفت: گذشتم.
#گذشت
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@negahebeheshti
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#گذشت
آدم ها معصوم نیستند
خوبی هایی دارند و بدی هایی.
گاهی نیز اشتباهاتی می کنند که انتظار دارند
دیگران با بزرگواری آنها را نادیده بگیرند.
اگر کسی اشتباهی کرد، گذشت کن.
یادت نرود که او خوبی هایی دارد
که به رخ کشیدن آنها
شخصیت وی را بازسازی خواهد کرد!
#گذشت
@negahebeheshti
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#شهیدان_یزدانخواه
بانوی فداكار «شهربانو ثمنی» همسر كارگر شهید «نوروزعلی یزدانخواه» و مادر شهیدان قربانعلی، رحیم (كارگر شهید)، طوبی و خدیجه شهادت 5 تن از اعضای خانواده اش را این گونه روایت میكند:
دخترانم «طوبی» و «خدیجه» در سال 1357، دو ماه قبل از پیروزی انقلاب در شهر فریدونكنار شهید شدند. دختر عزیزم «طوبی» كلاس چهارم بود و «خدیجه» 3 سال بیشتر نداشت. در آن روزهای پرشور من هر ازگاهی در تظاهراتها شركت میكردم. اما آن روز نرفتم و «طوبی» به عادت همیشه «خدیجه» را به كول گرفت و به تظاهرات رفت. در میان راه «قربانعلی» پسرم از آن دو خواست به خانه برگردند. همان لحظه مأموران حمله كردند. بچههایم به منزل شهید ساداتی پناه بردند. اما یكی از گلولهها به سینه «طوبی» كه پشت در پنهان شده بود، اصابت كرد و خدیجه نیز كه در دوش طوبی بود به شهادت رسید.
بعد از انقلاب قاتل او را شناختیم اما همسرم از او گذشت و او را بخشید. فرزند دیگرم «قربانعلی» اوایل سال 1361 از میان ما پركشید. او عاشقانه و غریبانه در حین انجام مأموریت و مبارزه با منافقین آسمانی شد.۲ سال بعد از انقلاب، من مادر ۳ شهید بودم، اما دوست داشتم همسر و دیگر فرزندم در میدان جنگی رسمی تر از این حرفها به شهادت برسند. واقعا به آن ۳ شهید راضی نبودم. من غبطه میخوردم، بلکه حتی حسادت میکردم به مادران شهدایی که بچههای شان در خط مقدم جبهه به شهادت رسیده بودند.
هنوز اربعین شهادت قربانعلی نرسیده بود که یک شب، همسرم به من گفت: «اگر من هم بخواهم با رحیم عازم جبهه شوم، رضایت میدهی؟» جواب دادم: «مراسم چهلم قربانعلی با من، تنهایی از پس همه کارها برمیآیم، تو و رحیم با خیال راحت بروید منطقه» و رفتند. روز عملیات کربلای 4 سردار حاج بصیر میان پدر و پسر قرعه انداخت تا یك نفر از آنان در عملیات شركت كند اما همسرم قرعه را قبول نكرد. آنها هر دو در عملیات شركت كردند.
وقتی همسرم شهید شد رحیم نزد حاج بصیر رفت و گفت: «حاجی، من فرزند شهید شدم.» حاج بصیر به رحیم گفت: پیكر بیجان پدر را به عقب انتقال دهد. اما رحیم پیكر پدر را بوسید، به آن عطر زد، بعد سلاحش را برداشت و به راه افتاد. حدوداً 50 متر از پیكر پدر فاصله نگرفته بود كه روح بیقرارش به پدر پیوست. پیكر رحیم متلاشی شده بود و از تسبیح اش او را شناسایی كردند.
#شهیدان_یزدانخواه
#گذشت
#ایثار
@negahebeheshti