اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صبحتبخیرمولایمن
🏝آقا!
لبهای «أمَّنْ یُجِیب» خوان،
دلهای عاشق،
قنوتهای متبرّک به «اللّهم کُن لولیّک»،
#جمعههایی که طعم #ندبه را دارند،
چگونه تو را تمنّا کنند تا یکی از این میان به ثمر نشیند و بشود آن چه که باید بشود؟!
یا صاحبالزّمان!
کدام ستم را به شِکوِه بنشینیم؟
با کدام لحن التماس کنیم؟
از اضطراب کدام صبح #جمعه بگوییم؟
از حسرت کدام عصر جمعه بنالیم؟
از دلتنگیهای کدام غروب ناله سر دهیم؟
تا شما را از بند غیبت و غربت برهانیم؟!
مولای من!
کدام حرم برویم؟
بیت الله؟ حرم رسول الله؟ نجف؟ کربلا؟ مشهد؟
و
با چه آدابی بخوانیم؟
تا در جستجوی تو بودن تمام شود،
و
با تو بودن آغاز گردد؟
اربابم!
اشک و التماس و ندبه و تمنّا و خواهش ما تمامشدنی نیست تا بیایی و دست مهربانت را
پناهِ ما بیپناهان قرار دهی!🏝
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
پلاک پنهان قسمت بیستم بعد از اینکه کرایه را حساب کرد ،وارد دانشگاه شد،اوضاع دانشگاه بدجور آشفته ب
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
🔻 قسمت بیست و یکم
سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت:
ــ زینب عمه بخواب دیر وقته
گوشیش را نشان زینب داد و گفت:
ــ نگا عمه ساعت۳ شبه من باید سه ساعت دیگه بیدار بشم
نگاهی به زینب انداخت متفکر به گوشی خیره شده بود:
ــزینب ،عمه به چی خیره شدی؟؟
ــ عمه این آقا مرد بدیه؟؟
سمانه به عکس زمینه گوشی اش که عکس مقام معظم رهبری بود،نگاهی انداخت
ــ نه عمه اتفاقا مرد خیلی خوب و مهربونیه،چرا پرسیدی؟
ــ آخه ،اون روز که رفته بودم پیش خاله صغری،یواشکی رفتم تو اتاق عمو کمیل
ــ خب
ــ بعد دیدم عمو داره تو لپ تاب یه فیلم از این آقا میبینه که داره حرف میزنه،بعد منو دید زود خاموشش کرد
ابروان سمانه از تعجب بالا رفتند!!
ــ عمه چیزی به عمو نگو،من قول دادم که چیزی نگم.
ــ باشه عمه ،بخواب دیگه
سمانه دیگر کلافه شده بود،باور نمی کرد کمیل در جمع ضد رهبری صحبت می کرد و مخفیانه سخنرانی های رهبر را گوش می داد.
نفس عمیقی کشید و به زینب که آرام خوابیده بود نگاهی انداخت و لبخندی زد و زیر لب گفت:
ــ فضول خانم ،چقدم سر قولش مونده
لبخندی زد و چشمانش را بست و سعی کرد تا اذان صبح کمی استراحت کند.
****
ــ حواست باشه،دعوایی چیزی شد دخالت نکن
ــ چشم مامان،الان اجازه میدید برم
ــ برو به سلامت مادر
ــ راستی مامان ،من شب میرم خونه خاله سمیه،کار داریم به خاطر وضعیت پای صغری،میرم پیشش کارارو باهم انجام بدیم،بی زحمت به بابایی بگو رفتید رای بدید لب تاپ و وسایلمو برسونید خونه خاله
ــ باشه عزیزم،جواب تلفنمو بده اگه زنگ زدم
ــ چشم عزیزم
سمانه بوسه ای بر گونه ی مادرش گذاشت و با برداشتن کیف و دوربینش از خانه خارج شد.
با صدای گوشی دوربینش را کناری گذاشت؛
ــ جانم رویا
ــ کجایی سمانه
ــ بیرون
ــ میگم آقایون نیستن،سیستم خراب شده،جان من بیا درستش کن کارامون موندن
ــ باشه عزیزم الان میام
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
توازن قدرت تا نشاندن این سگ هار منطقه در سر جای خودش
اگر رژیم پلید اسرائیل مناطق مسکونی شما را بمباران کرد شما هم مناطق مسکونی آنان را بمباران کنید.
اگر رژیم نامشروع صهیونیستی تهاجم زمینی به خاک لبنان و فلسطین کرد شما هم تهاجم زمینی به خاک فلسطین اشغالی کنید.
اگر رژیم نامشروع صهیونیستی سران و فرماندهان و رهبران جبهه مقاومت را شهید کرد شما هم سران و مقامات عالی رتبه آنان را به هلاک برسانيد و ترور کنید.
اگر رژیم نامشروع صهیونیستی وحشت آفرینی کرد شما هم وحشت آفرینی کنید.
امروز اگر رژیم نامشروع صهیونیستی گارد تهاجمی قطعی گرفته است برای نابودی کامل حماس و حزب الله، شما نباید گارد دفاعی داشته باشید بلکه شما هم باید گارد تهاجمی و دست برتر در ضربات کاری برای نابودی کامل اسرائیل داشته باشید.
اگر اسرائیل به دنبال جنگ و تهاجم است شما هرگز نباید از آتش بس حرفی بزنید بلکه شما هم باید دنبال جنگ با او باشید تا او خودش مجبور به آتش بس شود.
#راه_نصرالله
@negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به تصویر کشیدن لحظه شهادت یحیی سنوار بر اساس داستان واقعی
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#سلام_مولای_مهربانم♥️
جانت سلامت آقای مهربانم
چقدر جهان بی تو نازیباست
آرام زیبای من!
منتظر طلوع تواییم
صبح یعنی : چشمان تو
آنگاه که سرزمین جانها را
نور باران میکنی ..
🌤الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّڪَـــالْفَـــرَج🌤
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
﴾﷽﴿ پلاک پنهان 🔻 قسمت بیست و یکم سمانه پتو را روی زینب کشید و کلافه گفت: ــ زینب عمه بخواب دیر
پلاک پنهان
قسمت بیست و دوم
در عرض ربع ساعت خودش را به دانشگاه رساند ،با دیدن رویا کنار دفتر با لبخند به طرفش رفت:
ــ اوضاع انتخابات چطوره؟
سمانه ناراحت سری تکون داد و گفت:
ــ اوضاع به نفع ما نیست ،ولی خداروشکر شهر آرومه
ــ خداروشکر،بیا ببین این سیستم چشه؟؟ فک کنم ویندوز پریده
ــ من یه چیزی از اتاقم بردارم بیام
ــ باشه
سمانه سریع به سمت اتاقش رفت وسایلش را روی میز گذاشت و سریع چند Cdبرداشت و به اتاق رویا رفت.
کار سیستم نیم ساعتی طول کشید اما خداروشکر درست شد.
ــ بفرمایید اینم سیستم شما
ــ دستت دردنکنه عزیزم ،لطف کردی
ــ کاری نکردم خواهر جان ،من برم دیگه
به سمت اتاقش رفت که آقای سهرابی را دید،با تعجب به سهرابی که مضطرب بود نگاهی کرد و در دل گفت"مگه رویا نگفت آقایون نیستن"
ــ سلا آقای سهرابی
ــ س.. سلام خانم حسینی،با اجازه من اومدم یه چیزیو بردارم و برم
ــ بله بفرمایید
****
سمانه خسته از روز پرکار و پر دردسری که داشت از تاکسی پیاده شد،گوشیش را بیرون آورد و پیامی برای مادرش فرستاد تا نگران نشود ،مسیر کوتاه تا خانه ی خاله اش را طی کرد، دکمه آیفون را فشرد که بعد از چند ثانیه بعد با صدای مهربان خاله اش لبخند خسته ای بر لبانش نشست.بعد از اینکه در باز شد وارد خانه شد ،طبق عادت همیشگی،سمیه خانم کنار در ورودی منتظر خواهرزاده اش مانده بود،
ــ سلام خاله جان
ــ سلام عزیزم،خسته نباشی عزیزم
سمانه بوسه ای بر روی گونه خاله اش گذاشت و گفت:
ــ ممنون عزیزم
ــ بیا داخل
سمانه وارد خانه شد که با کمیل روبه رو شد سلامی زیر لب گفت ،که کمیل هم جوابش را داد.
ــ سمانه خاله میگفتی،کمیل میومد دنبالت ،تو این اوضاع خطرناکه تنها بیای
ــ نه خاله جان نمیخواستم مزاحم کار آقا کمیل بشم،با اجازه من برم پیش صغری
ــ برو خاله جان،استراحت کن ،برا شام مژگان و خواهرش میان
سمانه سری تکان داد و از پله ها رفت .
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
رهبری در دوران چالش
🔻استراتژیها و آموزههای یحیی سنوار:
⭕️ یحیی سنوار، به عنوان یکی از چهرههای بارز مقاومت فلسطینی، نقشی کلیدی در تاریخ معاصر این سرزمین ایفا کرده است. او نه تنها یک فرمانده نظامی، بلکه سمبل امید و استقامت برای ملت فلسطین بوده است.
1️⃣ شخصیت و باورها
یحیی سنوار به عنوان یکی از رهبران سازمان حماس، ویژگیهای شخصیتی منحصر به فردی داشت. او به شدت به اعتقادات مذهبی و ملی خود پایبند بود و این اعتقادات را به عنوان مبنایی برای فعالیتهایش قرار داد. سنوار به مفهوم "مقاومت" به عنوان یک راهبرد اساسی برای مبارزه با اشغالگری اسرائیل نگاه میکرد و او را نه تنها به عنوان یک مجاهد، بلکه به عنوان یک نظریهپرداز در عرصهٔ مقاومت معرفی میکرد.
🔹 باور به حقانیت مبارزه و تلاش برای آزادی از چنگال اشغالگران، او را به یک شخصیت محبوب و مورد احترام در میان مردم فلسطین تبدیل کرد. علاوه بر این، سنوار به شدت به اهمیت وحدت ملی و همکاری میان گروههای مختلف فلسطینی اعتقاد داشت. این نکته به وضوح در تلاشهای او برای جلب حمایت از گروههای مختلف، به ویژه در تعامل با فتح و دیگر نهادها، نمایان است.
2️⃣. تأثیرات بر جنبشهای فلسطینی
سنوار با رهبریاش بر حماس در طول سالهای اخیر توانسته است تأثیرات عمیقی بر حرکتهای مقاومت داشته باشد. او به عنوان یک فرمانده نظامی، استراتژیهایی را به کار گرفت که بهویژه در درگیریهای مسلحانه با رژیم مؤثر بودند. اقداماتی مانند طراحی طوفان الاقصی و عملیاتهای ویژهای که تحت فرماندهی او انجام میشد، به شکلی قابل توجه، تصویر حماس و مقبولیت آن را در سطح داخلی و جهانی تقویت کرد.
🔸شهادت یحیی سنوار به عنوان یک نقطه عطف تلقی میشود. شهادت او به نوعی باعث تجدید عزم و ارادهٔ مبارزان فلسطینی شد و روحیهٔ مقاومت را در میان جوانان تقویت کرد. پیامهای او در مورد ادامهٔ مبارزه و عدم تسلیم در برابر ظلم، به یک شعار مشترک تبدیل شده و موجب افزایش همبستگی ملی در میان فلسطینیان گردید.
3️⃣ واکنشها به اقدامات سنوار
اقدامات یحیی سنوار و انتقادات نسبت به سیاستهای او همواره موضوع بحثهای داغ بوده است. از یک سو، بسیاری او را به خاطر شجاعت و ایستادگی در برابر دشمنان ستایش میکنند و او را نماد مبارزه برای حقوق فلسطینیان میدانند. از سوی دیگر، نحوه شهادت و ایستادگی یحیی نگاه برخی منتقدان او را تغییر داد و به دوگانگی که علیه وی شروع شده بود پایان داد.
🔹 یحیی سنوار به عنوان یک شخصیتی برجسته در تاریخ معاصر فلسطین، نه تنها به خاطر اقدامات نظامی و رهبریاش بلکه به دلیل تأثیر عمیقش بر افکار عمومی و باورهای ملی مورد توجه قرار میگیرد. او به عنوان نماد استقامت و پایداری، بذر امید را در دل مردم کاشت و پیامش در مورد مبارزه برای آزادی همچنان طنینانداز است.
♨️شهادت او نه فقط به عنوان یک فقدان شخصی، بلکه به عنوان آغاز فصلی جدید در تاریخ مبارزات فلسطینیان مورد توجه است. این واقعیت که سنوار به قهرمان ملی تبدیل شده، نشاندهندهٔ قدرت وحدت و همبستگی مردم در برابر چالشها و دشواریها است. یحیی سنوار، با خون خود، درخت آزادی را آبیاری کرد و نامش در این مسیر جاودانه خواهد ماند.
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#سلام_امام_زمانم
میدانم که صبحی زیبا
خورشید رویتان میدرخشد
و من شادمانه تر از هر روز
سلام خواهم کرد...
السَّلاَمُ عَلَيْكَ في آنائ لَیلِکَ و اَطرافِ نهارِک
سلام بر تو در تمام اوقات شب و روزم❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
پلاک پنهان قسمت بیست و دوم در عرض ربع ساعت خودش را به دانشگاه رساند ،با دیدن رویا کنار دفتر با لب
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
قسمت بیست و سوم
سمانه کنار صغری نشسته بود وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای شکسته گرفته بود را به سمانه نشان می داد و ارام میخندیدند،
مژگان کنار خواهرش نیلوفر،که برای چند روزی از شهرستان به خانه ی مژگان امده بود،مشغول صحبت با سمیه خانم بودند،البته نگاه های ریزکانه ی نیلوفر به کمیل که به احترام مژگان در جمع نشسته بود،از چشمان سمانه و صغری دور نمانده بود،صغری و سمانه از اولین برخورد حس خوبی به نیلوفر نداشتند.
کمیل عذرخواهی کرد و بااجازه ای گفت و به اتاقش رفت،سمانه متوجه درهم شدن قیافه ی نیلوفر شد ،نتوانست جلوی اخم هایش را بگیرد،بی دلیل اخمی به نیلوفر که خیره به پله ها بود کرد،که نیلوفر با پوزخندی جوابش را داد ،که سمانه از شدت پرو بودن این دختر حیرت زده شد،
مژگان،با خوابیدن طاها ،عزم رفتن کرد،همان موقع کمیل پایین آمد و با دیدن ،نیلوفر که سعی می کرد طاها را بلند کند گفت:
ــ خودم بلندش میکنم ،اذیت میشید،زنداداش بفرمایید خودم میرسونمتون
سمانه با اخم به نیش باز نیلوفر نگاه کرد و سری به علامت تاسف تکان داد،بعد از خداحافظی با مژگان و نیلوفر،همراه کمیل بیرون رفتند.
صغری به اتاق رفت،سمانه پا روی پله گذاشت تا به دنبال صغری برود که با صدای سمیه خانم برگشت؛
ــ جانم خاله
ــ میخواستم در مورد موضوعی بهات صحبت کنم
ــ جانم
ــ سمانه خاله جان،تو میدونی چقدر دوست دارم،وهمیشه آرزوم بود عروس کمیلم بشی اما
ناراحت گونه ی سمانه را نوازش کرد و گفت:
ــ مثل اینکه قسمت نیست،فقط ازت یه خواهشی دارم،هیچوقت به خاطر این مسئله با من غریبگی نکنی،ازم دور نشی،نبینم بهمون کمتر سر بزنی
ــ خاله ،قربونت برم این چه حرفیه،مگه میشه از شما دست کشید؟؟
ها؟نگران نباش قول میدم هر روز خونتون تلپ بشم،خوبه؟؟
سمیه خانم لبخندی زد و سمانه را محکم در آغوش فشرد .
سمانه نگاهش را از حیاط گرفت و به صغری که سریع در حال تایپ بود ،دوخت.یک ساعتی گذشته بود ولی کمیل برنگشته بود،نمی دانست چرا دیر کردن کمیل عصبیش کرده بود،کلافه پوفی کرد و چشمانش را برای چند لحظه بست،که با صدای ماشین سریع چشمانش را باز کرد و به کمیل که ماشین را قفل می کرد خیره شد،کمیل روی تخت گوشه ی حیاط نشست و کلافه بین موهایش چنگ زد،سمانه از بالا به کمیل نگاه می کرد،خیالش راحت شده بود ،خودش حالش بهتر از کمیل نبود،نمی دانست چرا از آمدن کمیل خیالش راحت شده بود،کلافه از کارهایش پرده را محکم کشید و کنار صغری نشست و به بقیه کارش ادامه داد
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
شناخت مفاهیم مرتبط با جنگ نرم
🔻 تهدید در جنگ نرم
💢 هر چيزىست که بتواند ثبات و امنيت يک کشور را به خطر اندازد و یا آسيبی جدى به ارزشهای اساسى فرد وارد کند. در تهديد نرم، اقداماتی که باعث دگرگونی هويت فرهنگى و الگوهاى رفتاری موردقبول نظام سياسى میشود، مدنظر میباشد.
💢 انگیزه، دلیل و هدف تهدید
۱. باجخواهی پولی و سیاسی (١٣٨٨/١١/٦)
۲. تهدید به دلیل عجز و آشفتگی( ۱۳۸۶/۰۶/۳۱)
۳. خالی کردن دل مسؤلان در جامعه هدف( ١٣٨٦/٦/٣١)
💢 انواع تهدید
۱. داخلی و درون فردی: بسترسازی برای پیادهسازی اهداف بوسیلهی غفلت، بیتفاوتى، دنیازدگی، رفاهطلبى و مانند آن.
اختلاف کلمه، جا دادن و راه دادن به نفوذیهاى دشمنان، کوچک گرفتن و سست شدن در مأموريت، نااميدی از رسيدن به هدف، ناديده گرفتن دشمن، دل سپردن به خواستههای حقير شخصى(۱۳۸۶/۰۶/۳۱)
من میگويم هر چه که به سلامت و ايمان و عزم و نشاط لطمه بزند و کار و کوشش و تحصيل جوانان را معوق بگذارد، تهديد است. ولنگاري تهديد است، بیبند و بارى تهديد است، مواد مخدر تهديد است،
بیاهميتی به علم و درس و کار تهديد است، سرگرم شدن به مناقشات اجتماعيِ بيهوده، تهديد است، درگيریهای داخلى تهديد است، بیاعتمادی به نظام و مسئولان تهديد است، البته غفلت مسئولان هم تهديد است.(١٣٧٩/٢/١)
۲. خارجی و بینالمللی
📚تلخیص از" بررسی جنگ نرم در انديشه مقام معظم رهبری")
#راه_نصرالله
@negaheqods
سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا أَی مُنقَلَبٍ ینقَلِبونَ
پیکر پاک و مطهر فرزند فاطمه (س) و مرد میدان جهاد و شهادت حضرت حجت الاسلام سید هاشم صفیالدین پس از سه هفته در میان آوار بمبارانهای دشمن صهیونیستی در جنوب لبنان پیدا شد.
درود خداوند بر روح بلند و پاک این سلاله حضرت رسول (ص) که برای آزادی انسانیت و مبارزه با ظلم و توحش مردانه در میدان به شهادت رسید.
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#سلام_مولای_مهربانم ♡
عطـرتو بـراے زنده شدڹ همہ شہر،
ڪافي است و نسیم هرروز،
تو را در لا بہ لاے رگہاے ما،
جارے ميڪند
ڪاش هرگزعطر تو را،
در لا بہ لاے شلوغيهاے
دنیا گم نڪنیم
السلام علیک یا بقیه الله
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
﴾﷽﴿ پلاک پنهان قسمت بیست و سوم سمانه کنار صغری نشسته بود وعکس هایی که صغری موقع رای دادن با پای
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
قسمت بیست و چهارم
ــ سمانه خاله برا چی میری،الان دیگه نتایج انتخابات اعلام میشه،خیابونا غلغله میشه،خطرناکه
سمانه چایی اش را روی میز گذاشت و گفت:
ــ فدات شم خاله،اینقدر نگران نباش ،چیزی نمیشه،باید برم کار دارم
بی زحمت یه آژانس بگیر برام
ــ خودم میرسونمتون
سمانه به طرف صدا برگشت با دیدن کمیل کت به دست که از پله ها پایین می آمد ،اخمی بین ابروانش نشست وتا خواست اعتراضی کند کمیل گفت:
ــ خیابونا الان شلوغه ،منم دارم میرم کار دارم شمارو هم میرسونم.
سمانه تا می خواست اعتراض کند ،متوجه نگاه خاله اش شد که با التماس به او نگاه می کرد،می دانست هنوز امیدش را از دست نداده،نفس عمیقی کشید و با لبخند روبه خاله اش گفت:
ــ پس دیگه آژانس زنگ نزن،با آقا کمیل میرم
سمیه خانم ذوق زده به سمت سمانه رفت و بوسه ای بر روی پیشانی اش کاشت؛
ــ قربونت برم ،منتظرتم زود برگرد
ــ نمیتونم باید برم خونه،شنبه خونه آقای محبی میان باید برم کمک مامان
سمانه می دانست با این حرف روی تمام امید خاله اش خط کشید ،اما باید سمیه خانم باور می کرد که سمانه و کمیل قسمت هم نیستند، بعد از خداحافظی از خانه خارج شدند و سوار ماشین شدند
*
ترافیک خیلی سنگین بود،سمانه کلافه نگاهی به ماشین ها انداخت و منتظر به رادیو گوش داد، مجری رادیو شروع کردمقدمه چینی و معرفی رئیس جمهور،سمانه با شنیدن نام رئیس جمهور ناخوداگاه عصبی مشت ارامی به داشپرت زد،کمیل نگاه کوتاهی به سمانه که عصبی سرش را میان دو دستش گرفته بود،انداخت.
سمانه کلافه با پاهایش پشت سرهم به کف ماشین ضربه میزد ،نتایج انتخابات اعصابش را بهم ریخته بود و ترافیک و بوق های ماشین ها و رقص مردم وسط خیابان که نمی دانستند قراره چه بر سرشان بیاید حالش را بدتر کرده بود.
ــ هنوز میخواید برید دانشگاه؟؟
ــ چطور
ــ مثل اینکه حالتون خوب نیست
ــ نه خوبم
ــ دانشگاه مگه تعطیل نیست
ــ چرا تعطیله،اما بچه ها پیام دادن که حتما بیام دانشگاه
کمیل سری تکان داد،سمانه دوباره نگاهش را به مردانی که وسط خیابان می رقصیدند و همسرانشان را تشویق به رقص می کردند سوق داد،این صحنه ها حالش را بدتر می کرد،آنقدر حالش ناخوش بود که نای برداشتن دوربین و گرفتن عکس برای تهیه گزارش را نداشت.
بعد یک ساعتی ماشین ها حرکت کردند،و کمیل پایش را روی گاز گذاشت،نزدیک های دانشگاه شدند، که سمانه با دیدن صحنه ی روبه رویش شوکه شد،دهانش خشک شد فقط زیر لب زمزمه کرد:
ــ یا فاطمه الزهرا
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
شناخت مفاهیم مرتبط با جنگ نرم 🔻 تهدید در جنگ نرم 💢 هر چيزىست که بتواند ثبات و امنيت يک کشور را ب
شناخت مفاهیم مرتبط با جنگ نرم
🔻براندازی
💢 اجراى برنامههاى حساب شده، مسالمتآمیز و درازمدت براى نفوذ در ارکان سياسى یک نظام به منظور تغيير آن و يا ايجاد تحول اساسى در ارزشهای حاکم بر مديران آن را گویند.
♨️ برخی مفاهیم مترادف یا مرتبط با براندازی:
🔸 تغییر ارزشها: انهدام سنگرهای معنوی جامعه که خطرش از جنگ نظامی، کمتر نیست.( ۱۳٨٨/٧/٢)
🔸 براندازی قانونی: محاربه با نظام بهنام قانون(١٣٧٩/١١/٢٥)
🔸 براندازی خاموش و نامرئی: اقدام به براندازی آرام و نامحسوس به دور از چشم مسؤولین( ۱۳۷۹/۱۱/۲۵)
🔸انقلاب رنگین: طمع براندازی از طریق انقلابهایی مشابه انقلاب مخملی گرجستان (۱۳۸۸/۰۳/۲۹)
🔸کاهش و تضعیف قدرت نظام اسلامی: تلاش برای حذف ایران از مقابل دیدگان جهان به عنوان الگوی عملی حاکمیت اسلام( ١٣٨٧/٢/١٩)
🔸فشارها برای تسلیم نمودن ملت: اعمال فشار برای تسلیم نمودن و بازگشت وابستگی ایران به آمریکا( ١٣٨٧/٨/٨)
📚( تلخیص از" بررسی جنگ نرم در انديشه مقام معظم رهبری")
#راه_نصرالله
@negaheqods
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
#سلام_مولای_مهربانم ♡
عطـرتو بـراے زنده شدڹ همہ شہر،
ڪافي است و نسیم هرروز،
تو را در لا بہ لاے رگہاے ما،
جارے ميڪند
ڪاش هرگزعطر تو را،
در لا بہ لاے شلوغيهاے
دنیا گم نڪنیم
السلام علیک یا بقیه الله
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
﴾﷽﴿ پلاک پنهان قسمت بیست و چهارم ــ سمانه خاله برا چی میری،الان دیگه نتایج انتخابات اعلام میش
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
🔻 قسمت بیست و پنجم
سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه،که دانشجویان ،پوستر به دست ،ضد نامزدی که رئیس جمهور شده بود، بودند.
سمانه شوکه از دیدن بچه های بسیج بین دانشجویانی که تظاهرات کرده بودند،خیره شد.
سمانه یا خدایی گفت و سریع در را باز کرد،که دستی سریع در را بست،سمانه به سمت کمیل برگشت که با اخم های کمیل مواجه شد.
ــ با این تظاهراتی که اتفاق افتاده،میخواید برید؟؟
ــ یه چیزی اینجا اشتباهه،ما به بچه ها گفتیم که نتایج هر چیزی شد نباید بریزن تو خیابون اما الان...
خودش هم نمی دانست که چرا برای کمیل توضیح می دهد ،به پوستر و بنرها اشاره کرد؛
ــ ببینید پوسترایی که دستشونه همش آرم بسیج و سپاه داره،اصلا یه نگاه به پوسترا بندازید همش توهین و تهمت به نامزدیه که الان رئیس جمهوره،وای خدای من
دیگر اجازه ای به کمیل نداد و سریع از ماشین پیاده شد.
از بین ماشین ها عبور کرد و به صدای کمیل که او را صدا می زد توجه ای نکرد.
چندتا از دخترهای بسیج را کنار زدو به بشیری که وسط جمعیت در حال شعار دادن بود رسید،و با صدای عصبانی فریاد زد:
ــ دارید چیکار میکنید؟؟قرار ما چی بود؟مگه نگفتیم هیچ کاری نکنید
بشیری با تعجب به او خیره شده بود
ــ ولی خودتون ..
سمانه مهلت ادامه به او نداد:
ــ سریع پوستر و بنرارو از دانشجوها جمع کنید سریع
خودش هم به سمت چندتا از خانما رفت و پوسترا و بنرها را جمع کرد.
نمی دانست چه کاری باید بکند،این اتفاق ،اتفاق بزرگ و بدی بود،می دانست الان کل رسانه ها این تجمع را پوشش داده اند.
،متوجه چندتا از پسرای تشکیلات شد ،که با عصبانیت در حال جمع کردن ،پوستر ها بودند،نفس عمیقی کشید چشمانش را بست وسط جمعیت ایستاد و سعی کرد میان این غلغله که صدای شعار و از سمتی صدای جیغ و فریاد آمیخته بود ،تمرکز کند،تا چاره ای پیدا کند چطور این قضیه را جمع کنند،اما با برخورد کسی به او بر روی زمین افتاد ،از سوزش دستش چشمانش را بست ،مطمئن بود اگر بلند نشود،بین این جمعیت له خواهد شد، اما با صدای آشنایی که مردمی که به سمتش می آید را کنار می زد تا با او برخورد نداشته باشند چمشانش را باز کرد .
حیرت زده به اطرافش خیره شده بود ،با تعجب به دنبال شخصی که مردم اطرافش را کنار زده بود می گشت، اما اثری از او پیدا نکرد،ولی سمانه مطمئن بود صدای خودش بود.
صدا ،صدای کمیل بود.....
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
حقایقی پیرامون انجمنحجتیه انجمن حجتیه(۵) ♨️ مبارزه تک بعدی با بهائیت 🔻اگرچه مبارزه با بهائیت از
💥"حقایقی پیرامون انجمنحجتیه"
انجمن حجتیه(۶)
سیاستگریزی شیخ محمود حلبی
شیخ محمود حلبی که از مراتب علمی سنتی بالایی برخوردار بود در مقطعی از زندگیش، یک فعال سیاسی تمام عیار بود و سخنرانیهای آتشین سیاسیاش در شهرت وی بیتأثیر نبود.
او در جریان جنبش ملی شدن نفت از شخصیتهایی بود که ارتباط خوبی با آیتالله کاشانی، مصدق و شهید نواب صفوی داشت. مواضع سیاسی و سخنرانیهای مهیّج او در ترغیب مردم به حمایت از ملی شدن نفت و حمایت از آیت الله کاشانی تأثیرات بسزایی داشت.
در مورد نقشآفرینی حلبی در حمایت از جنبش ملی نفت در مشهد چنین نقل شده است که وی پرچمی در دست گرفته بود، لباس آماده رزم بر تن کرده و بر ایوانی در مشهد ایستاده بود و مردم را به مبارزه علیه انگلیسیها فرا میخواند.
از دیگر جلوههای سیاسی زندگی شیخ محمود حلبی این است که وی در فهرست کاندیداهای مجلس شورای ملی در سال 1332 قرار داشت و خانۀ او نیز محل رفتوآمد نیروهای منتسب به جبهه ملی بود.
اما حوادث آن سالها باعث شد تا هیجان سیاسی شیخ فروکش کند و با سپردن فعالیتهای سیاسی به دست سیاستمداران، به فعالیتهای مذهبی دلخوش باشد. تشدید چنین دیدگاهی باعث شد تا تفکر جدایی دیانت از سیاست در انجمن حجتیه نهادینه شود.
البته شیخ محمود حلبی برای رفع اتهام جدایی سیاست و دیانت از انجمن حجتیه، نامزد دور اول انتخابات خبرگان رهبری پس از پیروزی انقلاب شد که در فرصت مناسب به آن خواهیم پرداخت.
#راه_نصرالله
@negaheqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ
وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللهُ
آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
#راه_نصرالله
@negaheqods
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَالزَّمان (عج)
میان تمام دلتنگیها، در هجوم تلخ دردها و اشکها
من هر روز آستان دلم را به هوای آمدنت، آب و جارو میکنم.
در گوش شمعدانیها عشق زمزمه میکنم و روی طاقچه قلبم یک دسته نرگس انتظار مینشانم.
میخواهم وقتی بازآمدی، دلم مهیا باشد.
آخر آمدنت نزدیک است خیلی نزدیک ...
#سلام_بر_مهدی (عج)
#راه_نصرالله
@negaheqods
نگاه قدس
﴾﷽﴿ پلاک پنهان 🔻 قسمت بیست و پنجم سمانه وکمیل خیره به تجمع کنار دانشگاه،که دانشجویان ،پوستر به د
﴾﷽﴿
پلاک پنهان
🔻 قسمت بیست و ششم
رویا آب قندی به دست سمانه داد؛
ــ بیا بخور ضعف کردی
سمانه تشکری کرد و کمی از آن را خورد وبا عصبانیت گفت :
ــ فقط میخوام بدونم کی این برنامه رو ریخته
ــ کار هرکسی میشه باشه
ــ الان میدونی چقدر وجه بسیج و سپاه خدشه دار میشه
اشاره ای به لپ تاب کرد و گفت:
ــ بفرما ،این سایتای اونور آب و ضد انقلاب ببین چه تیترایی زدن
عصبی مشتی بر میز کوبید و گفت:
ــ اصلا میخوام بدونم،این همه نیرو داشتیم تو دانشگاه چرا باید من و تو و چندتا از آقای تشکلات اون وسط دانشجوهاروجمع کنیم،اصلا آقای سهرابی و نیروهاش کجا بودن؟؟میدونی اگه بودن ،میتونستیم قبل از رسیدن نیرو انتظامی و یگان ویژه ،بچه هارو متفرق کنیم،اصلا بشیری چرا یدفعه ای غیبش زد
ــ کم حرص بخور،صورتت سرخ شد ،نگا دستات میلرزن
ــ چی میگی رویا،میدونی چه اتفاقی افتاد،دانشجوای بسیج دانشگاه ما کل اوضاع کشورو بهم ریختن،کل جهان داره بازتاب میکنه فیلم وعکسای تظاهراتو
ــ پاشو برو خونه الانشم دیر وقته ،فردا همه چیز معلوم میشه
سمانه خداحافظی کرد و از دانشگاه خارج شد ،هوا تاریک شده بود،با دیدن پوسترها روی زمین و مردمی که بی توجه ،پا روی آرم بسیج و سپاه می گذاشتند،بر روی زمین خم شد و چندتا از پوسترها را برداشت و روی سکو گذاشت،به دیوار تکیه داد و چشمانش را بست و زیر لب زمزمه کرد:
ـ کار کی میتونه باشه خدا...
***
ــ سمانه،سمانه،باتوم
سمانه کلافه برگشت:
ــ جانم مامان
ــ کجا میری ،امشب خواستگاریته میدونی؟؟
ــ بله میدونم
ـــ پس کجا داری میری ساعت۹ میان
ــ من دو ساعت دیگه خونم .خداحافظ
سریع از خانه خارج شد و سوار اولین تاکسی شد.
از دیشب مادرش بر سرش غر زده بود که بیخیال این رشته شود،آخرش برایش دردسر میشوداما او فقط سکوت کرد،صغری هم زنگ زد اما سمانه خیلی خسته بود و از او خواست حضوری برایش توضیح دهد.
کنار دانشگاه پیاده شد و سریع وارد دانشگاه شد،دفتر خیلی شلوغ بود،رویا به سمتش آمد :
ــسلام ،بدو ،جلسه فوری برگزار شده کلی مسئول اومده الان تو اتاق سهرابی نشستن
ــ باشه الان میام
سمانه به اتاقش رفت ،کیفش را در کمد گذاشت ،در زده شد قبل از اینکه اجازت ورود بدهد،خانمی چادر و بعد آقای کت و شلواری وارد اتاق شدند ،سمانه با تعجب به آن ها خیره شد،نمی توانستند که مراجع باشند و مطمئن بود دانشجو هم نیستند.
ــ بفرمایید
ــ خانم سمانه حسینی؟
ــ بله خودم هستم !
ــ شما باید با ما بیاید
سمانه خیره به کارتی که جلوی صورتش قرار گرفت ،لرزی بر تنش نشست و فقط توانست آرام زیر لب زمزمه کند:
ــ نیروی امنیتی
ادامہ دارد...
#راه_نصرالله
@negaheqods