eitaa logo
نگاه قدس
1.6هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
225 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۱۹روز تا 💐 سلاح مرموز ايرانى در خلیج فارس این سلاح مرموز خواب از چشم دشمنان ربود، که وزارت دفاع آمریکا تاییدش کرد. ولی سازنده آن که سپاه پاسداران ما باشد ، هنوز رسما اعلام نکرد. فقط چند بار گفتند: ما سلاحی داریم که هنوز رونمایی نکردیم... بهتر است خودتان فیلم و توضیحات داخل فیلم را تماشا کنید و به جوانان خلاق و متفکر ایرانی افتخار کنیم» @entekhabatqods
💐۳۳روز تا 💐 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 🌸حضرت امیرالمومنین علیه السلام در وصیت شان به امام حسن مجتبی علیه السلام فرمودند: قَالَ علیه السلام فِي وَصِيَّتِهِ: ثُمَّ تَقَدَّمْ يَا أَبَا مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَيَّ يَا بُنَيَّ يَا حَسَنُ وَ كَبِّرْ عَلَيَّ سَبْعاً وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَا يَحِلُّ ذَلِكَ لِأَحَدٍ غَيْرِي إِلَّا عَلَى رَجُلٍ يَخْرُجُ فِي آخِرِ الزَّمَانِ اسْمُهُ الْقَائِمُ الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِ أَخِيكَ الْحُسَيْنِ يُقِيمُ اعْوِجَاجَ الْحَقِّ. «اي ابا محمـد! بر من نماز بخوان و هفت بار تکبیر بگو ! و بدان که گفتن هفت تکبیر بر احدي غیر از من جایز نیست، مگر بر مردي که در آخر الزمان خروج می کند و نامش مهدي قائم علیه السلام است او از نوادگان برادرت حسین علیه السلام است و حق را بر پا می دارد. 📚المتسدرک الوسائل، ج2، ص268، ح1932 @entekhabatqods
💐۳۸روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۲۴- نگاه کلان ملی داشتن خطاست اگر نماینده ای بدون توجه به اقتضائات مالی و بودجه ای، بدون توجه به اولویتها، بدون توجه به برنامه هایی که مجلس قاعدتاً باید آنها را تصویب کند سنگی بیندازد که آقا، بیایید این کار را برای حوزه ی انتخابیه " من "بکنید. @entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت سی و چهارم دختر لوسی به نام پرنده سفید (2) در قسمت قبل خواندیم که انگ
برگی از داستان استعمار قسمت سی و پنجم ماهیگیران بندر گوا بقیه کشورهای اروپایی هم استفاده از زور را برای مسیحی کردن مردم در سرزمین‌های فتح شده به روش‌های دیگر ترجیح می‌دادند. پرتغالی‌ها که پیش از همسایگان اروپایی خود، مستعمره‌هایی را در آمریکای جنوبی، آفریقا و آسیا به دست آورده بودند، در وادار کردن مردم به پذیرفتن مسیحیت نیز پیش‌قدم بودند. کشیشی پرتغالی به نام «آنچیتا» در سال ۱۵۶۳ میلادی در نامه‌ای که از برزیل برای دوستانش نوشت بهترین شیوه تبلیغ مسیحیت را در میان سرخپوست‌های برزیل توضیح داد: «برای ایـن مـردم تبلیغاتی بهتر از شمشیر و میله آهنی وجـود نـدارد. باید آن‌ها را ناگریز کنیم که کلیسای مسیحی را بپذیرند.» کشیش پرتغالی دیگری که در آفریقا به سر می‌برد در اکتبر ۱۵۷۵ میلادی درباره مردم آنگولا به رئیس خود نوشت: «تقریباً همه این را فهمیده‌اند که این بربرها نمی‌توانند از طریق عشق؛ به مسیحیت دعوت شوند و تنها با سرکوب می توان آن‌ها را به خدمت خدایمان وادار کرد.» کشیش دیگری به نام«فرانسیسکو دگویا» هم درباره آنگولا نوشت: «این بربرهای وحشی را نمی‌توان با موعظه مسیحی کرد. مسیحیت در آنگولا باید با استفاده از خشونت فراگیر شود.» «فرانسیسکو گزاویه» یک کشیش مشهور پرتغالی بود که سال‌ها در هند به دعوت مردم به مسیحیت مشغول بود. گزاویه در مناطقی از هند که تحت تسلط پرتغالی‌ها نبود هندی‌ها را با موعظه و خواندن داستان‌هایی از انجیل به مسیحیت فرا می‌خواند؛ اما در نقاطی که در تصرف پرتغالی‌ها بود و هم وطنانش در آن نواحی برتری نظامی داشتند نیازی نمی‌دید که از جملات امیدبخش و سرشار از محبت انجیل استفاده کند. در این مناطق ترساندن هندی ها از سلاح آتشین پرتغالی‌ها بهترین شیوه بود. گزاویه در بندر«گــــوا» که از نخستین مناطقی بود که پرتغالی ها در هند تصرف کرده بودند تلاش می‌کرد با تهدید ماهیگیران هندی آنها را مسیحی کند. او هر ماهیگیری را که حاضر نبود مسیحی شود به سربازان پرتغالی معرفی می‌کرد تا دیگر اجازه رفتن به دریا را به او ندهند. پرتغالی‌ها این ماهیگیران را از کسب و کار در بندر هم که آن را جایگزین ماهیگیری کرده بودند، منع می‌کردند. هنگامی که هلندی‌هـا بـه طـرف هـنـد سرازیر شدند و توانستند برخی از مناطق شبه قاره هند را از دست پرتغالی‌ها بیرون بکشند همین شیوه مسیحی کردن اجباری را دنبال کردند. هلندی‌ها جزیره حاصل خیز سیلان را تصرف کردند و به سرعت قوانینی را برای تغییر اجباری دیـن مـردم وضع کردند. هرکس که حاضر نمی شد مسیحی شود یک‌سوم زمین‌ها و اموالش به دست هلندی‌ها می‌افتاد. کسانی که مسیحی شده بودند اما به کلیسا نمی‌رفتند جریمه نقدی می‌شدند. کشیشان هلندی عجله داشتند تا هر چه زودتر همه ساکنان جزیره سرسبز و ثروتمند سیلان مسیحی شوند؛ آنها با هر شیوه‌ای که بود تا سال ۱۷۲۲ میلادی حدود چهارصد هزار نفر را در سیلان غسل تعمید دادند. @entekhabatqods
نگاه قدس
علیرغم میل باطنی‌ام پذیرفتم که محمدعلی اول وارد شود. جان نیروها همیشه برایم مهم بود. بخصوص کسانی که
بچه‌ها پیکر مطهر محمدعلی رو با یه آمبولانس زودتر بردن. آمبولانس بعدی اومد و نادر و بردن. وقتی رفتن، من و عاصف و دوتا از بچه‌های عملیات موندیم توی خونه. برای پاکسازی کامل و جمع آوری موارد مورد نیاز. توی طبقه اول بودم و داشتم به مواردی که بچه‌ها جمع میکردن نگاه میکردم که مادرم زنگ زد. خواستم جوابش و بدم، چون میدونستم وقتی کشور آشوب میشه مادرم نگرانیش صدبرابر میشه. خواستم ردش کنم و جواب ندم که یه صدایی از توی خیابون تموم تمرکزم و به هم زد و باعث شد زودتر ردش کنم تماس مادرم و؛ سرم و از پنجره آوردم بیرون و دیدم دوتا دختره فریاد میزنن و میخندن و میگن «زن زندگی آزادی...». معلوم بود که از اغتشاشات دارن بر میگردن. یه کوچه داخل اون خیابون داشت که سه چهارتا جوان ریختن سر اون دختره و کشیدنش توی اون کوچه تنگ و تاریک. اول میخواستم دخالت نکنم، چون کار ما امنیتی بود و انتظامی نبود. ولی به دلم افتاد بی ارتباط با امور امنیتی نیست. به باقر گفتم: «فوری بریم پایین که یه دختره رو دارن میدزدنش.» به دونفر از بچه‌ها که جهت پاکسازی مانده بودند با ما، گفتم: من و باقرو از همین اتاق پوشش بدید. همانطور که داشتم میدویدم به سمت پله‌ها، دستم را بردم سمت گوشم و دکمه را فشار دادم و به سیدعاصف عبدالزهرا گفتم: +دیدی دختره رو بردن توی کوچه؟ _بله حاجی. با احتیاط کامل خیلی فوری و مسلح خودت و برسون سر کوچه. فوری رفتم سمت درب پارکینگ و درب را باز کردم و پشت سرم باقر و از وسط پیاده رو هم سیدعاصف به ما اضافه شد و رفتیم سمت کوچه. همین که نزدیک کوچه شدیم، دیدم دخترک جوان که حدودا 22_23 سال سنش می‌شد، با لباسی پاره و شلواری که تا زانوهایش پایین کشیده شده بود، با اشک و جیغ از کوچه خارج شد و دارد فرار میکند. باقر مسلح رفت داخل کوچه و من پشت سر دختر دویدم تا او را بگیرم. مجبور شدم موهایش را پشت بکشم تا مهارش کنم. برگشتم به عاصف که 50 قدم از من فاصله داشت گفتم: «برو ماشینو بیار.» به دختره گفتم: +رفیقت کجاست. با گریه و ترس گفت: _بردنش... فورا کاپشنم را در آوردم و دور کمرش پیچیدم که بدنش معلوم نباشد. همزمان دختر جوان با سیلی محکم زد به گوشم گفت: _ولم کن. بزار برم. دختر جوان و دو پیرمرد و آن زن و مرد میانسال که حواسشان انگار به دست راستم نبود، وقتی اسلحه‌ام را دیدند، فهمید یا مامورم، یا امنیتی، کمی عقب نشینی کردند و دخترک خواست داد و بیداد کند که به او گفتم: «نق بزنی زدم توی دهنت. شلوارت و اول بکش بالا.» عاصف با ماشین جلویمان ترمز کرد و رفت سمت آن چندنفر با شوکر آن‌ها را تهدید کرد متفرق شوند. چندبار شاسی شوکر را فشار داد و صدایش باعث شد آن‌ها متفرق شوند. سیدعاصف رفت پشت فرمان نشست. فورا درب عقب را باز کردم و همانطور که موهای دختر جوان را به آرامی دور دستم پیچانده بودم که فرار نکند، سرم را به داخل ماشین بردم و به عاصف گفتم: «دستبند.» دستبند را داد به من و دختر را داخل ماشین نشاندم و دستانش را با دستبند به دستگیره سقف خودرو قفل کردم. درب را بستم و به سمت کوچه‌ای که باقر رفته بود رفتم. اسلحه را مسلح کردم. کوچه تنگ و تاریک و غرق سکوت بود؛ اما نوری کم از دور دیده میشد که خیابان کریمخان منتهی به هفت تیر را نشان میداد. چراغ قوه‌ام را روشن کردم. صدای خس خسی آرام به گوش میرسید. حساس شدم و با احتیاط به سمت صدا رفتم. زانو به پایینِ پای یک نفر را که در کنار سطل زباله و انبوه زباله‌های کنار سطل آشغال دراز شده بود داشتم میدیدم. خدای من، چه میدیدم. فورا رفتم به سمتش. دیدم باقر دستش را بر روی شکمش گذاشته و دارد با درد نفس میکشد و میخواهد چیزی بگوید. مشخص بود با چاقو او را زده‌اند. نشستم روبرویش. گفتم: +هیچ چی نگو باقرجان. حرف نزن خون ریزیت بیشتر میشه. سرش را به سمت انتهای کوچه برگرداند و به من اشاره زد، یعنی از این سمت رفتند. به سختی گفت: «یه دختر و بردند.» رفتم روی خط سیدرضی گفتم: +یه مجروح داریم. آمبولانس اعزام کنید به موقعیت الف 12. باقر نفس نفس زدنش و خس خسش بیشتر شد. دیدم دستش را برد سمت جیب کاپشن ورزشی ساده‌ای که بر تن داشت، یک چیز کوچک را که در آن تاریکی به سختی می‌توانستم ببینم کشید بیرون و بین مشتش گره کرد. دیدم به زور دارد خودش را به سمتی میچرخاند... نشستم پشتش، سرش را به سینه ام چسباندم. بغض تمام گلویم را گرفته بود. دستانم که به خون باقر آغشته شده بود را بردم سمت گوشم، به عاصف گفتم: «دختره رو ببر سمت سایت، چون باقر زمین گیر شده.» عاصف (یا حسینی) گفت و ارتباطمان را قطع کردیم. آمبولانس رسیده بود و همانطور که سر باقر را به سینه ام چسبانده بودم، شروع کردند به زدن آمپول و سُرُم. @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت پانزدهم مادرم همچنان با تعجب نگام میکرد! چیزی نگفت... منم دیگه چیزی نگفتم. ازش خداحافظی کردم
قسمت شانزدهم بعد از اینکه عاصف رفت، موبایل شخصیم و روشن کردم. پیامک مادرم و روی گوشیم دیدم. شماره بی بی کلثوم و برام فرستاده بود. فورا تماس گرفتم با بی بی کلثوم. جواب داد:سلام. بفرمایید. سلام و هزاران ارادت مادر. احوال شما چطوره. خوب هستید ان شاءالله. الحمدلله. سلیمانی هستم مادرجان. کدوم سلیمانی؟ محسن هستم حاج خانوم. پسر شهید علی سلیمانی. همونی که همسایه روبروییتون هست توی سوادکوه. چطوری پسرم. خوبی؟ مادر خوبه؟ خواهرات و داداشت خوبن؟ فدای شما بشم حاج خانوم دست بوس شماییم. خدا پسر شهیدت و همنشین امام حسین قرار بده. آخرشم برای من دعا نکردی که شهید بشم... یادت باشه هاااا !! خندید گفت:ان شاءالله همیشه زنده باشی. پات بهتر شده؟خداروشکر. فعلا قاچاقی زنده ایم بی بی! رفتم سر اصل مطلب و بهش گفتم: حاج خانوم، غَرَض از مزاحمت، اون دختر خانومی که منزل شما مستاجر بود و لطف میکردید بهشون غذا میدادید برای من می‌آوردند، همون خانومی که عینک های رنگی میزدند... اومد وسط حرفام و خندید، گفت: چیشده؟ چشمت و گرفته؟ عین لاستیک ماشین که پنچر میشه و وا میره، منم وا رفتم... گفتم: نه حاج خانوم، آخه این چه حرفیه! خندید و گفت: پس چیشده! راستی اگر خوشت اومده حتما به من بگو. منم جای مادرت. دختر خیلی خوبیه! زیر لب گفتم الله اکبر. چه گیری داده این بی بی...گفتم: حاج خانوم، میشه شماره تماس، یا راهی که بتونم پیداش کنم و بهم بفرمایید؟ میخوای خودت بری سراغش؟ تو مگه مادر نداری؟ خجالت بکش! از سادگی این مادر شهید خنده م گرفت، گفتم: حاج خانوم، دورت بگردم! دو دقیقه صبر کن من توضیح بدم! خب بگو! ترسیدم بگم گوشیش توی ماشینم جا مونده، چون ممکن بود گیر بده چرا توی ماشین تو جا مونده و مگه سوارش کردی و...؟  گفتم: این خانوم ظاهرا دانشجو هستند، منم یک سوال علمی و تخصصی داشتم، احتمالا ایشون میتونن کمکم کنند! _باشه پسرم. صبر کن برم دفترچه تلفن و بیارم بهت بگم شماره هاش چنده! چون ازش دو سه تا شماره دارم! چنددقیقه ای طول کشید تا شماره ها رو پیدا کنه. شماره ها رو خوند یادداشت کردم و با حاج خانوم خداحافظی کردم. با شماره ها تماس گرفتم، اما خاموش بود. بلند شدم رفتم از توی کیفم موبایل همون خانوم و گرفتم و از دفترم خارج شدم، یه راست رفتم سمت حفاظت! نزدیک درب اتاق یکی از بچه ها که رسیدم، پشیمون شدم و برگشتم دفتر خودم. زنگ زدم به عاصف اومد. بهش گفتم: این گوشی رو میگیری میبری، قفلش و باز میکنی برام میاری! چشم. ان شاءالله خیر باشه! امیدوارم... عاصف رفت، نیم ساعت بعد اومد. رمز سیمکارت و زد و گوشی رو باز کرد! ازش رمز سیمکارت و گرفتم، مجددا گوشی رو خاموش کردم تا از اداره خارج بشم و روشنش کنم. یادمه اون روز خیلی کار داشتم و حوالی ساعت 6 غروب بود که داشتم با آقا احد راننده‌م میرفتم خونه!! بهش گفتم: «احدجان، هرجا فروشگاه موادغذایی دیدی بزن کنار، تا یه کم خرت و پرت بگیرم.» به مسیر ادامه دادیم تا اینکه رسیدیم به یک هایپر بزرگ. پیاده شدم رفتم داخل فروشگاه. مشغول خرید یه سری اقلام مورد نیاز شدم. چون شب قبلش، یه هویی، با اون خانوم مشکوک روبرو شدم و نتونستم چیزی بخرم. تا جایی که یادمه، حتی در زمانی که همسر مرحومه ام در حیات بود، وَ حتی حالا که دارم برای شما مینویسم، این خصلت و دارم که وقتی میرم فروشگاه، حداقل برای 15 روز بعدخرید میکنم. چون وقت اینکه دائم برم فروشگاه بچرخم و ندارم و بدم میاد! کلی وسیله ریختم توی سبد. همینطور که مشغول خرید بودم، گفتم یه زنگی هم به احد بزنم بهش تعارف بزنم ببینم چیزی میخواد یا نه! داشتم باهاش حرف میزدم که گفت نه چیزی نیاز نیست و زحمت نکشید، همینطور که چشمم به بیرون بود، یه هویی دیدم یه خانومی با عینک رنگی، دستکش مشکی، شال مشکی، چکمه تا زانو و... وارد فروشگاه شد. جلل الخالق... بازم همون...  با خودم گفتم خدایا، چرا هرجایی میرم اینو میبینم!!! چرا عین اَجَلِ معلق یه هویی جلوی من سبز میشه! داشتم با خودم حرف میزدم که فوری روم و برگردوندم. اونم رفت مشغول خرید شد. میخواستم برم بابت گوشی بهش بگم، اما پشیمون شدم! میخواستم فورا از فروشگاه خارج بشم، اما بازم منصرف شدم! تصمیم گرفتم با رعایت فاصله وَ حفظ تمام جوانبی که مدنظرم بود، زیر نظر بگیرمش تا ببینم چه خبره! زنگ زدم به احد، بهش گفتم بیاد توی فروشگاه پشت قفسه چهار! وقتی رسید، کارت عابر بانکم و بهش دادم و گفتم:اینا وسیله هایی هست که گرفتم، بگیر ببر صندوق حساب کن. بعدش زحمت بکش ببرش توی ماشین. منم تا چنددقیقه دیگه میام! این پلاستیکی هم که توش گوشت هست و کمی تنقلات، برای خونه خودته. چشم آقا! ولی چرا این کار و کردید. من راضی به زحمتتون نبودم. نیازی نبود. لا اله الا الله... برو. تو فقط برو. الآن کلی کار داریم. بدو ببینم! @entekhabatqods
نگاه قدس
۱۲- آغاز تحصن تعدادی از نمایندگان اصلاح طلب رد صلاحیت­شان. ۱۳- دیدار وزیر کشور و استانداران با مقام
۱۷- نامه کروبی و خاتمی به آیت الله جنتی. قوه مقننه و مجریه ( کروبی و خاتمی) با نشست‌های مختلف با شورای نگهبان باعث گردید تا آیت الله جنتی در خطبه‌های نماز جمعه اعلام کند که دو مسؤول فوق در جلسات قانع شدند. پیرو این گفتار آقایان کروبی و خاتمی طی نامه‌ای رسمی به شورای نگهبان مسئله قانع شدن خودشان را تکذیب کردند ۱۸- موج استعفا: ۱۹- اعلام عدم برگزاری انتخابات توسط وزارت کشور آقایان مبلّغ رئیس ستاد انتخابات و عبدالله رمضان‌زاده سخنگوی دولت که از عناصر اصلاح طلبان و حزب مشارکت در دولت سید محمد خاتمی بودند پس از عدم موفقیت اصلاح طلبان مجلس در مورخه 6 بهمن 82 بطور رسمی اعلام کردند چون رقابت‌ها سالم نیست ما نمی‌توانیم انتخابات را برگزار کنیم. و تبع این اعلام عدة قابل توجهی از استانداران نیز که با آنان بودند عدم توانایی در برگزاری انتخابات را اعلام کردند. ۲۰- دیدار رهبر با مردم و سخنان مهم معظم له در مورد انتخابات مقام معظم رهبری در تاریخ 15 بهمن 82 که هنوز تحصّن سکولارها ادامه داشت و 15 الی 16 بیانیه نیز صادر کرده بودند و دولت خواستار تعویق انتخابات شده بود، در دیدار جمع کثیری از مردم با اشاره به متحصّنان که اهدافشان غیر قانونی است و دولت موظف به اجرای قانون و برگزاری انتخابات است به موارد ذیل صریحاً اشاره فرمودند: - دشمن از این اختلاف‌ها برای قطع پشتوانه مردم از نظام اسلامی، سوء استفاده می‌کند. - انتخابات بدون حتی یک روز تأخیر در موعد مقرر یعنی اول اسفند باید برگزار شود. - در خصوص نفوذ عناصر دشمن به مجلس هشدار دادند و تحصّن را کاری ناشایست و نامناسب اعلام فرمودند. - از ایستادگی شورای نگهبان در مقابل گردن کلفتی‌ها و زیاده­خواهی‌ها تشکر و قدردانی کردنند. ۲۱- نامة آقایان خاتمی و کروبی به مقام معظم رهبری سید محمد خاتمی و کروبی که درخواست‌های متحصّنان را پی‌گیری میکردند، باز هم از سخنان رهبری و عملکرد شورای نگهبان قانع نشدند و از طرفی نماینده­های وزارت کشور برای عدم برگزاری انتخابات نیز مطلع بودند، در نامه‌ای به رهبری ضمن درخواست ورود معظم له به موضوع اختلافات و تأمین نظر آنان بر اجرای دستور رهبری در برگزاری انتخابات در تاریخ مقرر تأکید کردند ۲۲- پاسخ مقام معظم رهبری به نامة آقایان خاتمی و کروبی آقایان کروبی و خاتمی اگر چه خرج کردن حیثیت رهبری توسط شورای نگهبان را محکوم کرده بودند، ولی خودشان همین درخواست را برای رسیدن به اهدافشان از رهبری می‌کردند و می‌خواستند رهبری برای تأمین نظر آنها به شورای نگهبان دستور بدهند. آنها در حالی وزارت اطلاعات را داور قرار می‌دادند که این کار به هیچ وجه جنبة قانونی نداشت و این وزارتخانه هم تحت نفوذ اصلاح‌طلبان بود. @entekhabatqods
مجموعه داستانک ویژه انتخابات شماره ۱ همه ی ما به داشتن انگیزه نیاز داریم انگیزه ای که صبح بخاطرش از رختخواب بلند بشیم، نه به زور بلکه با خوشحالی! اینا حرفای مجری برنامه ی رادیویی بود... هما دستش رو سمت پیچ رادیو برد و تا منتهی الیه سمت چپ صداشو کم کرد و گفت: «مزخرف» طوری که صدام تو پایین ترین حد خودش قرار داشت گفتم: «چرا خوب داشت میگفت» هما گفت: «هوم، خوب بود اما نه واسه ما، نه واسه ماهایی که تو این مملکت زندگی میکنیم» میدونستم ته حرفش چیه و به کجا ختم میشه. ادامه داد: «خودت که دیدی همین چند تا قلم جنس» اشاره میکرد به گوشت و مرغ و کلم و... ... همین چند تا قلم جنس شده فلانقدر، بعد یه آدم سرخوش داره میگه انگیزه داشته باش.. هووف اونم تو این مملکت! رادیو رو خاموش کردم که هیچ زمزمه ای نیاد تا راحت تر حرفمو بزنم. گفتم:«خانومم شما هم شاید تو این گرونی دست داشته باشی حتی اگه خبر نداشته باشی!» یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم انداخت و گفت: «ننه م میدون تره بار داره یا بابام» گفتم: «هیچ کدوم جانم» گفت: «پس حالت خوب نیست!» گفتم: «نه اتفاقا خوبم، اما گاهی ناراحت میشم که چرا خودمون دست مون رو از هر آلودگی پاک میدونیم!» دیگه آمپرش زده بود بالا گفت:«یک کاره بگو، هر چه اتفاق بده تو این مملکت کار منه!» گفتم:«نه جانم همه ش نه، اما یه قسمتهاییش سهم تو هست!» سرش رو برگردوند و داشت کاملا به صورتم نگاه میکرد. با خونسردی ادامه دادم:«اون قسمتیش که مثلا میگی به من چه که رای بدم؟ اصلا مگه رای من حسابه! انتخاب کجا بود! هماجان تو انتخاب کردی که میوه رو گرون تر بخری، مرغ رو بی کیفیت بخری، چون انتخاب نکردی که رای بدی، اگر همه ما به سهم خودمون تو انتخاب آدم اصلح متحد بشیم اون وقت حداقلش اینه که دستامون آلوده به این گرونی ها و بی انصافی ها نیست!» تا دم در خونه چیزی نگفت. میدونم که خوب داشت به حرفای من فکر میکرد. @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
﷽❣ روز دیگر رسیده از راه و در فــراق ٺو بر لبم آه اسٺ ندبہ‌ے چشـم هاے بارانے ذڪر أین بقیة الله اسٺ @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۱۸روز تا 💐 گوشه ای از افتخارات جمهوری اسلامی ایران جمهوری اسلامی ایران سومین کشور جهان در درمان سرطان خون به روش ژن درمانی روش ژن درمانی جدیدترین دستاورد علم در جهان برای درمان سرطان خون است. جمهوری اسلامی ایران سومین کشور جهان است که موفق به دستیابی به این روش درمانی شده است. @entekhabatqods
💐۳۲روز تا 💐 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 🌸اباعبدالله علیه السلام می فرمایند: «لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِي يَمْلَؤُهَا عَدْلًا وَ قِسْطاً كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً كَذَلِكَ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ» از حسين بن على علیه السلام شنيدم مى ‏فرمود: اگر جز يك روز از عمر دنيا باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را چندان دراز گرداند، تا مردى از اولاد من قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، چنان كه پر از ظلم و ستم شده باشد، اين طور از پيغمبر شنيدم. 📚بحارالانوار، ج51، ص133، ح5 @entekhabatqods
💐۳۷روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۲۵- تصمیم گیری مستقل با استفاده از نظر کارشناسی در وقتی که ما می گوییم نمایندگان مجلس مستقل باشند یعنی به تشخیص خودشان نگاه کنند. البته از کارشناسان باید مدد بگیرند کارشناسان هم در وزارتخانه ها و هم دانشگاهها و هم در خود مجلس هستند. ه یک نکته ی دیگری که در مورد قانون میخواهم عرض بکنم، این است که از کارشناسی ها استفاده کنید. یکی از بخشهای مهمی که از کارشناسی آن میتوانید استفاده کنید بدنه ی دولت است دولت در بخشهای مختلف کارشناس های خوبی دارد. از بدنه ی کارشناسی دولت حالا چه سازمان برنامه چه جاهای دیگر در بخشهای مختلف حتماً استفاده بشود؛ اما مخصوص آنها هم نیست؛ در بیرون دولت هم الان شما ملاحظه کنید، در زمینه مسائل اقتصادی که حالا اجمالی عرض خواهم کرد افرادی هستند که در دولت هم نیستند در دانشگاهند تدریس میکـ کنند یا اقتصاد دانند؛ اینها کارشناسند. از بدنه ی کارشناسی حتما استفاده بشود برای تصمیم گیریها. @entekhabatqods
نگاه قدس
برگی از داستان استعمار قسمت سی و پنجم ماهیگیران بندر گوا بقیه کشورهای اروپایی هم استفاده از زور ر
برگی از داستان استعمار قسمت سی و ششم هدیه کوچکی برای پادشاه «فرانسیسکو داکوشتا» یک کشیش پرتغالی بود که در دوران صفوی در هند و جنوب ایران به تبلیغ مسیحیت مشغول بود و با به تخت نشستن شاه عباس در ایران احساس کرد فرصت خوبی برای پیشرفت دین مسیح و افزایش قدرت اروپایی ها در ایران به دست آمده است. داکوشتا راهی «رم» شد و به دیدار پاپ کلمنت هشتم رفت. داکوشتا به پاپ اعلام کرد که می تواند شاه عباس را به یک مسیحی کامل تبدیل کند. پاپ با اشتیاق داکوشتا را به عنوان سفیر خود در ایران انتخاب کرد و شخصی به نام «دیه گو دِ میراندا» را با او همراه کرد. پاپ همچنین از آن ها خواست تا شاه عباس را به اتحاد نظامی علیه ترک های عثمانی که هم اروپا و هم ایران را تهدید می کردند، دعوت کنند. داکوشتا و میراندا همراه گروهی که تحت فرمان میراندا بودند عازم ایران شدند. شاه منتظر ورود این گروه به دربار بود، درحالی که به اتحاد با اروپایی هـا عليـه عثمانی فکر می کرد؛ اما پای هیئت نمایندگی پاپ به دربار صفوی نرسید. به شاه عباس اطلاع دادند که رئیس هیئت، میراندا، دستور داده است کشیش داکوشتا را به زنجیر بکشند. هنگامی که شاه علت را جویا شد، به او خبردادند کشیش لباس های میراندا را سرقت کرده بوده است! آبروریزی هیئت نمایندگی پاپ باعث شد شاه عباس هیچ یک از آن ها را به حضور نپذیرد و اتحاد پاپ وشاه علیه عثمانی به جایی نرسد. میراندا هنگام حضور در ایران متوجه شد داکوشتا درباره تمایل شاه عباس به مسیحی شدن به پاپ دروغ گفته است و این لاف بزرگ تنها برای آن بوده که به پاپ نزدیک شود و افتخار نمایندگی او را به دست آورد. @entekhabatqods
نگاه قدس
بچه‌ها پیکر مطهر محمدعلی رو با یه آمبولانس زودتر بردن. آمبولانس بعدی اومد و نادر و بردن. وقتی رفتن
باقر هردوتا دستانش را به روی سینه اش گذاشت و خودم شنیدم که گفت «السلام علیک یا علی بن ابی طالب. علی جانم. سنه قربان.» ناگهان سرش را کمی به سینه ام محکم فشار داد و همانطور که چشمانش به انتهای کوچه‌ای که دختر فریب خورده جنبش زن زندگی آزادی را ربوده بودند دوخته شده بود، آسمانی شد. من ماندم و بغض هایم. من ماندم و حسرت رفقایی که پر کشیدند. بیسیم زدم به ستاد، گفتم: «وضعیت، یاحسین شهید.» باقر را لحظاتی بعد با آمبولانس بردند. با یکی از نیروها برگشتم سمت ستاد و بازجویی از آن دختری که به بهانه زن زندگی آزادی آمده بود کف خیابان، ولی همان مردان هرزه ای که از این جریان و جنبش فواحش حمایت میکردند، هدفشان در شبی تاریک و کوچه ای خلوت این بود که به او تجاوز کنند. اما باقر و محمدعلی فدا شدند تا حتی دست نامحرم به زنان فریب خورده جنبش زن زندگی آزادی نرسد. وَ چه باقرها و محمدعلی‌ها در سوریه و عراق و لبنان فدا شدند تا دشمن با داعشی‌ها وارد کشور نشود، تا همه از شل حجاب و باحجاب در کنار هم در اوج آرامش زندگی کنند. @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت شانزدهم بعد از اینکه عاصف رفت، موبایل شخصیم و روشن کردم. پیامک مادرم و روی گوشیم دیدم. شماره ب
قسمت هفدهم احد رفت. یه سبد خالی گرفتم و به بهانه خرید توی فروشگاه چرخیدم! از لا به لای قفسه ها اون زن و زیر نظر گرفتم تا ببینم رفتار مشکوکی داره یا نه! نمیدونم چرا بهش شک داشتم. عجیب بود! رفتارش! نحوه حرف زدنش! نگاهش... داشتم دیوونه میشدم! حضورش برام عین یه خوره ای بود که افتاده بود به جونم!!! یادمه چندتا دونه کیک و پاستیل و... خریده بود، بعدش رفت حساب کنه، فورا زنگ زدم به احد. جواب که داد بهش گفتم: «چند لحظه بمون پشت خط...» منتظر بودم اون زن حساب کنه و بره بیرون تا احد قشنگ ببینه اون و. وقتی اون زن مشکوک رفت بیرون گفتم: +احد جان، این خانومی که عینک رنگی زده به چشماش، شال مشکی و دستکش مشکی هم داره و چکمه پاشه، لاغراندامه! همین الان اومده بیرون! داری میبینی؟ _بله حاجی! +برو دنبالش ببین کجا میره! _شما نمیای؟ من قبلا عصبی بودم، از بعد فوت همسرم عصبی تر و پرخاشگرتر شده بودم!!! به احد گفتم: +برو از جلوی چشمم محو شو تا یه چیزی بارت نکردم! حتما نمیام که دارم بهت میگم برو دنبالش!! بعد داری با من بحث میکنی؟ برو ببینم. تلفن و قطع کردم... اون خانوم رفت!! احد هم رفت دنبالش! یه تاکسی گرفتم رفتم به سمت خونه م! یادمه اون روز خیلی ترافیک بود و بعد از یک ساعت و نیم که رسیدم نزدیک خونه وَ چنددقیقه ای مونده بود برسم، احد زنگ زد گفت: _آقا عاکف سلام +وعلیکم! بگو آقاجان! _داریم از تهران خارج میشیم. +به سمتِ؟ _قم! +نیازی نیست، برگرد! _چشم. وقتی رسیدم جلوی درب خونه و خواستم دست کنم توی جیبم کرایه راننده تاکسی رو بدم، موبایل کاریم زنگ خورد. جواب دادم: +بله! _سلام آقای سلیمانی. بهزاد هستم. +سلام. فهمیدم... بگو چیشده؟ _از دفتر حاج آقا سیف «مدیر کل بخش ضدجاسوسی و ضد تروریسم» تماس گرفتن و سراغ شما رو گرفتند. از دفتر حاج کاظم هم همینطور! +حاج آقا سیف الان اداره هست؟ _بله! +حاج کاظم چطور؟ _نمیدونم! +تو نمیدونی پدر زنت اداره هست یا نه؟ سکوت کرد... بهش گفتم: «قطع میکنم دوباره زنگ میزنم به دفتر، من و وصل کن به دفتر حاج آقا سیف.» کد مخصوصی که داشتم و گرفتم اما وصل نشد... به بهزاد  زنگ زدم گفتم به دفتر حاجی بگو مستقیم من و بگیرن! این مابِین با راننده تاکسی حساب کردم رفت. در و باز کردم و داشتم میرفتم سمت آسانسور که از دفتر حاجی سیف باهام تماس گرفتن و من و وصل کردن به ایشون! حاجی اومد روی خط !! _ سلام عاکف خان. +سلام آقا ! ارادتمندم! _کجایی؟ +اومدم منزل! _فورا برگرد بیا اداره! +چشم. اتفاقی افتاده؟ _بیا فوری. +خیره ان شاءالله! _خیر و شرش دست خداست! تاچنددقیقه دیگه میای؟ +راستش همین الان رسیدم جلوی آسانسور، توی پارکینگم! همین الان موتورم و میگیرم؛ بر میگردم اداره! _میبنمت! یاعلی. رفتم موتورو گرفتم و برگشتم اداره! خواستم وارد اداره بشم که دیدم حاج کاظم و راننده ش و تیم حفاظتش دارن میان بیرون! ماشین تیم حفاظت حاجی توقف کرد!  شیشه عقب ماشین و داد پایین و با هم سلام علیک کردیم... در بسته شد و نرفتن بیرون! پیاده شدم رفتم سمت ماشین حامل حاج کاظم! گفت: «ان شاءالله صحیح و سلامت میری برمیگردی. سلام ما رو خدمت اون خواهر و بردار عزیز برسون.» لبخند و چشمکی نثارم کرد و زد روی شونه راننده ش، به نشانه ی این که حرکت کن... بعد شیشه رو داد بالا و رفتند. با خودم گفتم: «خب عاکف جان، کم کم آماده شو برای یک ماموریت برون مرزی که گاوت زایید، شش قلو هم زایید اینبار. وقتی میگه خواهر و برادر، یعنی سفرهای مهمی در پیش است.» سوار موتور شدم رفتم پارکینگ ستاد و بعدش مستقیم رفتم دفتر حاج آقا سیف. هماهنگ شد رفتم داخل! وارد که شدم سلام کردم... آروم و با اخم جواب داد... چند ثانیه ای از ورودم به اتاقش گذشته بود که بدون هیچ مقدمه ای گفت: _ سلیمانی، باید بری ماموریت. آماده شو. +چشم. _آماده ای بری سوریه و بعدشم عراق؟ یاد حرف حاجی افتادم که گفت سلام ما رو خدمت اون خواهر و برادر برسون... یه هویی با صدای حاج آقا سیف به خودم اومدم. دیدم حاج آقا سیف داره با انگشتر عقیقی که دستشه میزنه روی شیشه میزش و با حالات اخم میگه: _عاکف خان حواست کجاست؟ +ببخشید... درخدمتم _میگم آماده ای؟ +بله. فقط جسارتا این پرونده ای که در دست اقدام داریم چی میشه؟ گزارش آخری که فرستادم و ملاحظه فرمودید آقا؟ _بله، همین نیم ساعت قبل خوندم. +پرونده در مراحل حساسی هست! _بله ممنون از تذکرتون! +قصد جسارت نداشتم خدمت شما! اما راستش... حرفم و قطع کرد گفت: _نگران نباشید! فعلا به عاصف وقت دیدار نداده! نمیدونم چرا ! اما یه کم عجیبه! به نظرم این مابین هم فرصت خوبیه که شما به ماموریت برون مرزی برای رساندن پیام های فوق سری و سرزدن به بعضی پایگاه های امنیتی اطلاعاتی ما در عراق و سوریه، وَ همچنین لبنان بری! @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۳۷روز تا 💐 استوری انتخاباتی هرکسی که به ایران ، امنیت و حل شدن مشکلات علاقمنده ، باید در انتخابات شرکت کند. @entekhabatqods
نگاه قدس
۱۷- نامه کروبی و خاتمی به آیت الله جنتی. قوه مقننه و مجریه ( کروبی و خاتمی) با نشست‌های مختلف با شو
مقام معظم رهبری بدون این که داوری وزارت اطلاعات را در این خصوص بپذیرند، بر اِتمام گله گذاری‌های دستگاهها از یکدیگر و اجرای قانون و انجام انتخابات در مورد مقرر تأکید و از رئیس جمهور و رئیس مجلس تشکر کردند. ۲۳- پایان تحصّن متحصّنان که از طریق فشارهای سیاسی و صدور بیانیه‌های مکرّر و کسب حمایتهای غربیها، نتوانستند مقاومت رهبری و شورای نگهبان را در برابر درخواستهای غیر قانونی بشکنند، این بار با صدور هجدهمین و آخرین بیانیه به تحصّن خود بعد از 26 روز پایان دادند. مجلس ششم با پرونده‌ای شکل گرفته از تقلّبات گسترده انتخاباتی و طرح اصلاح قانون مطبوعات برای ایجاد زمینة نفوذ دشمنان در انقلاب و نظام اسلامی، و تحصّن غیرقانونی و دهها طرح و مصوّبه مسأله‌دار بسته شد. در هجدهمین بیانیة متحصّنان مجلس ششم یکی از اهداف اصلاح طلبان در اجرای سیاست ساختارشکنانه چنین بیان شده است: فاعتبروا یا اولی‌الابصار. اینها عبرتها و درسهایی است که در مقطع نه چندان دور اتفاق افتاده است و ملت ایران بویژه جوانان با توجه به این درسها و عبرتها می‌بایستی راه خود را در انتخاباتهای آینده مجلس، بشناسد و به افراد و جناحهای مسأله دار و فاقد ایمان عمیق به اسلام و ولایت فقیه و راه امام خمینی، و دلبسته به بیگانگان و فرهنگ مبتذل آنان، رأی ندهند و کشور را دچار بحران دیگری ننمایند. « حذف نظارت استصوابی و اصلاح قانون نظارت بر انتخابات مطابق با اصول قانون اساسی، یکی از برنامه‌های اصلاح طلبان در مجلس شورای اسلامی بود» چند ساعت مانده به اعلام نتایج برای صلاحیت‌ها توسط شورای نگهبان، نمایندگان متحصّن بیانیة شماره14 خود را مبنی بر استعفای دسته جمعی اعلام کردند. در این راستا 120 نماینده مجلس که از جناح اصلاح طلبان بودند در تاریخ 10 بهمن 82 دسته جمعی استعفا کردند که جنبه قانونی نداشت( باید تک تک استعفا می‌دادند) و برای فشار بیشتر به شورای نگهبان تعداد 13 نفر از اعضای دولت و 50 معاون وزیر در نامه‌ای نیز اعلام استعفا کردند. خوشبختانه شورای نگهبان با این فشار زیر با خواست نامشروع آنان نرفت. - فشارهای مختلف به شورای نگهبان اعم از خارجی و داخلی بطوری که اصلاح طلبان از خارجی‌ها استمداد طلبیدند و پای بیگانگان را به مسائل داخلی کشور کشاندند. @entekhabatqods
من ریزه‌خوار سفره‌ی احسان حیدرم در سایه‌ی حمایت ساقی کوثرم در خانه‌ای که ذکر علی موج می‌زند با افتخار جزو گدایان این درم دلداده‌ی علی شدنم از خودم نبود این هدیه را گرفته‌ام از شیر مادرم دست از ولای او نکشم در تمام عمر حتی اگر جدا شود اعضای پیکرم ✨ولادت باسعادت اولین نور ولایت و امامت، امام علی علیه السلام مبارک باد✨ @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
♥️ دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ... دلخوشیم به اینکه شما از حجم تنهایی ما آگاهید ... روزگار فراق به درازا کشیده ... به اندازه ی یک عمر ... یک عمر چشم براهی ، ای کاش می آمدید، ای کاش خدا فرج شما را برساند ... 🌤ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکَ ألْـفَـرَج🌤 @entekhabatqods
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐۱۷روز تا 💐 گوشه ای از افتخارات جمهوری اسلامی ایران رتبه های برتر ایران در جهان از نظر تولید محصولات مختلف انجمن جهانی اقتصاد پس از جنگ جهانی دوم تاسیس شد و هدف خود را تضمینِ ثباتِ مالی کشورها، تسهیل تجارت بین‌المللی، توسعۀ آمارِ کار، رشد اقتصادیِ باثبات در کشورها و در نهایت کاهش فقر اعلام کرده است. اینک 189 کشور از جمله ایران عضو این سازمان هستند. این سازمان به ایران از نظر تولید برخی محصولات رتبه های بین ۱ تا ۲۰ جهان را داده که توضیحات آن در فیلم زیر قرار دارد. @entekhabatqods
💐۳۱روز تا 💐 نشانه ها و ویژگی های آن حضرت: از ویژگی های قائم موعود آن است که خداوند او را به هنگام قیامش به طرز فوق العاده ای یاری می دهد تا آنکه تمام سرزمین ها به دست او فتح شود و در تمام آن ها دین خدا حاکم شود. 🔸شکست و ناکامی مدعیان مهدویت یکی دیگر از نشانه های دروغین بودن آن ها است. @entekhabatqods
💐۳۶ روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۲۶-داشتن استقلال در بیان نظرات بحمدالله در دورههایی که تاکنون گذشته تا حدود زیادی شاهد چنین منظره هایی بوده ایم؛ آزاد حرف خودشان را بزنند و راهی را که صحیح میدانند، تعقیب بکنند. این داشته خصوصیات مجلس اسلامی است؛ که بخش مهمی از این خصوصیات وجود است. البته نمیخواهیم بگوییم استثناء ندارد؛ چرا بالاخره در هرجا استثناهایی هست؛ اما قضاوت بر روی غلبه و بر روی روال طبیعی کار است. @entekhabatqods