eitaa logo
نگاه قدس
2.2هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
226 ویدیو
22 فایل
مقام معظم رهبری: امروز تأثیر رسانه‌ها در عقب راندن دشمن بیشتر از موشک و پهپاد است،هرکس رسانه قوی‌تر داشته باشد در اهدافی که دارد موفق‌تر خواهد بود. ارتباط با ادمین: @ertebat_qodsian
مشاهده در ایتا
دانلود
💐۱۷روز تا 💐 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات 💫حضرت رضا علیه السلام فرمودند: يَا دِعْبِلُ الْإِمَامُ بَعْدِي مُحَمَّدٌ ابْنِي وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِيٌّ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ وَ بَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقَائِمُ الْمُنْتَظَرُ فِي غَيْبَتِهِ الْمُطَاعُ فِي ظُهُورِهِ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ لَهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُج‏...» اي دعبل! امام بعد از من، فرزندم محمد و بعد از محمد، فرزندش علی و بعد از علی، فرزندش حسن و بعد از حسن، فرزندش حجت قائم منتظر علیه السلام است و پس از ظهورش از او فرمانبرداري می نمایند. اگر از دنیا جز یک روز باقی نمانده باشد، خداوند آن روز را آن قدر طولانی می کند تا مهدي علیه السـلام ظهور کند...» 📚عیون اخبارالرضا علیه السلام، ج2، ص266، ح35 @entekhabatqods
💐۲۲روز تا 💐 ۳۶-عدم گرایش به دشمن بینید و بفهمید چه کسی را به مجلس میفرستید. آن کسی که به عنوان وکیل این ملت انقلابی و مؤمن و شجاع به مجلس میرود باید انقلابی و مؤمن و شجاع باشد. اگر نگوییم شجاعترین و مؤمنترین و انقلابی ترین؛ لااقل در سطح این توده عظیم مردم که این گونه از خود درخشش نشان میدهند باشد. آن کسی که اسلام را نمی پسندد و مقررات اسلامی را قبول نمیکند و برای خاطر دل بیگانگان و خوشامد دیگران، به انقلاب و ارزشهای انقلابی اهانت میکند و یا به خاطر ترس از دیگران، به جای این که به ملت گرایش نشان دهد، به دشمن گرایش نشان میدهد و آن کسی که تقوای لازم را ندارد و اهل معنویات نیست و اهل دنیاست و فقط برای نام و نشان و استفاده شخصی این مسؤولیت را میخواهد او لایق و شایسته این کار نیست. @entekhabatqods
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت پنجاه: ماهی که گوزن سُم می‌زند سرخ پوست‌هایی که حضور سفیدها را در غ
📜برگی از داستان استعمار قسمت پنجاه و یکم: پسر گم شده آقای وارد «وارد» سفیدپوستی بود که در ایالت نیومکزیکو زندگی می‌کرد و با یک زن سرخ پوست ازدواج کرده بود. آنها صاحب پسری شده بودند که روحیه ی سلحشوری و عشق به آزادی را از مادرش به ارث برده بود. «وارد» وقتی رفتارهای پسرش را می‌دید که به سرخ پوست‌ها بیشتر شبیه است تا سفیدها به شدت خشمگین می‌شد و تا جایی که از نفس می‌افتاد پسرش را کتک می‌زد. در یکی از روزها وارد، درحالی که شراب زیادی خورده بود و بر خودش مسلط نبود، به خانه آمد و همین که چشمش به پسرش افتاد، شروع به بهانه گیری کرد و بعد به جان او افتاد.کتک‌های وارد آن قدر خشن و وحشیانه بود که پسر دورگه اش مجبور شد خودش را از خانه بیرون بیندازد و پا به قرار بگذارد. هنگامی‌که وارد به خودش آمد متوجه شد که پسرش همراه چند رأس از دام‌هایش گم و گور شده است. وارد فوراً به سراغ سربازان رفت و به آنها گفت « کوچیزه » رئیس سرخ پوستان « چیریکا هوا » پسرش را همراه چند رأس دام دزدیده است. ارتش، ستونی از سربازان را برای تنبیه کوچیزه و آزادی پسر دورگه آماده کرد. هنگامی‌که خبر به دهکده ی سرخ پوست‌ها رسید کوچیزه، رئیس تنومند سرخ پوست‌ها، تصمیم گرفت با پای خودش به اردوگاه سربازان برود و بی گناهی اش را ثابت کند. کوچیزه با چند نفر از مردان قبیله اش راهی اردوگاه شد و به فرمانده سربازان اعلام کرد که برای مذاکره آمده است. فرمانده از او و مردانش خواست وارد چادر شوند و هنگامی‌که رئیس «چیریکاهوا» را درون چادر دید نتوانست در برابر وسوسه ی دستگیر کردن او مقاومت کند. با اشاره ی فرمانده، سربازان چادر را محاصره کردند و بعد فرمانده به «کوچیزه» گفت که او و همراهانش در اسارت خواهند ماند تا آن پسرو دام‌ها بازگردانده شوند. هنوز حرف فرمانده تمام نشده بود که کوچیزه کاردش را بیرون کشید، چادر را پاره کرد و از آن بیرون پرید. سربازان که ناگهان این سرخ پوست قوی هیکل و بلند بالا را در مقابل خود دیده بودند، بی اختیار خود را کنار کشیدند و راه را برای او باز کردند. کوچیزه گریخت، اما پارانش در دست سفیدها اسیر بودند. مدتی بعد مجبور شد سه سفیدپوست را گروگان بگیرد تا آنها را با دوستانش معاوضه کند؛ اما فرمانده حاضر به مذاکره نبود. او اصرار می‌کرد که کوچیزه باید گروگان‌ها، پسر آقای وارد و دام‌ها را فوراً آزاد کند. کوچیزه از سماجت سفیدها که بدون هیچ مدرکی او را به دزدیدن آن پسر متهم می‌کردند، به تنگ آمده بود. سرانجام دستور داد تا هر سه گروگان را بکشند. فرمانده سربازان هم هرشش اسیر سرخ پوست را به دار آویخت و سربازانش را برای جنگ با قبیله چیکاهوا به راه انداخت که بیش از ده سال طول کشید و از آنجا به نیومکزیکو و آریزونا هم کشیده شد. این نبردها به «جنگ‌های کوچیزه» معروف شد و سفید پوست‌هایی که حاضر نشده بودند درباره ی حرف‌های آقای « وارد » به درستی تحقیق کنند سربازان بسیاری را در این جنگ‌ها از دست دادند. کوچیـزه هـم پس از ده سال جنگ و گریز به دام افتاد و اعدام شد؛ اما مقاومت جانانه ی قبیله ی او به یکی از طولانی ترین پایداری‌ها در برابر سفیدپوستان تبدیل شد. ارتش آمریکا که مجبور شده بود برای غلبه بر قبیله ی چیریکاهـوا از مردان غیر نظامی‌هم استفاده کند؛ برای تشویق آن‌ها جوایزی را تعیین کرده بود هرکس پوست سـر مـرد سرخ پوستی را به سربازان تحویل می‌داد، چهل دلار جایزه می‌گرفت. پوست سر زن‌ها یا سرخ پوستهای زیر دوازده سال هم بیست دلار جایزه داشت ! ریشه ی سرخ پوستان چیریکاهوا به این صورت از خاک آمریکا کنـده شـد؛ اما هیچ کس خبـری از پسر گم شده ی آقای «وارد» پیدا نکرد. @entekhabatqods
نگاه قدس
۱۳۵نفر برای ۶۵ کرسی باقی مانده در مرحله دوم انتخابات مجلس نهم در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ رقابت کردند
با وجود آنکه جبهه پایداری از جبهه متحد اصولگرایان جدا شد، نفوذ فراوانی در انتخاب افراد لیست جبهه متحد داشت؛ چنانکه در لیست جبهه متحد برای شهر تهران، دو تشکل نزدیک به جبهه پایداری از لحاظ فکری( جمعیت رهپویان اسلامی و جمعیت ایثارگران) بیشترین نامزدها را به خود اختصاص دادند. ۲۰ نفر از لیست جبهه متحد در شهر تهران عضو یا سمپات جمعیت رهپویان و جمعیت ایثارگران و ۱۰ نفر مورد حمایت جبهه پیروان انقلاب اسلامی بودند که ۵ نفر بین آنها مشترک بود. یکی از نکات مهم در لیست جبهه متحد، عدم حمایت از علی مطهری، حمیدرضا کاتوزیان و علی عباسپور تهرانی‌فرد بود که موجب ایجاد لیست جدیدی با عنوان “صدای ملت” به سرلیستی علی مطهری شد. این لیست شامل برخی نمایندگان مجلس هشتم و اصولگرایان خارج از مجلس بود که با جبهه پایداری زاویه داشتند و اعضای جبهه متحد نتوانسته بودند برای قرار دادن نام آنها در لیست خود به توافق برسند. “جبهه پایداری” در تاریخ ۶ مرداد ۹۰ اعلام موجودیت کرده بود، اما انشعاب فکری خود از جبهه متحد اصولگرایان را تکذیب می کرد تا بالاخره در ۱۰ بهمن ماه همان سال با تاکید بر “رقابت مومنانه” برای حضور در انتخابات اعلام آمادگی کرد. لیست ارائه شده توسط این گروه شامل ۳۰ نامزد برای تهران و ۲۰۰ نامزد برای شهرهای دیگر بود. سرلیست جبهه پایداری برای شهر تهران مرتضی آقاتهرانی و سرلیست تهران جبهه متحد غلامعلی حداد عادل و حجت الاسلام ابوترابی‌فرد بودند. @entekhabatqods
نگاه قدس
#قسمت_سی_و_دوم سیف گفت: _همین چندوقت اخیر 12 نفر از آقایون دستگیر شدند. جرمشون چی بود؟ ارتباط با ز
قسمت سی و سوم بعد از تماس بهزاد، فورا تماس گرفتم با سید قاسم. بهش گفتم بیاد دفتر من. اومد و بهش گفتم: «آماده شو بریم یه ماموریت دونفره به یک جای بسیار مهم. هرچی تجهیزات سمعی و بصری برای شنود و... نیاز هست بگیر همراه خودت بیار.» کمی هم از ماموریت براش توضیح دادم. رفتم پایین توی پارکینگ اداره منتظر سیدقاسم موندم تا بیاد. وقتی اومد، باهم رفتیم به جایی که باید میرفتیم. وقتی رسیدیم به موقعیت مورد نظر، به سیدقاسم گفتم: +ببین داداش، این ماموریت کاملا حساس و سری هست. فقط سیف و من ازش اطلاع داریم و سومیش هم تویی. اینجایی که الان اومدیم، قرار هست بریم داخل خونه سیدعاصف عبدالزهراء! اول باید مطمئن بشیم که الان خونه نیست، یا کسی توی خونه‌ش نیست. به نظرم تو برو در و باز کن و برو بالا. خونه عاصف واحد 3 هست. منتهی، قبل از اینکه بری داخل، به بهانه گزارش خرابی شیر آب واحد 3، برو زنگ و بزن و اگر کسی بود بگو اینجا واحد چهار هست؟ برای تعمیر لوله آب زیر سینک آشپزخونه اومدم! طبیعتا اونی که داخل خونه هست میگه ما چنین مشکلی نداریم و اینجا هم واحد چهار نیست! فقط میخوام مطمئن بشیم کسی داخل هست یا نه! _چشم. فقط یه سوال! آقاعاصف خونه هستند یا نیستند. +آخرین خبری که داریم گفته کرج هست و چندساعت دیگه برمیگرده تهران وَ اینکه برگرده اینجا یا بره ستاد مشخص نیست. برای همین که میگم قبلش زنگ بزن. چون ممکنه یکی داخل خونه‌ش باشه. چون گاهی خانواده ش از شهرستان میان تهران و خونه عاصف می مونن. محض اطمینان یه کلاه بنداز سرت و لباس تاسیساتی رو از صندوق عقب ماشین بگیر تنت کن و برو ببینم چه میکنی. سیدقاسم رفت و منم منتظر موندم. ده دقیقه بعدبرگشت گفت کسی در و باز نکرد. مطمئن شدم توی خونه عاصف کسی نیست. با یه سری تجهیزات رفتم بالا. در خونه ش و که نرم افزاری بود و باید با کارت مخصوصی قفل و باز میکردم، باعث شد کمی زمان ببره تا بازش کنم. من قبلا به این خونه اومده بودم اما از آخرین حضورم در این خونه حداقل شش ماه میشد که گذشته بود. قبل از ورود به خونه سیدعاصف، به دلم افتاد ممکنه طی این شش ماهی که نرفتم خونه عاصف، دوربین نصب کرده باشه. دل و زدم به دریا و وارد شدم. به محض ورود همه جا رو بررسی کردم، دیدم دوربین توی خونه‌ش نصبه و منم دقیقا زیر دوربین قرار دارم. نباید وقت و تلف میکردم. فورا در و پشت سرم بستم و رفتم داخل اتاق ها رو بررسی کردم. بعدش اومدم توی اتاقی که کامپیوتر عاصف بود. فقط همون لحظه متوسل شدم به حضرت زهرا که عاصف یه وقت از طریق موبایلش دوربین خونه‌ش و چک نکنه. هماهنگ کردم با مسعود توی ستاد. شماره عاصف و دادم بهش. گفتم روی گوشیش بره و کنترل دوربین خونه رو تا زمانی که من داخل خونه‌ش هستم با اختلال روبرو کنه! وقت نداشتم و باید هر چه زودتر از خونه میزدم بیرون. اما قبلش یه سری کارهای مهمی داشتم که باید توی خونه سیدعاصف عبدالزهراء انجام می‌دادم. بلافاصله وسائل مورد نیاز و از کیف آوردم بیرون و از کیبورد و ماوس و قسمت دکمه ی پاور کِیسش، با پودر مخصوص و چسب های مربوط به گرفتن اثر انگشت، انگشت نگاری کردم و گذاشتم توی پلاستیک مخصوص و سرش و پلمپ کردم. همه چیز و به حالت عادی و اولش برگردوندم. بعدش اومدم توی هال و پذیرایی. رفتم از روی چرم مبل ها و قسمت دستی ها هم اثر انگشت گرفتم. چشمم افتاد به فنجون قهوه و چای. رفتم سراغ فنجون‌ها که روی میز بود، از اونا هم انگشت نگاری کردم. بعدش رفتم سراغ درب یخچال و بعدش درب سرویس بهداشتی و شیرآلات و در آخرین مرحله هم رفتم برای بررسی از محتویات داخل سطل زباله حمام و سرویس بهداشتی. نمیدونم تصور شما و پیش بینی شما از دلیل این همه حساسیت و این همه بررسی های من چی میتونه باشه، اما در ادامه خودتون به همه چیز پی خواهید برد. وقتی وارد حمام شدم رفتم سراغ سطل آشغال و از داخل اون چندتار مو پیدا کردم. اونارو گرفتم گذاشتم توی پلاستیک و فورا سرش و بستم گذاشتم توی جیبم. بلافاصله از خونه زدم بیرون. فورا رفتم سوار ماشین شدم. به سیدقاسم گفتم: +توی خونه سیدعاصف دوربین بود. فرصت نبود بخوام بگم برق و قطع کنی،چون تصاویر حضورم ثبت شده. همین الآن فوری برو بالا و بدون ذره ای اتلاف وقت فیلم سه ماه اخیر خونه رو بررسی کن ببین چه کسانی به خونه عاصف رفت و آمد داشتند. از آرشیو سه ماه اخیر یه نسخه بگیر و برام بیار تا زودتر از اینجا بریم. منم پایین مراقبت میکنم تا یه وقت عاصف برنگرده خونه. فقط کارت داخل خونه عاصف تموم شد، دوربین و هک کن و فیلم ورود و خروج من و خودت و پاک کن. فیلم سه ماه اخیر لابی رو هم برام یه نسخه بگیر، شاید به دردم بخوره. _چشم. @entekhabatqods
مستند امنیتی "نفوذ" قسمت چهارم به دکتر گفتم:لابد ما خبرش کردیم...آره؟!.... محمدرضاگفت: بچه ها ول کنید دکتر منظوری نداشت که.... چندثانیه ای همه ساکت شدیم... که یکی اومد روی خط دکتر... دکتر هندزفری رو برداشت گفت مگه نگفتم وصل نکنیند... بعد گفت:خب باشه وصل کنید... سلام خانوم چیشده؟...خونه مادر چرا؟... مگه پرستار خونه نیست؟... باشه خودم میام میبرمت... .بعدشم دکتر بی خدافظی گذاشت ورفت.... فردا صبحش رفتم اداره ... با بچه ها اتاق مانیتورینگ بودیم... محمدرضا گفت: دوربینای 34 و36رو ببین ... طرفدارای کاندیدا ها رفتن جلوی صدا وسیما... سردار گفت: خداکنه درگیرنشند.... گفتم آره کارمون شده دعا کردن... همه شرایط رو فراهم کردیم...پیشگیری هارو کردیم... فقط مونده عین پیرزن ها دعا کنیم. ..آخه اینطوری که نمیشه... یک ماهه بیست تا گزارش دادم که اوضاع بهم ریخته اس...مملکت رو هواست... یه دونه شو انتقال ندادن... محمدرضا گفت: از کجا میدونی انتقال ندادن؟.... اینجا فقط ما نیستیم انتخابات رو رصد میکنیم.. .صد تا دیگ هم هستن مثل ما کار میکنند... گفتم: همه شونم خوابند...این خواب هم نتیجه ی نرفتن این گزارش هاس... محمدرضا ایندفعه با لحن جدی گفت:هرکسی وظیفه ای داره... تو وظیفه خودتو انجام بده.... اعصابم از همون اول صبح بهم ریخته بود... رفتم توی دفتر دکتر...گفتم مملکت بحرانی شده.. چرا هیچ کاری نمیکنی... داری سهل انگاری میکنی.. .دکتر گفت: تو دستگاه اطلاعاتی یه چیزی هست به اسم فیلتر امنیتی... یعنی به شما مربوط نمیشه... گفتم: دکتر فکر کردی با بچه طرفی... بابا دیشب طرفدارای دوطرف ریختن هم دیگ رو لت وپار کردند... دکتر گفت: فرمانده یگان ویژه ناجا اینجاس... اینا رو برو به سردار بگو... بعد برگشت گفت: چیه ؟ فهمیدی نامه گندکاری تو دادم حفاظت داری تلافی میکنی؟... تو نمیخواد کار خودمو به خودم یاد بدی... تا نفهمم جاسوسی که تو مشت مون بود چجوری در رفت کوتاه نمیام... ادامه دارد... @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
♥ هر صبح که بلند می شوم ..... آراسته روی قبله می ایستم و میگویم: "السلام علیک یا اباصالح المهدی" وقتی به این فکر میکنم که خدا جواب سلام را واجب کرده است، قلبم از ذوق اینکه شما به اندازه ی یک جواب سلام به من نگاه می کنی از جا کنده می شود. آقاجانم! دوستت دارم 🌤الّلهُــمَّـ؏جــِّل‌لِوَلیِّــڪ َالفــَرَج🌤 @entekhabatqods
💐۲روز تا 💐 * مهندس بازرگان، نخست وزیر منصوب امام خمینی، در یک سخنرانی در دانشگاه تهران رئوس برنامه های دولت خود را روشن کرد. * امام در پیامی به ملت ایران ﺗﺄکید کردند که سخنگو ندارند. * در پاسخ به تبریک آقای گلپایگانی امام نامه تشکرآمیزی به ایشان ارسال کردند. * امام در جمع نمایندگان شورای هماهنگی اعتصابات بر دوری گزینی از اختلافات و راه طولانی برای سازندگی اشاره کردند. * گروهی از طرفداران قانون اساسی ، شاه و دولت بختیار در ورزشگاه امجدیه تهران تجمع کردند. * قرار بود عصر امروز بختیار در حضور مهندس بازرگان از سمت نخست وزیری استعفا دهد.اما این امر را به روز یک شنبه 22 بهمن موکول کرد.بختیار می خواست آخرین شانس خود را برای حفظ قدرت ، با استفاده از قدرت همه جانبه ی ارتش، امتحان کند. * روز جمعه بیستم بهمن ماه ، تلویزیون سراسری اعلام کرد که فیلم بازگشت امام خمینی را (9 شب)پخش خواهد کرد. عوامل رژیم در ابتدای پخش این برنامه تظاهرات طرفداران قانون(شاه) را که آنروز در امجدیه برگزار شده بود پخش کردند.درپادگان دوشان تپه،همافران به پخش این برنامه واکنش منفی نشان دادند.نیروهای گارد شاهنشاهی که در پادگان مستقر شده بودند،پس از استهزای موافقان شاه توسط همافران و به ویژه بعد از آنکه تلویزیون تصاویر مربوط به حضرت امام را پخش نمود،وهمافران مستقر در سالن نمایش پادگان همگی به شادی پرداخته وصلوات فرستادند،به سالن نمایش هجوم بردند و با انواع سلاح گرم همافران را به گلوله بستند. * صدای تیراندازی های پیاپی از پادگان نیروی هوایی ، مردم شرق تهران را سراسیمه به خیابان ها کشید.مردم در ابتدا تصور می کردند که به مقر امام حمله شده است.اما صدای شلیک گلوله ها از پادگان ، و گزارش تعداد اندکی که توانسته بودند از مهلکه بگریزند، مردم را متوجه پادگان نیروی هوایی کرد. طولی نکشید که صدای الله اکبر و تماس های تلفنی خانه به خانه، مردم تهران را متوجه کانون درگیری، یعنی پادگان نیروی هوایی نمود. * پادگان دوشان تپه پس از مدتی به محاصره مردم درآمد.گروهی می خواستند به کمک همافران بشتابند ، ولی گروه دیگر آن را خطرناک می دانستند. مردم تا صبح در خیابان های اطراف پادگان ماندند. * امام در پیامی به ملت ایران، حمله لشکر گارد به نیروی هوایی را محکوم کردند. امام به ارتش اخطار کردند که هرچه زودتر لشکر گارد به مقر خود بازگردد و الا تصمیم آخر را خواهند گرفت. امام اطلاعیه های حکومت نظامی را خدعه و خلاف شرع دانستند و از مردم خواستند با حضور در خیابان ها توطئه حکومت نظامی را خنثی کنند @entekhabatqods
💐۱۶روز تا 💐 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات ⚡️حضرت جواد علیه السلام به جناب عبدالعظیم حسنی فرمودند: «...وَ الَّذِي بَعَثَ مُحَمَّداً صلی الله علیه و آله بِالنُّبُوَّةِ وَ خَصَّنَا بِالْإِمَامَةِ إِنَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيَا إِلَّا يَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِكَ الْيَوْمَ حَتَّى يَخْرُجَ فِيهِ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْما...» «..قسم به خداونـدي که محمدصـلی الله علیه وآله را به نبوت مبعوث کرد و امامت را مخصوص ما اهل بیت قرار داد؛ اگر از دنیا، فقط یک روز باقی مانـده باشـد، خداونـد آن روز را آن قـدر طولانی می کند تا مهدي علیه السـلام ظهور کند و زمین را پر از عـدل و داد نماید، همان طور که پر از ظلم و جور شده است...» 📚کمال الدین، ج2، ص377، ح1 @entekhabatqods
💐۲۱روز تا 💐 ۳۷- داشتن تقوای لازم و اهل معنویات بودن مهمترین شرایط نماینده عبارت است از این که ،متدین کارآمد، دلسوز و شجاع باشد. اگر این چهار شرط در نماینده ای جمع شد همان کاری را که شما آرزو و توقع دارید، انجام خواهد داد نماینده باید متدین باشد بیدینی و بی تقوایی چیز بدی است؛ هر جا باشد انسان را آسیب پذیر میکند. اگر در جای حسّاس باشد، آسیب پذیری آن بسیار گران تمام خواهد شد. نماینده باید کارآمد هم باشد. بعضیها متدین هستند، اما از آنها کاری ساخته نیست. باید به گونه ای باشند که بتوانند وظایفی را که بر عهده شان قرار دارد انجام دهند. @entekhabatqods
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت پنجاه و یکم: پسر گم شده آقای وارد «وارد» سفیدپوستی بود که در ایالت ن
📜برگی از داستان استعمار قسمت پنجاه و دوم: سرنوشت کاپیتان جک دولت آمریکا همواره از سرخ پوست‌ها می‌خواست که (متمدن) شـوند. شکار را کنار بگذارند و به کشاورزی بسنده کنند. از پراکندگی در دشت‌ها دست بردارند و در شهرها ساکن شوند، مسیحی شوند، مثل سفیدپوستها لباس بپوشند و ازهمان کالاهایی که آنها مصـرف می‌کنند، استفاده کنند. در ایـن صـورت هیچ مشکلی پیش نخواهد آمد، درگیری‌ها تمام خواهد شد و آرامش به زندگی سرخ پوست‌ها بازخواهد گشت. این درخواست‌ها به گوش نوجوان سرخ پوستی به نام «کینت پـواش» هم می‌رسید. او در قبیله ی «مودوک» در کالیفرنیا زندگی می‌کرد و پدرش رئیس قبیله بود. پدر کینت پواش حرف‌های سفیدها را باور نمی‌کرد، آن‌ها را اشغال گروخائن می‌دانست و دائم تکرار میکرد از روزی که در کالیفرنیا طلا پیدا شده است، قبیله‌اش ساعتی را هم در آرامش نگذرانده‌اند. بالاخره پدر در جنگی با سفیدها کشته شد و کینت پواش به ریاست قبیله رسید. کینت پواش به عنوان رئیس قبیله به مناطق سفید پوست نشین سفر کرد تا با آنها به صلح برسد. کینت پـواش عاشق لباس‌های سفیدپوستان بود او از خانه‌های آنها و درشکه‌هایی که سوار می‌شدند و به گردش می‌رفتند. خوشش می‌آمد. افراد قبیله مودوک دوستان خوبی در شهر ایرکا پیدا کردند، به مسیحیت گرویدند. سفید پوست‌ها کینت پواش را که حالا مثل همه ی آن‌ها مسیحی بود «کاپیتان جک» نامیدند. پس از مدتی نمایندگانی از دولت به قبیله ی مودوک آمدند و به کاپیتان جک قول دادند اگر به قرارگاه محصوری در شمال کالیفرنیا بروند به هر خانواده، به اندازه کافی زمین کشاورزی، داده خواهد شد. کاپیتان جک به نمایندگان دولت تأکید می‌کرد که آن‌ها مسیحی شده اند و تمام شرط‌های دولت را برای « متمدن » شدن پذیرفته اند؛ پس سفیدها هم باید آن‌ها را راحت بگذارند. اما نمایندگان دولت اصرار داشتند که سرخ پوست‌ها زمانی واقعاً متمدن خواهند شد که زمین‌هایشان را به دولت واگذار کنند! بالاخره کاپیتان جک قرارداد را امضا کرد و قبیله ی مـودوک راهی قرارگاه «کلامات» در شمال کالیفرنیا شد. از خوارباری هم که دولت وعده داده بود خبری نمی‌شد؛ درحالیکه نمایندگان دولت لباس و خواربار کلامات‌ها را تأمین میکردند. کاپیتان جک متوجه شد که فریب خورده است. افراد قبیله اش گرسنه بودند، او نمی‌توانست شاهد مرگ کودکان قبیله باشد. جک دستور داد که قبیله از قرارگاه خارج شوند. آن‌ها به طرف دره ی «لاست ریور» که زمانی در آنجا زیسته بودند رفتند تا شکار کنند، ماهی بگیرند و از ریشه گیاه «کاماس» غذا درست کنند. سفید پوستانی که در دره «لاست ریور» صاحب مزرعه بودند نمی‌توانستند سرخ پوستها را در اطراف خود ببینند و به دولت شکایت کردند. مقامات دولتی برای جک پیغام فرستادند که به قرارگاه کلامات بازگردد. جک پاسخ داد که بهتر است قرار گاهی به آن‌ها اختصاص یابد. دفتر امور سرخ پوستان این درخواست را منطقی تشخیص داد، اما صاحبان مزارع حاضر نبودند حتی یک وجب از دره را به سرخ پوستان بدهند. دولت بار دیگر به قبیله ی «مودوک» دستور داد که به قرارگاه کلامات بازگردد. جک زیر بار نرفت. یک هنگ سواره نظام از دژ کلامات بیرون آمد و به طرف دره ی لاست ریور به راه افتاد تا قبیله ی مودوک را به زور به قرارگاه برگرداند. سربازان چادرهای سرخ پوستان را محاصره کردند و سرگرد جکسن، فرمانده هنگ، به جک اعلام کرد که از طرف «پدر همه» یا همان رئیس جمهور آمریکا مأمور است که آنها را به کلامات بازگرداند و سپس از جک خواست تفنگش را روی بسته ی علفی که جلوی پاهایش بود بگذارد. جـک مخالفتی نکرد و از بقیه ی سرخ پوست‌ها هم خواست تفنگشان را کنار تفنگ او بگذارند. افراد قبیله از دستور سرپیچی نکردند و تفنگ‌هایشان را کنار تفنگ او گذاشتند؛ تنها یک نفر حاضر نشد سلاحش را تحویل دهد. مرد سرخ پوست به طرف آن‌ها شلیک کرد و یکی از سربازها را از پا درآورد. سرگرد جکسن فرمان تیراندازی را صادر کرد. چند مرد سرخ پوست روی زمین افتادند و زن‌ها و کودکان پا به از فرار گذاشتند. سربازان اجازه ندادند سرخ پوست‌ها بیش از این دور شوند. آن‌ها را دوباره گرد آوردند و درحالی که جک و سه نفر دیگر را به زنجیر کشیده بودند به طرف دژ کلامات به راه افتادند. جک و سه سرخ پوست دیگر در دادگاه به جرم آدمکشی محاکمه شدند. درحالیکه دادگاه در حال بررسی ماجرا بود، سربازان در بیرون ساختمان در حال برپا کردن دار بودند؛ هیچکس در تشریفاتی بودن محاکمه شک نداشت. کاپیتان جک به سرعت به دار آویخته شد. شب بعد از اعدام جسدش را مخفیانه از گور بیرون آوردند و به ایرکا بردند؛ شهری که در آنجا عاشق تمدن سفیدها شده بود. دوستان سفیدش که روزی او را به مسیحیت دعوت کرده بودند، جسدش را مومیایی و به پایتخت منتقل کردند. در آنجا جسد را به نمایش گذاشتند؛ هرکس که به تماشا می‌آمد باید ۱۰ سنت می‌پرداخت. @entekhabatqods
نگاه قدس
با وجود آنکه جبهه پایداری از جبهه متحد اصولگرایان جدا شد، نفوذ فراوانی در انتخاب افراد لیست جبهه متح
نامزدهای حاضر در لیست “جبهه ایستادگی” که به پیشنهاد محسن رضایی در تاریخ ۵ بهمن ۱۳۹۰ شکل گرفت، تا دی‌ماه ۹۰ امیدوار بودند که لیست مشترکی با جبهه متحد شکل دهند. اما در نهایت اعلام کردند که با احترام به جبهه متحد، لیست جداگانه ای به سرلیستی حجت‌الاسلام سیدمحمود علوی ارائه خواهند کرد. به دلیل رد صلاحیت علوی از طرف شورای نگهبان، محمدحسن ابوترابی فرد جایگزین وی در سرلیست جبهه ایستادگی شد. لیست این گروه با جبهه متحد و صدای ملت همپوشانی داشت. “جبهه بصیرت و بیداری اسلامی” گروه دیگری بود که توسط سیدشهاب‌الدین صدر ایجاد شد که علت تاسیس آن را عدم حضور نام صدر در لیست جبهه پایداری می دانند. لیست ۳۰ نفره این گروه به علت رد صلاحیت صدر و حجت الاسلام علوی، به ۲۸ نام تقلیل یافت و اشتراکات زیادی با لیست جبهه پایداری داشت. گروه ” حامیان گفتمان انقلاب اسلامی” که به “حامیان دولت” معروف بودند و از جانب منتقدان اصولگرای دولت آنها جریان انحرافی منتسب به اسفنیار رحیم‌مشایی نامیده می شدند، نیز لیستی برای شرکت در انتخابات مجلس نهم ارائه دادند. نامزدهای اختصاصی این گروه که در دی ماه سال ۹۰ مراسمی انتخاباتی با حضور محمود احمدی‌نژاد، رییس جمهور وقت، برگزار کردند، همگی توسط شورای نگهبان رد صلاحیت شدند. در مقابل برخی از افراد دیگر حامی دولت مانند که با رحیم‌مشایی زاویه داشتند برای شرکت در انتخابات تایید صلاحیت شدند. @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت سی و سوم بعد از تماس بهزاد، فورا تماس گرفتم با سید قاسم. بهش گفتم بیاد دفتر من. اومد و بهش گفت
قسمت سی و چهارم سیدقاسم رفت و منم استارت زدم و رفتم کمی بالاتر از جلوی خونه عاصف توقف کردم. سیدقاسم رفت و کاری که بهش گفتم انجام داد، نیم ساعت بعد اومد. بهش گفتم: «فیلم خروج خودتم پاک کن.» سیدقاسم فیلم ورود و خروج خودشم پاک کرد و برگشتیم ستاد. به محض ورود به اداره چسب های مخصوص انگشت نگاری و چند تار مو رو بردم دادم به بچه هایی که روی تشخیص هویت و دی ان ای و... کار میکردن. گزارش ماموریت و برای حاج آقا سیف نوشتم و بردم خدمتش. یه جلسه حدودا دو ساعته با ایشون و معاونت حفا «برادر منتظری» داشتیم که قرار شد فعلا دست از سر عاصف بردارن، تا ما بتونیم خودمون روی این موضوع سوار بشیم و ببینیم قرار هست چه اتفاقاتی پیش بیاد. نتیجه این شد که فعلا با عاصف برخورد قانونی و سازمانی صورت نگیره. بعد از جلسه وقتی داشتم بر میگشتم دفترم، توی راهرو بهزاد و دیدم، بهش گفتم: «فورا برو اتاقت با عاصف تماس بگیر ببین کجاست، یا اگر برگشته اداره بهش بگو هرکجا هست فورا بیاد دفتر من.» رفتم دفترم منتظر موندم تا عاصف بیاد. حدود 5 دقیقه بعد اومد. وارد که شد بهش گفتم: +بشین کارت دارم. نشست... معلوم بود حال خوشی نداره. بهش گفتم: +چه خبر؟ کجا بودی؟ _هیچچی حاجی. خبر خاصی نیست. رفتم کرج برای یک سری کارها. +خب! تعریف کن ببینم چه میکنی؟ _راستش از دیشب که فهمیدم درگیر مسائل احساسی‌ای شدم که هویت طرف مقابلم نامعلومه وَ با کسی آشنا شدم که شما و تشکیلات روی اون مشکوک شدید و حساسید، وَ از همه بدتر وقتی فهمیدم اسمش اونی نیست که توی شناسنامه‌ش بود و اون شناسنامه میتونه جعلی باشه، بدجور دپرس شدم. احساس آدم های گناهکارو دارم. دلم براش سوخت. نگاهی بهش کردم گفتم: +میخوام کمکت کنم. هرچندباید الان یکی به خودم کمک کنه! چون معلوم نیست داره دور و بر خودم چی میگذره. _اتفاقی افتاده؟ +بگذریم. مهم نیست. ببین، من میخوام کمکت کنم. نه تنها من، بلکه مدیریت بخش ضدنفوذ «ضدجاسوسی» حاج آقای سیف هم میخواد بهت کمک کنه. تعجب کرد. گفتم: +چته؟ چرا تعجب کردی؟ _آخه رییس حفاظت حاج آقا صدیق میخواد بزنه دهن من و صاف کنه و برام دارن پرونده تشکیل میدن و..... حرفش و قطع کردم گفتم: +اون میخواد اینکار و بکنه، اما حاج آقا سیف باهاش صحبت کرده و اجازه چنین کاری نداده. گفته فعلا زمان بدید تا یک مسیر عقلانی رو طی کنیم، بلکه شاید به نتیجه های بهتری برسیم. _خب من یه اشتباهی کردم، که عمدی هم درکار نیست. قرار نیست بخاطر مسائل خصوصی و احساسی زندگیم، اینطوری تاوان پس بدم و حفاظت به این شیوه باهام رفتار کنه. +عاصف جان... سرش و آورد بالا با ناراحتی گفت: _حاجی، من نمیدونم چیکار کنم. گفتم: +دختره داره بازیت میده عاصف جان. من حالت و درک میکنم. اما تمام تحلیل ها و اطلاعات چندوقت اخیر ما نشون میده که برات دام پهن کردند. تو هدف دشمنی. بعدشم، تو الان حاضری بری با یک دختری که این همه مدت داشته بازیت میداده ازدواج کنی؟ از همه مهمتر اینه که تو نیروی اطلاعاتی و امنیتی هستی. نمیتونی با هر کسی ازدواج کنی. روز اول بهت گفتند اگر بخوای ازدواج کنی، باید تشکیلات و درجریان صفر تا صد مراحل خواستگاری و ازدواج و... بگذاری! درسته؟ _بله. +بهت گفتند باید حفاظت قبل رفتن به خواستگاری، زیر و بم اون خانواده و چندتا خانواده اونورتر اون دخترخانومی که یک عنصر اطلاعاتی میخواد باهاش ازدواج کنه رو در بیاره و اگر مشکل سیاسی و امنیتی و اخلاقی و اعتقادی و عرفی و شرعی نداشتند، اونوقت مجازی برای ازدواج. تو این و نمیدونستی؟ چیزی نگفت. گفتم: +الان از پیش حاج آقای سیف اومدم. برای همین گفتم بهزاد بهت بگه بیای دفتر من، تا ببینم میخوای چیکار کنی. _شما بگو من چیکار کنم؟! +اول از همه این و بهت خیلی رک و راست بگم عاصف؛ خودتم میدونی که من اصلا بلد نیستم در امور امنیتی و مسائل کاری الکی به کسی دلداری بدم. حداقل توی این چندسال هرکسی من و خوب نشناخته باشه، تو یکی من و خوب شناختی! تنها چیزی که میتونم بگم اینه که تو یه گوهی خوردی، الانم پاش وایسا تا آخر. ببخشید بلد نیستم در قبال این خریت تو مودب باشم. چون کارت خیلی احمقانه بود. خوب گوش کن ببین چی میگم. میخوای از این وضعیت خلاص بشی؟ _بله. @entekhabatqods
نگاه قدس
مستند امنیتی "نفوذ" قسمت چهارم به دکتر گفتم:لابد ما خبرش کردیم...آره؟!.... محمدرضاگفت: بچه ها ول کن
مستند امنیتی "نفوذ" قسمت پنجم دنبالش رفتم تا توی اتاق عملیات... به محمدرضا گفت: یه نامه بزنین به حفاظت ، تا از جاسوس خبری نشده ایشون حق نداره پاشو اینجا بزاره... گفتم دکتر کوتاه بیا.. .تاحالا بیشتر سی تا گزارش عملیاتی نوشتم روی یکیش هم دستور ندادی؟؟....براچی؟... اومد گفت:چندتا ماموریت خارج از کشور داشتی تو همش اقامتت بیشتر از ماموریتت بوده....چرا؟؟... گفتم برای اینکه به شما مربوط نمیشه... اون موقع از کس دیگ ای دستور میگرفتم و نیروی تحت امر شما نبودم... عصبی شده بودم... از اتاقش اومدم بیرون.... مستقیم رفتم دفتر حاج آقا عزیزی معاونت حفاظت اطلاعات وزارتخونه.... یه سلام کردم... گفتم: حاج آقا این چه وضعشه.... آدم سیاسی نباشه ...و اینکاره نباشه میفهمه که حداقل سی مورد از دستورالعمل های انقلاب رنگی تو این مملکت داره پیاده میشه.... حاج آقا گفت:چایی تو بخور برات خوبه.. .صداتو وا میکنه بیشتر داد بزنی.... یهو به خود اومدم از این حرفش گفتم شرمنده حاج آقا دیگ قاطی کردم... نمیدونم چیکارباید بکنم؟... حاج آقا گفت: ماجرای شکستن گردن رضایی و فرار جاسوس جوابش این نیست..... دبیر شورای امنیت کشور اون زمان... کشمیری بود... بمب رو گذاشت زیر پای رئیسجمهور ونخست وزیر بعدشم فراریش دادن... این اولین نفوذی نبود... آخریشم نبود... یه جاسوس مهم از تورمون فرار کرده .... حالا فعلا در اختیار کارگزینی باش... گفتم: ینی چی؟؟!.... ینی تا اطلاع ثانوی منفصل؟؟... حاج آقا گفت چایی تو بخور سرد میشه... فهمیدم که دیگ نمیشه نظرشو عوض کرد... از دفتر اومدم بیرون ورفتم اتاق عملیات .. ..22خرداد بود که انتخابات شروع شده بود... همه ی بچه ها مشغول بودند واکثریت سه شیفت کار میکردن... همه ی مانیتور ها ازدحام و شلوغی شهر رو نشون میداد... ساعت هشت شب بود که موسوی اعلام پیروزی در انتخابات کرد... دکتر دستور داد تا فردا پیامک ها قطع بمونه. ..محمدرضا گفت: پیامک آماده کردند مردم 12 شب برند جلو وزارت کشور... خوبه که قطه وگرنه اونجا غوغایی بود.... سردار اومد گفت: وزارت کشور گفته صندوق شهرستانها تفکیک نشده تا الان احمدی نژاد جلو.... دکترپرسید: تهران چی؟ تهران؟... سردار گفت خبر میگیرم.... فردای انتخابات یک پیامی در وب سایت ها وفضای مجازی پخش شد تحت عنوان «تقلب بزرگ».... هدف مقابله با کودتا علیه ملت.... محل جلوی وزارت کشور وخیابان تخت طاووس... ادامه دارد... @entekhabatqods
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ @entekhabatqods
﷽❣ ❣﷽ 🌻هر‌بار ڪہ مـژه‌ام مے‌افتـد روےِ گونـہ‌ام بےاختیـار آمدن تـو را آرزو مےڪنـم ‌ 🌺فَأدرِڪنا ما أمَّلنا 🍂پس ما را هم بہ آرزوهایمان برسان 💞سـلام آرزوے دلـم 🍃صبحٺ بخیر مولاجان @entekhabatqods
💐۱روز تا 💐 تقویم تاریخ انقلاب * شب گذشته که درگیری های شدیدی بین نیروی هوایی و لشگر گارد صورت گرفته بود،امروز با شدت بیشتری ادامه یافت. * در آغازین ساعات بامداد روز بیست ویکم بهمن ماه ، با خروج آمبولانسهای مرکز آموزش دوشان تپه ، یکی از سربازهایی که موفق به فرار شده بود با اعلام گزارشی از درگیری های داخل پادگان ، تعدادی اسلحه را که توانسته بود با خود به بیرون بیاورد،در اختیار مردم قرار داد.به این ترتیب اولین سلاح ها به دست مردم افتاد. * فرماندار نظامی تهران در اعلامیه شماره چهل خود، ساعات حکومت نظامی را از ساعت چهار و نیم بعدازظهر تا ساعت پنج صبح افزایش داد. پس از شدت گرفتن حملات مردم به کلانتری ها و پادگان ها، فرماندار نظامی تهران در همین روز ساعت منع عبور و مرور را تا ساعت دوازده ظهر روز 22 بهمن افزایش داد. * بختیار در مجلس سنا اعلام کرد که حاضر به مذاکره است. * حضرت امام خمینی در رابطه با حکومت نظامی اعلام شده از طرف فرماندار نظامی تهران، آن را ملغی اعلام کردند و گفتند: اعلامیه امروز حکومت نظامی خدعه و خلاف شرع است و مردم به هیچوجه به آن اعتنا نکنند ... اخطار می کنم که اگر دست از این برادر کشی بر ندارند و لشگر گارد به محل خودش برنگردد ... تصمیم آخر خود را به امید خدا می گیرم. * ستاد امام با بلندگو لغو اعلامیه های فرمانداری نظامی ( منع رفت و آمد ) را در سطح تهران اعلام کردند. * کلانتری های 9و10 و 11و 14 و 16 و 26 و همچنین کلانتری نارمک به دست مردم سقوط کرد. * تیپ زرهی قزوین که برای تقویت نیروی دفاعی حکومت نظامی وارد تهران شده بود،در خیابان سپه با مقاومت سخت مردم مواجه شد. * سپهبد رحیمی، فرماندار نظامی تهران و حومه، طی دستورالعملی به یگان های تابعه خود، از آنها خواست تا بی درنگ کلیه رهبران نهضت را دستگیر و با هواپیما به یکی از جزایر منتقل نمایند. همراه این دستورالعمل، لیستی از اسامی صدها نفر که باید بازداشت شوند، الصاق شده است که در رأس آنها نام حضرت امام، آْیت الله طالقانی و مهندس مهدی بازرگان، به چشم می خورد. * مردم چند تانک و زره پوش را که عازم فرح آباد برای جنگ با نیروی هوایی بودند،ازکار انداختند. * صدها اتومبیل شخصی، در حالی که تمام صندلیهای جلو و عقب خود را پر از ملافه های سفید و دارو و غذا کرده بودند،به طرف نیروی هوایی در حرکت بودند. * جلسه شورای امنیت،متشکل از بالاترین مقامات ارتشی و نظامی ساعت 6 بعدازظهر،برای بررسی اوضاع کشور برگذار شد. * در نیمه های شب به محل اسلحه سازی حمله شد. @entekhabatqods
💐۱۵روز تا 💐 💠بشارت به امام زمان علیه السلام در روایات ⚡️حضرت جواد علیه السلام به جناب عبدالعظیم حسنی فرمودند: َ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى لَيُصْلِحُ لَهُ أَمْرَهُ فِي لَيْلَةٍ كَمَا أَصْلَحَ أَمْرَ كَلِيمِهِ مُوسَى إِذْ ذَهَبَ لِيَقْتَبِسَ لِأَهْلِهِ نَاراً فَرَجَعَ وَ هُوَ رَسُولٌ نَبِيٌّ ثُمَّ قَالَ: أَفْضَلُ أَعْمَالِ شِيعَتِنَا انْتِظَارُ الْفَرَجِ. بی شک خداوند متعال، امر او را یک شبه درست می کند، همانطور که نبوت موسـی علیه السلام را در آن هنگام - که به سمت آتش رفت تا براي خانواده اش از آن بردارد - درست نمود و در حالی برگشت که پیامبر الهی به حساب می‌آمد. سپس فرمودند: «برترین اعمال شیعیان ما، انتظار فرج است» 📚کمال الدین، ج2، ص377، ح1 @entekhabatqods
💐۲۰روز تا 💐 شاخص های نماینده تراز انقلاب اسلامی در کلام مقام معظم رهبری ۳۸- اهل دنیا نبودن و خواستن مسئولیت نمایندگی برای نام و استفاده شخصی آن کسی که تقوای لازم را ندارد و اهل معنویات نیست و اهل دنیاست و فقط برای نام و نشان و استفاده ،شخصی این مسؤولیت را میخواهد او لایق و شایسته این کار نیست. @entekhabatqods
نگاه قدس
📜برگی از داستان استعمار قسمت پنجاه و دوم: سرنوشت کاپیتان جک دولت آمریکا همواره از سرخ پوست‌ها می‌
برگی از داستان استعمار قسمت پنجاه و سوم: آخرین سلحشور « جرونیمو » آخرین رئیس قبیله ی آپاچی ها بود که در سال ۱۸۸۶ میلادی پس از سالها جنگ و کشمکش با ارتش آمریکا خودش را به آن ها تسلیم کرد. هنگامی که او در مرز مکزیک سلاحش را به سربازان ارتش تحویل داد، لباس هایش پاره و مندرس بود، از خستگی توان ایستادن نداشت و گرسنگی امانش را بریده بود. تمام افراد قبيلـه همین وضعیت را داشتند. آپاچی ها به قرارگاهی در فلوریدا اعزام شدند. در آنجا در میان خواربار و آذوقه ای که برای آن ها آماده شده بود، بیش از هر چیز شیشه های شراب دیده می شد. پیش از ورود اروپایی ها به قاره آمریکا سرخ پوست ها، با آشنا نبودند. سفید پوست ها با فروش به سرخ پوست ها معامله های بسیار سودآوری انجام می دادند و از طرفی تلاش می کردند روحیه سلحشوری آن ها را با اعتیاد به این نوشیدنی از بین ببرند. جرونیمو پس از مدتی تمام داروندارش را برای خریدن مشروب فروخت. سرخ پوست شجاعی که سفیدپوستان تا سال ها از شنیدن نامـش بـه لـرزه می افتادند در یکی از روزهای سرد فوریه ۱۹۰۹ برای فروختـن تنها یادگار دوران عظمت و سلحشوری اش از خانه بیرون رفت. او بایـد تيـر و کمانش را می فروخت تا بتواند با آن شیشه ای مشروب بخرد. پیرمرد مست هنگام بازگشت به خانه از گاری اش پایین افتاد و زیر باران سردی که می بارید از دنیا رفت. سفیدها در کردن سرخ پوست ها به این نوشیدنی موفق بودند، حتی اکنون هم سرخ پوست های اندکی که در آمریکا باقی مانده انـد بـه اعتیـاد بـه الکل و شرابخواری و بدمستی معروف اند. آمریکایی هایی که در آغاز فقـط مناطق شرقی قـاره آمریکای شمالی را در اختیار داشتند ، رسیدن به غرب قاره و تشکیل کشوری را که از اقیانوس اطلس تا اقیانوس آرام گسترده بود «سرنوشت نمایان» نام گذاشته بودند. دولت امریکا هیچ گاه به صورت رسمی به این سیاست اشاره نکرد و تنها تاجران و ماجراجویان از آن یاد می کردند، امـا عقـب راندن سرخ پوست ها به صورت گام به گام ، سیاست دائمی دولت آمریکا در قرن نوزدهم بود. کشف طلا ، نقره و نفت جویندگان ثروت را به سرزمین سرخ پوست ها می کشاند و دولت به سرخ پوست ها اعلام می کرد که نمی تواند جلوی این افراد را بگیرد از سویی دشت های وسیعی که سرخ پوست ها دراختیار داشتند به کشتزارهای عظیمی تبدیل می شد که اقتصاد جهان را تحت تأثیر قرار می داد. در سالهای ۱۸۶۰ تا ۱۸۹۰ میلادی یعنی دقیقاً سالهایی که « عملیات پاکسازی » تکمیل می شد انقلابی به نام در آمریکا صورت گرفت. در این سی سال تعداد مزارع در آمریکا سه برابـر شـد و از دو میلیون بـه شـش میلیون مزرعه رسید. مساحت این کشتزارها هم از ۱۶۰ میلیون به ۳۲۵ میلیون هکتار رسید. تمام این زمین ها با کشتار مردان ، زنان و کودکان سرخ پوست به دست آمده بود. در پایان قرن ،از تمام مساحت کشور آمریکا فقط ۲۲۰۰۰ کیلومتر مربع آن در اختیار سرخ پوست ها قرار داشت. منطقه ای که اکنون نیز به سرخ پوست ها تعلق دارد. نسبت این عدد به مساحت کل آمریکا ( ۹۸۲۶۶۳۰ ) مشخص می کند که دولت آمریکا فقط یک چهار صد و پنجاهم زمین های کشور را به صاحبان اصلی آن اختصاص داده است . @entekhabatqods
نگاه قدس
نامزدهای حاضر در لیست “جبهه ایستادگی” که به پیشنهاد محسن رضایی در تاریخ ۵ بهمن ۱۳۹۰ شکل گرفت، تا دی‌
اصولگرایان لیست های متفرقه دیگه ارائه کردند، از جمله لیست های “حامیان ولایت” به سرلیستی محمدنبی رودکی، “اصول گرایان اصلح” مرکب از دو لیست پایداری و جبهه متحد، “ائتلاف کاندیداهای مستقل”، “جبهه اتحاد ملی و انسجام اسلامی”، ” جهادگران ایران اسلامی”، ” عدالت طلبان ایران اسلامی”، ” جوانان ایران زمین” و ” جنبش عدالت و مهرورزی” که منتشرکنندگان آنها افرادی نه چندان شناخته شده بودند. همچنین لیست ۲۰ نفره ای از طرف حاج حسین الله‌کرم و حاج منصور ارضی و با حمایت مداحان دیگر چون سعید حدادیان، حسین سازور، محمودکریمی، محمدرضا طاهری و سیدمجید بنی فاطمه ارائه شد که موید لیست جبهه پایداری بود. در بین اصلاح طلبان برخلاف جبهه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که پس از جریانات سال ۸۸ منحل شدند و مخالف شرکت در انتخابات مجلس نهم بودند، حزب اعتماد ملی و مجمع روحانیون مبارز به عدم تحریم انتخابات اعتقاد داشتند. احزاب دیگری چون کارگزاران و مجمع مدرسین حوزه علمیه قم نیز با وجود آنکه نهمین دوره انتخابات مجلس را تحریم نکردند، هیچ لیست انتخاباتی ارائه ندادند و از هیچ لیستی حمایت نکردند. در نهایت، برخی اعضای شورای مرکزی حزب اعتماد ملی مانند حجج اسلام ذاکری، شکوری، محمدرضا خباز و مجید نصیرپور مستقلا و بدون حمایت حزبی برای شرکت در انتخابات ثبت نام کردند. همچنین از میان ۴۰ عضو فراکسیون اصلاح طلبان در مجلس هشتم، ۲۸ نفر برای حضور در انتخابات نام نویسی کردند که ۸ نفر از آنها رد صلاحیت شدند. برخی دیگر از گروه های اصلاح طلب مانند خانه کارگر و حزب مردم سالاری با شعار ” نباید آرمان های انقلاب را فراموش کرد” برای شرکت در انتخابات لیست ارائه کردند. دو لیست دیگر اصلاح طلب، ” جبهه مردمی اصلاحات” و ” جبهه اصلاح طلبان معتدل” بودند که توسط افرادی کمتر شناخته شده ارائه شدند. در مرحله اول نهمین دوره انتخابات مجلس ۵ نفر از شهر تهران راهی مجلس شدند که سه نفر بین لیست جبهه متحد اصولگرایان و لیست جبهه پایداری مشترک بودند( حداد عادل، مرندی و میرکاظمی). نامزدهای اختصاصی راه یافته به مجلس، آقاتهرانی از جبهه پایداری و ابوترابی فرد از جبهه متحد بودند. اگرچه نتیجه مرحله اول انتخابات مجلس در شهر تهران، نشان دهنده برابری بین جبهه متحد و جبهه پایداری بود، در کل کشور پیروز انتخابات جبهه متحد بود. ۹۲ نفر از نامزدهای جبهه متحد به مجلس نهم راه پیدا کردند، در حالی که جبهه پایداری فقط ۴۹ نفر به مجلس فرستاد که نام ۴۱ نفر آن با لیست جبهه متحد همپوشانی داشت. نتایج مرحله دوم انتخابات نشان دهنده پیروزی قاطع جبهه متحد در انتخابات مجلس نهم بود؛ چرا که ۴۴ درصد از نمایندگان منتخب از لیست این گروه، ۸ درصد از جبهه پایداری، ۱۸ درصد از جبهه ایستادگی، ۲۳ درصد نامزدهای مستقل، ۵ درصد اصلاح طلب و ۲ درصد حامیان دولت بودند. در مرحله نهمین دوره انتخابات مجلس، به دلیل آنکه دو نفر از لیست جبهه متحد در شهر تهران نتوانستند آراء لازم را برای شرکت در مرحله دوم کسب کنند( فرمانی و ابراهیمی)، جبهه متحد از محمود نبویان و بیژن نوباوه که در لیست پایداری بودند حمایت کرد. جبهه پایداری نیز به جز باباپور که از راهیابی به مرحله دوم بازمانده بود، از ۲۵ نامزد باقیمانده خود در مرحله دوم حمایت کرد. خانه کارگر در این مرحله لیستی ارائه نداد و از نامزدهای لیست صدای ملت حمایت کرد. جبهه مردمی اصلاحات و مردم سالاری نیز مشترکا از مطهری، محجوب و جلودارزاده حمایت کردند. اسامی ۲۵ نماینده راه یافته به مجلس از شهر تهران در مرحله دوم عبارت بود از: بیژن نوباوه‌وطن، اسماعیل کوثری، احمد توکلی، علی مطهری، سیدمحمود نبویان، سیدمهدی هاشمی، محمدرضا باهنر، علی‌اصغر زارعی، فاطمه رهبر، علیرضا زاکانی، زهره طبیب‌زاده، روح‌الله حسینیان، حسین مظفر، فاطمه آلیا، مهدی کوچک‌زاده، غلامرضا مصباحی‌مقدم، لاله افتخاری، محمد سلیمانی، حمید رسایی، مجتبی رحماندوست، مهرداد بذرپاش، حسین طلا، الیاس نادران، علیرضا محجوب و حسین نجابت. @entekhabatqods
نگاه قدس
قسمت سی و چهارم سیدقاسم رفت و منم استارت زدم و رفتم کمی بالاتر از جلوی خونه عاصف توقف کردم. سیدقاسم
قسمت سی و پنجم گفتم: +به هر قیمتی؟ _به هر قیمتی. +پا روی دلت بگذار. عاقل باش و خوب به حرفای من گوش بده. با سر در گمی و کلافگی گفت: _چشم. +عاصف جان، در بررسی های به عمل اومده توسط برادرنمون در بخش حفای سازمان و بچه های برون مرزی، جمع بندی و نتایج اولیه گزارش هایی که تا این لحظه به دستمون رسیده حاکی از این هست که این دختر دوبار به لبنان سفر داشته. اما هیچ ردی و اسمی از ایشون در لیست مسافران اون زمان وجود نداره که باید ببینیم کار چه کسانی بوده که به این شکل این و ردش کردند اونطرف. یعنی باید، هم ببینیم این دختر کیه، هم اینکه بفهمیم اون کسی که در ایران اینطور این و خارج کرده و در لبنان هم مشابه ایران کارش و راه انداخته و این دختره رو ردش کردند چه کسانی هستند. دومورد آخر سخته، ولی میتونیم با مورد اولی به هر سه مورد دست پیدا کنیم. یعنی اول باید بفهمیم این دختر کیه. وَ از همه مهمتر این هست که معلوم نیست فقط به لبنان سفر داشته یا به جاهای دیگه که بچه ها در حال بررسی هستند. یک تحلیلی هم وجود داره که ممکنه با هویت جعلی وارد کشورهای دیگه شده باشه! یا اینکه کلا از مرز زمینی تا کشور ثالث رفته باشه و بعدش به لبنان، و برای برگشت هم همینطور! _الان باید چیکار کنیم؟ +با معاونت حفا هماهنگ میکنم، بشینیم پای حرفات. ببینیم این اتفاقات از کجا شروع شده. کی آمادگیش و داری؟ _پس اعتراف گیری و بازجوییه؟ +همینه دیگه،مشکل من با تو اینه که گاهی سلول‌های خاکستریت و کار نمیندازی. حرف درست توی کله‌ت نمیره. _نمیدونم چی بگم. اما من آماده ام حاجی. ناراحت نشو. من آماده ام برای هرگونه همکاری. قول دادم، برای همین پا روی دلم میگذارم. احترام به قوانین سیستم میگذارم. اولویتم همیشه امنیت ملی بوده و خط قرمزم مردم. خوشحال شدم از این حرفش. گفتم: +حالا شد! خب جناب مجنون برای فردا آماده باش! دیگه شدی همون عاصفی که همه دوسش داشتند. لبخندی زد و چیزی نگفت. گفتم: +عاصف، یه سوال دارم. قبلا هم ازت پرسیدم، اما بازم ازت میپرسم. _بفرما حاجی. +بزار قبل از اینکه سوالم و بپرسم بهت یه چیزی بگم. طبیعتا اون دختره میدونه تو شغلت چیه و یه مامور امنیتی حرفه ای هستی که بهت نزدیک شده و برات تور پهن کرده. پس خواهشا به سوالم خوب فکر کن و بعدش درست جوابم و بده. مکثی کردم، نگاه من و عاصف به هم گره خورد، فورا سرش و انداخت پایین. عاصف هیچ وقت نمیتونست توی چشمام نگاه کنه، چون میگفت چشمات یه جوریه، انگار یه ابهتی توی صورتت و چشمات خدا گذاشته که آدم و میگیره. وقتی سرش و انداخت پایین پرسیدم: +عاصف جان، اون میدونه تو مامور امنیتی هستی، چیزی بهش نگفتی از کارت، یا اطلاعات خاصی ندادی؟ _بخدا من چیزی نگفتم که مربوط به کارم باشه. +عاصف، این افرادی که به ماموران امنیتی و اطلاعاتی نزدیک میشن، هیچوقت از هدف خودشون چیزی نمیپرسن. فکر کن ببین چه چیزهایی گفتی، حتی اون چیزهایی که فکر میکنی بی اهمیته به من بگو تا بدونم چه نکاتی بین شما دونفر رد و بدل شده. _واقعا ما حرفی غیر از مسائل ازدواج نزدیم. + باشه. قبول. قرار بعدیت با این دختر چه زمانی هست؟ _فعلا قراری نداریم. اما اگر بخوای میتونم یه قراری رو ترتیب بدم. +بسیار عالی. پس برای امشب هماهنگ کن با هم دیگه شام برید بیرون. مکثی کرد و گفت: _حاجی، من از این آدم بدم اومده. متنفر شدم. +الان وقت این حرفا نیست داداشم. به نظرم این شماره شخصیت و که خانواده‌ت دارند، یه مدت خاموشش کن؛ یه سیم کارت دیگه که اداره بهت میده فعال کن. به خانواده خودتم همین شماره جدید و بده، به این دختره هم همینطور. _چشم. +پس برو دفتر خودت. میگم بچه های حفاظت تا یک ربع دیگه یه گوشی و یه سیم کارت برات بیارن. وقتی تحویل گرفتی، مجددا بیا دفتر من. _بله حتما. +برای توضیحات به حفاظت آماده باش. فردا صبح باید بشینیم توضیحات تو رو بشنویم. نگران نباش. منم هستم. عاصف خداحافظی کرد و رفت. @entekhabatqods
نگاه قدس
مستند امنیتی "نفوذ" قسمت پنجم دنبالش رفتم تا توی اتاق عملیات... به محمدرضا گفت: یه نامه بزنین به حف
🔴مستند امنیتی"نفوذ"قسمت ششم 23 خرداد بود که دیگ اجازه ندادند برم اتاق عملبات... خیلی عصبی شدم ونمیدونستم باید چیکارکنم... بهم خبردادند که یکی از سردسته های اراذل و اوباش جنوب شهر رفته از ستاد انتخاباتی قیطریه پول نقد گرفته وبا چند تا اتوبوس آدم داره حرکت میکنه به سمت خیابون تخت طاووس.... رفتم مرکز شهر... دیدم یه تحرکات خاصی داره میشه.... رفتم با تلفن عمومی زنگ زدم خانومم گفتم بچه رو بردار وبرو همونجا که دیروز بهت گفتم... مدرسه هم نمیخواد بره... به کسی هم زنگ نزن.. .خودم باهات تماس میگیرم... جمعیت سبز پوش داشت بیشتر وبیشتر میشد... شعار میدادن ... نترسید نترسید ماهمه باهم هستیم.... ناجا هم نیروهاشو باآرایش نظامی در محل مستقر کرده بود... از دور دیدم چند نفری بودند از توی کیف دستی شیشه های الکلی در آوردند وبه سمت ماشین پلیس و اتوبوس ها پرتاب کردند.... اتیش سوزی های گسترده توی خیابونا داشت شروع میشد... معلوم بود نیروی انتظامی هنوز دستور مداخله نگرفته بود.... فقط راه رو باز میکرد... بهم خبر رسید که توی خیابون مطهری هم شلوغی و درگیریه... گوشیم زنگ خورد.... دیدم نوشته: ...No caller ID فهمیدم محمدرضاست.... جواب دادم...خودش بود... گفت: چه خبر؟کجایی؟... گفتم هیچی دارم میرم خونه... گفت اینجا هم شلوغه حسابی... دکتر هم نشسته قهوه میخوره و میگ خونسرد باشید... اینا هیجان انتخاباته...چند روز دیگ از تب وتاب میفته.... یک ساعت بعد یکی از نیروهام خبرداد که فرماندهی ناجا دستور اعزام یگان ویزه رو صادر کرده.... یگان ویژه وارد عمل شد و داششت جمعیت روو متفرق میکرد.. .بین جمعیت بودم که دیدم یه مرد قد بلندی که شال سبز روی صورتش کشیده بودداره جمعیت رو مدیریت میکنه و شعار میده... خیلی بهش مشکوک شدم... دنبالش رفتم که متوجه شد دارم تعقیبش میکنم وتوی جمعیت غیب شد... فهمیدم که کار بلده و بازم نیرو داره که بهش خبر دادند دارم تعقیبش مبکنم.... هرطور شده بود برای اثبات دوباره خودم، باید سوژ رو پیداش میکردم.... 25 خرداد راهپیمایی سکوت برگزار شد... هنوز هم جو متشنج بود ودرگیری میشد... .بهم خبر دادن که دسته ای دارند به سمت یکی از حوزه های بسیج که اسلحه خونه هم داره میرند... .یکی دیگ از بچه ها بهم زنگ زد وگفت که یه پراید نقره ای که صندقش پر شیشه الکلی و کوکتل هست داره میره سمت حوزه بسیج.... فکر کردم حتما سوژه رو اون اطراف میتونم پیدا کنم... رفتم یه تیشرت سبز با شلوار لی پوشیدم و رفتم سمت درگیری اطراف حوزه بسیج... حسابی شلوغ شده بود... دوتا ماشین داشت تو آتیش میسوخت... سه نفر رو هم دیدم رو زمین اقتاده بودند و داشت ازشون خون میرفت... ادامه دارد... @entekhabatqods