#مسجد_ضرار
هنگامی که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به مدینه هجرت کردند، مسلمانان اطراف ایشان را گرفتند و اسلام به طور چشمگیری گسترش یافت.
پیروزی مسلمانان در جنگ بدر، موجب بالا گرفتن کار اسلام و رونق تازه ی آن گردید.
یکی از مسیحیان سر شناس به نام ابو عامر که خود روزی از بشارت دهندگان ظهور پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم بود، چون با پیشرفت سریع اسلام، اطراف خود را خالی دید، به مبارزه با اسلام برخاست.
از مدینه به سوی کفار مکّه گریخت و از آنها برای جنگ با پیامبر(ص) استمداد نمود و قبایل عرب را بر ضدّ اسلام تحریک کرد.
کارشکنی ابو عامر به جایی رسید، که جنگ اُحُد را بر ضدّ مسلمانان، رهبری می نمود. به دستور او در میان دو صف گودالهایی کندند که اتفاقاً پیامبر(ص) در میان یکی از آن ها افتادند و پیشانیشان مجروح شد و دندانشان شکست.
ابو عامر پس از جنگ اُحُد به روم گریخت و نزد هِرقل پادشاه روم رفت و از او خواست تا با لشکری مجهز برای سرکوب مسلمانان حرکت کند. گستاخی و کارشکنی او به جایی رسید که برای منافقان مدینه نامه نوشت و تأکید کرد که مکانی زیر نقاب مسجد به عنوان کمک به درماندگان و ناتوانان و معذوران بسازند تا بعدها، آنجا را به صورت کانون ضد اسلام در آورد.
منافقان که در ظاهر، اظهار طرفداری از اسلام می کردند، نزد پیامبر(ص) آمدند و عرض کردند که به ما اجازه بده، مسجدی در میان قبیله ی بنی سالم(نزدیک مسجد قبا) بسازیم تا افراد ناتوان و بیمار و پیرمردان از کار افتاده در آن نماز بگذارند و همچنین در شب های بارانی که گروهی از مردم توانایی آمدن به مسجد شما را ندارند، فریضه ی اسلامی خود را
در آن انجام دهند و این در موقعی بود که پیامبر(ص) عازم جنگ تبوک بودند.
رسول خدا(ص) به آنها اجازه دادند ولی آنها اضافه کردند آیا ممکن است شخصاً بیایید و در آنجا نماز بخونید؟
آن حضرت(ص) فرمودند: من فعلاً عازم سفرم و هنگام بازگشت به خواست خدا به آن مسجد می آیم و نماز در آن می گذارم.
آنها مسجد را ساختند و پس از پیروزی مسلمانان در جنگ تبوک و بازگشت پیامبر(ص) به مدینه، همان منافقان نزد رسول خدا(ص) آمدند و آن حضرت را برای افتتاح مسجد، دعوت نمودند.
در این هنگام، پیک وحی خدا نازل شد و آیات(۱۰۷ تا ۱۱۰) سوره ی توبه را آورد و پرده از اسرار کار آنها برداشت.
به دنبال آن پیامبر(ص) دستور دادند: مسجد مزبور را آتش زنند و بقایای آن را ویران کنند و جای آن را محل ریختن زباله های شهر سازند.
📗احسن القصص
محمد جواد مُهری
#گازُر
یک کسی خواب دید، ارواح مؤمنین دارند تند می رن طرف بهشت، ولی یه نفر می لنگه اون عقب، بهش گفت فلانی چرا می لنگی اونا تند می رن!؟
گفت: آخه اونا اولاداشون براشون کار خیر کردند؛ اینا تند دارند می رن من بچه ام برای من کار خیر نمی کنه، من...
گفت بچه ات کجاست من برم بهش بگم؟
گفت دَمِ فلان دریا گازُرِه، یعنی رخت شوره.
آدرس گرفت رفت، از خواب بیدار شد رفت پیداش کرد گفت: فلانی بابات ازت دلتنگه می گه کار خیر نمی کنی برای من، من خوابشو دیدم اینجوریه.
عصبانی بود از وضع اش... وضع مالیش خوب نبود، عصبانی بود، دست کرد زیر آب دریا یه مشت آب ریخت، گفت اینم خیر بابام. به طور ناراحتی، آب رو از توی دریا یک مشت برداشت ریخت این وَر؛ گفت: اینم خیر بابام، اونم رفت.
بعد فردا شب خواب دید، دید باباهه تند می ره، فلانی چی شد!؟
گفت: آخه تو اون موقع که رفتی به پسرم گفتی پسرم یه مشت آب برداشت گفت اینم خیر پدرم، یه ماهی، بچه ماهی از آب افتاده بود بیرون داشت می مرد، این پسرم آب رو که ریخت افتاد رو اون بچه ماهیه، بچه ماهیه پرید تو آب، زنده شد، پرید تو آب، به برکت اون ماهی که داشت می مرد و بچه ی من آب ریخت...
ولو اون آب رو به اون قصد نریخته بود، عصبانی بود گفت این خیرِ بابام، نمی دونست حالا این آب روی ماهی می اُفته ماهی هم می پره تو آب؛ همینطوری شد.
اینقدر مؤثره کار خیر واسه اموات. مثلاً آش رشته بابات دوست داشته بپز در خونه ها یکی یک کاسه بده...
🎤آیتالله احمد مجتهدی تهرانی(ره)
#صدقه
در میان روزهایی که بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها برای من خاطره ساز شد. چون در آن وضعیت، ما به باطن اعمال آگاه می شدیم.
یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را می فهمیدیم، چیزی که امروزه به اسم شانس بیان می شود، اصلاً آنجا مورد تایید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت ها رخ می داد.
روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید، نمی دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آنها را از خواب بیدار می کردیم!
برای همین یک چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.
شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب و اعمال خیر داشتم، به خاطر این کارها از دست دادم!
وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جای من خوابیده!
من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم!
یکباره دیدمحاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد می زد: کی بود؟ چی شد؟
وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن، به حاج آقا گفتن که این جای حاضر و آماده برای شماست!
اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش!
حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه، مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید. من با کس دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه.
خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو بر می دارم.
چراغ برداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره!
حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو نجات دادی، اما بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
همان شب من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی، پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی که همسایه ماست، خیلی مشکل مالی داره. هیچی برای خوردن ندارن. اجازه می دی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم؟ گفتم: آخه این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب نداره هر چقدر می خوای بهشون بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد. ولی به نفرین ایشان، پای تو هم در روز بعد شکست.
بعد به اهمیت صدقه و خیر خواهی برای مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: "کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را بر پا می دارند و از آنجه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت(پر سودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست."
یا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرموده اند: "صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع می کند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد."
البته این نکته را باید ذکر کنم، به من گفت که صدقات، صله رحم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین و حضور در جلسات دینی و کاری که برای رضای خدا انجام دهی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
📗سه دقیقه در قیامت
زندگي همچون بادكنكى است در دستان كودكان كه هميشه ترس از ترکیدن آن، لذت داشتن آن را از بین میبرد ...
📚 #کلیدر
🖌 #محمود_دولت_آبادی
🎙کتاب صوتی " ۱۰۰ فضیلت از #فضائل_امیرالمومنین علیه السلام
تالیف ابن شاذان قمی
مترجم: سجاد خانی آرانی
با صدای #مهدی_ابراهیمی
تولید شده در موسسه امیر بیان اصفهان
درباره کتاب:
این کتاب اثری است از ابن شاذان قمی از بزرگان شیعه که در قرن چهارم و پنجم هجری آن را تالیف کرده است. کتاب حاضر از منابع مهم روایی شیعه است که بزرگانی چون سید ابن طاووس، علامه مجلسی، علامه امینی و غیره احادیثی در کتب خود از آن نقل کردهاند.
Part01_یکصد فضیلت از فضائل امیرالمومنین علیه السلام.mp3
17.07M
📗کتاب صوتی
۱۰۰ فضیلت از امام علی علیه السلام و فرزندانش در کتب اهل سنت
قسمت 1⃣
#تلنگر
جای خدا نباشیم!
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد...
زنگ موبایل آن مرد آهنگی بود...
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت...
همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد
حکایت ماست:
جای خدا مجازات میکنیم،
جای خدا میبخشیم،
جای خدا...
اون خدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه....
شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره...!!!!
با برخورد بدمون باعث نشیم کسی از دین و خدا جدا بشه .
((قولوا للناس حسنا))
خدا می فرماید : با مردم خوب برخورد کنید.