#گازُر
یک کسی خواب دید، ارواح مؤمنین دارند تند می رن طرف بهشت، ولی یه نفر می لنگه اون عقب، بهش گفت فلانی چرا می لنگی اونا تند می رن!؟
گفت: آخه اونا اولاداشون براشون کار خیر کردند؛ اینا تند دارند می رن من بچه ام برای من کار خیر نمی کنه، من...
گفت بچه ات کجاست من برم بهش بگم؟
گفت دَمِ فلان دریا گازُرِه، یعنی رخت شوره.
آدرس گرفت رفت، از خواب بیدار شد رفت پیداش کرد گفت: فلانی بابات ازت دلتنگه می گه کار خیر نمی کنی برای من، من خوابشو دیدم اینجوریه.
عصبانی بود از وضع اش... وضع مالیش خوب نبود، عصبانی بود، دست کرد زیر آب دریا یه مشت آب ریخت، گفت اینم خیر بابام. به طور ناراحتی، آب رو از توی دریا یک مشت برداشت ریخت این وَر؛ گفت: اینم خیر بابام، اونم رفت.
بعد فردا شب خواب دید، دید باباهه تند می ره، فلانی چی شد!؟
گفت: آخه تو اون موقع که رفتی به پسرم گفتی پسرم یه مشت آب برداشت گفت اینم خیر پدرم، یه ماهی، بچه ماهی از آب افتاده بود بیرون داشت می مرد، این پسرم آب رو که ریخت افتاد رو اون بچه ماهیه، بچه ماهیه پرید تو آب، زنده شد، پرید تو آب، به برکت اون ماهی که داشت می مرد و بچه ی من آب ریخت...
ولو اون آب رو به اون قصد نریخته بود، عصبانی بود گفت این خیرِ بابام، نمی دونست حالا این آب روی ماهی می اُفته ماهی هم می پره تو آب؛ همینطوری شد.
اینقدر مؤثره کار خیر واسه اموات. مثلاً آش رشته بابات دوست داشته بپز در خونه ها یکی یک کاسه بده...
🎤آیتالله احمد مجتهدی تهرانی(ره)
#صدقه
در میان روزهایی که بررسی اعمال آن ها انجام شد، یکی از روزها برای من خاطره ساز شد. چون در آن وضعیت، ما به باطن اعمال آگاه می شدیم.
یعنی ماهیت اتفاقات و علت برخی وقایع را می فهمیدیم، چیزی که امروزه به اسم شانس بیان می شود، اصلاً آنجا مورد تایید نبود، بلکه تمام اتفاقات زندگی به واسطه برخی علت ها رخ می داد.
روزی در دوران جوانی با اعضای سپاه به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید، نمی دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها خسته بودند و داخل چادرها خوابیده بودند، من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن، آنها را از خواب بیدار می کردیم!
برای همین یک چادر کوچک، به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند.
شب دوم اردو بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. البته بگذریم از اینکه هر چه ثواب و اعمال خیر داشتم، به خاطر این کارها از دست دادم!
وقتی در اواخر شب به چادر خودمان برگشتیم، دیدم یک نفر سر جای من خوابیده!
من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو، برای خودم یک رختخواب قشنگ درست کرده بودم.
چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده، فکر کردم یکی از بچه ها می خواهد من را اذیت کند، لذا همینطور که پوتین پایم بود، جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم!
یکباره دیدمحاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد می زد: کی بود؟ چی شد؟
وحشت کردم سریع از چادر آمدم بیرون. بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن، به حاج آقا گفتن که این جای حاضر و آماده برای شماست!
اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش!
حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنه، مگه من چیکار کردم که اینجوری لگد زدی؟
اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید. من با کس دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه ضربه شدید باشه.
خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم رو بر می دارم.
چراغ برداشتم و رفتم توی چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب به بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره!
حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو نجات دادی، اما بد لگدی زدی، هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم. روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم.
همان شب من در حین تمرین در باشگاه ورزش های رزمی، پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود.
جوان پشت میز به من گفت: آن عقرب مامور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت!
همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم. عصر همان روز، خانم من زنگ زد و گفت: فلانی که همسایه ماست، خیلی مشکل مالی داره. هیچی برای خوردن ندارن. اجازه می دی از پولهایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم؟ گفتم: آخه این پولها رو گذاشتم برای خرید موتور. اما عیب نداره هر چقدر می خوای بهشون بده.
جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را می خورد. ولی به نفرین ایشان، پای تو هم در روز بعد شکست.
بعد به اهمیت صدقه و خیر خواهی برای مردم اشاره کرد و آیه ۲۹ سوره فاطر را خواند: "کسانی که کتاب الهی را تلاوت می کنند و نماز را بر پا می دارند و از آنجه به آنها روزی داده ایم پنهان و آشکار انفاق می کنند، تجارت(پر سودی) را امید دارند که نابودی و کساد در آن نیست."
یا حدیثی که امام باقر علیه السلام فرموده اند: "صدقه دادن، هفتاد بلا از بلاهای دنیا را دفع می کند و صدقه دهنده از مرگ بد رهایی می یابد."
البته این نکته را باید ذکر کنم، به من گفت که صدقات، صله رحم، نماز جماعت و زیارت اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین و حضور در جلسات دینی و کاری که برای رضای خدا انجام دهی جزو عمرت حساب نشده و باعث طولانی شدن عمر می گردد.
📗سه دقیقه در قیامت
زندگي همچون بادكنكى است در دستان كودكان كه هميشه ترس از ترکیدن آن، لذت داشتن آن را از بین میبرد ...
📚 #کلیدر
🖌 #محمود_دولت_آبادی
🎙کتاب صوتی " ۱۰۰ فضیلت از #فضائل_امیرالمومنین علیه السلام
تالیف ابن شاذان قمی
مترجم: سجاد خانی آرانی
با صدای #مهدی_ابراهیمی
تولید شده در موسسه امیر بیان اصفهان
درباره کتاب:
این کتاب اثری است از ابن شاذان قمی از بزرگان شیعه که در قرن چهارم و پنجم هجری آن را تالیف کرده است. کتاب حاضر از منابع مهم روایی شیعه است که بزرگانی چون سید ابن طاووس، علامه مجلسی، علامه امینی و غیره احادیثی در کتب خود از آن نقل کردهاند.
Part01_یکصد فضیلت از فضائل امیرالمومنین علیه السلام.mp3
17.07M
📗کتاب صوتی
۱۰۰ فضیلت از امام علی علیه السلام و فرزندانش در کتب اهل سنت
قسمت 1⃣
#تلنگر
جای خدا نباشیم!
روزی در نماز جماعت موبایل یه نفر زنگ خورد...
زنگ موبایل آن مرد آهنگی بود...
بعد از نماز همه او را سرزنش کردند
و او دیگر آنجا به نماز نرفت...
همان مرد به کافه ای رفت و ناگهان قلیان از دستش افتاد و شکست. مرد کافه چی با خوشرویی گفت اشکال نداره، فدای سرت...
او از آن روز مشتری دائمی آن کافه شد
حکایت ماست:
جای خدا مجازات میکنیم،
جای خدا میبخشیم،
جای خدا...
اون خدایی که من میشناسم اگه بنده اش اشتباهی بکنه، اینجوری باهاش برخورد نمیکنه....
شما جای خدا نیستی اینو هیچوقت یادت نره...!!!!
با برخورد بدمون باعث نشیم کسی از دین و خدا جدا بشه .
((قولوا للناس حسنا))
خدا می فرماید : با مردم خوب برخورد کنید.
🔮 حرف محرمانه
دیروز در دانشگاه محل تحصیل آقا مصطفی صدرزاده،اتفاق عجیبی افتاد🤔
سرکلاس به مناسبتی صحبت آقا مصطفی شد، یکی از دانشجویان دختر گفت حرف محرمانه ای دارم😳
سپس ماجرای زندگی خودش رابرای من ودر تنها یی و خلوت با حال گریه میگفت
که من سابقاً بسیار بد حجاب بودم وشهادت آقا مصطفی چه انقلابی در من ایجاد نمود حتی میگفت من عکس ایشان را روی کاشی سفارش داده و ساخته ام،هر گاه به این تصویر بسیار زیبای برجسته ایشان روی کاشی نگاه میکنم، خیلی در مورد کارهای روزم و خطا ها و اشتباهاتم الهامات خوبی به من میشود،😌
کاملا احساس میکنم ایشان با نگاهش با من صحبت میکند و خطایم را به من تذکر میدهد🥺
حاجات و مشکلات سختی را در زندگی ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم...😍😍
اینک این دانشجوی عزیز ترم دو رشته فقه است
اخیرا مصطفی می گفت مامان دعا کن آنچه که صلاح پیش بیاد اگه رفتنم مؤثرتر بشه می گفتم بمونی که بیشتر می تونی خدمت کنی ولی با رفتنت...
بعد جواب داد اونجا دستم بازتر بااین پیامها تازه متوجه شدم دستم بازتر یعنی چی؟ حتی شهادت را برای خودش نخواست برای این بود که بتونه دستگیری کنه از خدا خواست آنچه که مؤثرتر اتفاق بیفتد این یعنی نهایت انسان دوستی وعشق ورزیدن به کارفرهنگی است. ❤️
☘ از زبان مادر شهید مدافع حرم مصطفی صدر زاده
🌹 شادی روح شهدا
صلوات
#استوری
🌱اگر میخواهی...
یک روزی دورِ تابوتت بگردند
امروز باید دور #امام_زمان بگردی...
#حاج_حسین_یکتا...