20.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از روایت روز اول نوکری خدام استان مرکزی
#به_وقت_حسین
#نهضت_روایت
دراز کشیده بودم و خیره به سقف بودم
غرق در افکار خود و دل شکسته...
_مگر میشود ارباب کسی او را طلب کند ولی او برای نوکری اربابش حاضر نشود؟
دو روز کلاس و آموزش بی وقفه ؛ بدون نوکری برای اربابم ، پشیزی برایم ارزش نداشت.
آری ؛ من نمی توانستم به مهران بروم و برای اربابم ؛ حسین ، نوکری کنم.
باورش سخت بود ، خیلی سخت بود...
اما باید با حقیقت کنار می آمدم.
شاید نمی توانستم برای نوکری اربابم بروم ؛
اما برای یک عاشق ، همه جا کربلاست...
تصمیم گرفتم به جای غم و اندوه ؛ از راه دور به اربابم خدمت کنم.
قلم و کاغذم را برداشتم ،
شروع کردم به نوشتن...
نوشتن از دلتنگی...
نوشتن از عشق...
نوشتن از ، حسین...
نوکر اربابش ، امیرعلی حبیبی از قزوین
#به_وقت_حسین
#نهضت_روایت
#نهضت_قلم
@nehzate_ghalam