هدایت شده از آرایشی گیاهی خاتون
#شيخ_بهايی میگوید: رفيقی در قبرستان اصفهان داشتم كه هميشه بر سر قبری مشغول عبادت بود. از او سؤال ميكنند از #عجايب قبرستان چه ديده اي؟ فرمود: روز قبل جنازه ای را آوردند، دفن كردند و رفتند. هنگام غروب #بوی_گندی بلند شد و مرا ناراحت كرد ناگاه #هيكل_ترسناكی ديدم كه #بوی_گند از او بود اين صورت وحشتناك بر سر آن قبر ناپديد شد مقداری گذشت #بوی_عطری بلند شد كه در عمرم چنين بوی خوشی استشمام نكرده بودم. در اين هنگام #صورت_زيبايی آمد و بر سر همان قبر ناپديد شد. #ناگهان ديدم صورتی زيبا از قبر بيرون آمد ولی #زخم خورده و #خون_آلود است... ادامه داستان 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3185836043Cac470e5a7c
#هشدار_جدي
خواندن اين داستان براي افرادي كه از علوم غريبه ميترسند پيشنهاد نميشود
#ماجرای_عجیب_دعوای_سگ_و_مردجوان_در_قبر
این جریان از عجیبترین اتفاقاتیست که در قبرستان تخت فولاد اصفهان اتفاق افتاده است
#شیخ_بهایی نقل میکند:
روزی در تخت فولاد اصفهان از مرد عارفی که اهل ریاضت بود پرسیدم آیا خاطره ای داری که برای من نقل کنی
او فکر و تامّلی کرد و بعد گفت :
روزی همین جا نشسته بودم ، دیدم جمعیّتی جنازه ای را آوردند در آن گوشه قبرستان دفن کردند و رفتند.
چندی نگذشته بود که احساس کردم بوی عطر خوشی به شامّهام میرسد
دیدم جوانی خوشصورت وخوشبو وارد قبرستان شد و رفت کنار همان قبر و ناگهان دیدم آن قبر شکافته شد و آن جوان داخل قبر رفت و قبر بسته شد...
براي خواندن ادامه داستان وارد كانال زير شويد👇
https://eitaa.com/joinchat/3172335659C7dc453acb8