در پادگان منطقه حلب در حال آموزش بودیم که دیدیم دو تا ماشین کنار ما نگه داشتند.
حاج قاسم اولین نفر از اتومبیل پیاده شد.
شروع کرد به احوال پرسی با نیروها.
بچه های فاطمیون هم با حاجی عکس یادگاری میگرفتند.
من کمی دورتر ایستاده و مات چهره زیبای سردارم بودم.
چشمش به من خورد جثه من نسبت به بقیه ریزتر بود و از همه جوان تر بودم.
حاجی منو صدا زد گفت: بیا نزدیک
رفتم کنارش و دست نوازش روی صورتم کشید.
گفت: ماشالله با این سن و سال چطوری خودت رو رسوندی منطقه؟
فقط مات چهره نورانی و پرصلابتش شده بودم.
حاج قاسم نگاه خاصی به نیروهای فاطمیون داشت.
همانطور که بچه ها هم از صمیم قلب عاشقش بودند..
👤راوی:حسن قناص (رزمنده فاطمیون)
#مدافعین_حرم
#یازینب
#مکتب_سلیمانی
#حاج_قاسم
#سردار_دلها
#شهید_سلیمانی
#فاطمیون
@corps80
📝وصیت نامه بسیار عجیب یک شهید:
🔺سردار حاج حسین کاجی می گوید:
بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقهی کردستان عراق بودیم که به طرز غیرعادی جنازهی شهیدی را پیدا کردیم.
از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم، داخل کیف، وصیتنامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود.
🌷در وصیتنامه نوشته بود :
من سیدحسن بچهی تهران و از لشکر حضرت رسول (ص) هستم...
پدر و مادر عزیزم! شهدا با اهل بیت ارتباط دارند. اهل بیت، شهدا را دعوت میکنند...
من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت میرسم و جنازهام هشت سال و پنج ماه و 25 روز در منطقه میماند.
بعد از این مدت، جنازهی من پیدا میشود و زمانی که جنازهی من پیدا میشود، امام خمینی در بین شما نیست.
این اسراری است که ائمه به من گفتند و من به شما میگویم. به مردم بگویید ما فردا شما را شفاعت میکنیم. بگویید که ما را فراموش نکنند.
و...
🌷بعد از خواندن وصیتنامه دربارهی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم.
دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و 25 روز از آن گذشته است.
📚برگرفته از کتاب:
خاطرات ماندگار؛ ص192 تا 195
#درآرزوی_شهادت
#یازینب
🇮🇷 @news_resistance