✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((موش همیشه ناراحت))
معلم به کلاس وارد شد با بچه ها سلام و احوالپرسی کرد. بعد به نوبت از بچه ها درس پرسید آن روز علی نتوانست به سوال معلم جواب دهد برای همین بچه ها او را مسخره کردند و او خیلی ناراحت شد. اما چیزی نگفت و کاری هم نکرد. علی فقط ناراحت بود مدرسه تعطیل شد و بچه ها به سمت خانه هایشان
میرفتند. اما علی هنوز هم ناراحت بود او اصلا حرف نمی زد.
وقتی علی وارد خانه شد خیلی ناراحت بود. وارد اتاقش شد و یک گوشه ساکت نشست حتی با اسباب بازی هایش هم بازی نمی کرد نزدیک شب شد اما على هنوز داخل اتاقش بود. مادر علی وارد اتاق شد وقتی دید علی بخاطر ناراحتی اش یک گوشه ساکت نشسته گفت: میدونم ناراحتی اما دوس داری واست قصه موش ناراحت رو بگم؟ علی با بی حوصلگی گفت : " آره".
و بعد مادر قصه موش ناراحت را تعریف کرد یکی بود یکی نبود. توی یک جنگل شاد موشی بود که همیشه از بچه ها دور می نشست. او بیشتر وقت ها با هیچ کسی بازی نمیکرد حرف نمیزد، و از بقیه فاصله می گرفت. یک روز که مثل همیشه موش ناراحت کنار سنگی نشسته بود، عقاب تیزبین و دانا پرواز کرد و کنار او نشست. سپس به موش ناراحت گفت من همیشه از بالای اون کوه بلندحواسم بهت هست همیشه ناراحتی....
اشکال نداره اگه ناراحت باشی اما همیشه این ناراحتی تو رو مثل یک کاغذ مچاله میکنه مثل یه کاغذ مچاله یک گوشه میشینی و هیچ حرفی نمیزنی اینطوری اذیت نمیشی عزیزم؟!". موش همیشه ناراحت زد زیر گریه و گفت: " خیلی اذیت میشم. اما چکار کنم؟!". عقاب تیزبین و دانا گفت: " بیا باهم به بقیه بچه ها نگاه کنیم ببینیم اونها چکار میکنن که مثل کاغذ مچاله نمیشن و بعد موش همیشه ناراحت و عقاب تیزبین به بقیه نگاه کردند.
آنها دارکوب را دیدند. وقتی بچه ها دارکوب را بازی ندادند او خیلی ناراحت شد بلند شد و روی درخت نشست و کاری که دوست داشت و بلد بود را انجام داد او نوک زد و نوک زد تا یک لانه زیبا درست کرد بعد از مدتی توپ بچه شیر را گرفتند و به آب انداختند. او خیلی ناراحت شد اما برای اینکه حالش بهتر شود فورا زیر درخت نشست تا آواز قناری ها را بشنود.
هنوز هم موش همیشه ناراحت و عقاب تیزبین داشتند به بقیه نگاه می کردند. میمون را دیدند که منتظر پدرش بود تا برای او جایزه بخرد. پدرش آمد و هیچ جایزه ای نگرفته بود. برای همین میمون خیلی ناراحت شد اما او دوست نداشت مثل کاغذ مچاله شود. فورا بلند شد و از این شاخه به آن شاخ پرید و موز خورد تا حالش بهتر شد بعد عقاب تیزبین و دانا گفت: " دیدی چی شد؟ همه ناراحت میشن اما کسی اجازه نمیده این ناراحتی مثل یه کاغذ مچالش کنه..
موش همیشه ناراحت به چیزهایی که دیده بود خیلی خوب فکر کرد او با خودش گفت: حق با عقاب داناست. همه بعد از ناراحتی یه کاری میکنن تا حالشون خوب شه. پس منم هر وقت ناراحت شدم میرم چوبایی که جمع کردم رو با دندونای تیزم میتراشم تا مدادهای قشنگی درست کنم بعد که حالم بهتر شد میرم پیش بچه ها
قصه موش همیشه ناراحت تمام شد و مادر به علی گفت:" حالا تو دوست داری هر وقت ناراحت شدی چکار کنی که این ناراحتی مثل كاغذ مجالت نکنه؟ علی مادرش را بغل کرد و با لبخند گفت:" چون تو رو خیلی دوس دارم میام راجبه ناراحتیم و اتفاقی که ناراحتم کرده حرف میزنم!".
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
سلام و رحمت
داریم به ماه مبارک رمضان نزدیک
میشیم
یکی از قشنگی های ماه مبارک وجود
بچه هاست و بیدار شدنشون برای
سحری
امشب با ی قصه میخوام بچه هام با
ماه مبارک رمضان آشنا کنیم 😊🌙
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
872.9K
نمیدونه دارم صداش ضبط میکنم 😉
بازی با بچه ها حال آدم خوب میکنه 💝
.
@nightstory57.mp3
9.22M
#راز_ستارهی_کوچک
༺◍⃟⭐️💫჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
روزه فقط برای نخوردن نیست
بلکه برای دل روشن و مهربونم هست. 😍
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
✨༺༽بسم الله الرحمن الرحیم༼༻✨
داستان شب
گوینده:(معین الدینی)
داستان امشب: ((راز ستارهی کوچک))
ماجرا از یه شب ماه رمضون شروع شد. آسمون پر از ستاره بود و ماه درخشان تر از همیشه میتابید.
امیر کوچولو هفت سالش بود.
کنار پنجره نشسته بود و داشت به آسمون نگاه میکرد با اون چشای قشنگش. مامانش صداش زد امیر جان بیا بخواب فردا سحر زود بیدار میشیم.
امیر با تعجب پرسید؟ سحر، یعنی قبل از طوع خورشید؟ چرا باید بیدار شیم مامان؟ مامان لبخندی زد گفت چون وقت سحری خوردنه سحری میخوریم تا در طول روز انرژی زیادی داشته باشیم.
امیر که تعجب کرده بود پرسید مامان برای چی سحر بیدار میشیم؟
مامانش بهش گفت اخه قراره روزه بگیریم.
امیر چیزی نگفت تصمیم گرفت همراه خانوادهاش برای سحری بیدار بشه.
صبح زود وقتی هنوز هوا تاریک بود با صدای دعای سحر امیر بیدار شد
کنار پدر و مادرش نشست برای سحری خوردن مامان براش یه لیوان شیر ریخت و گفت خوردن سحری باعث میشه کمتر گرسنه و تشنه بشیم بعد از سحری امیر دوباره خوابید اما وقتی صبح بیدار شد یه خورده تشنه و گرسنه بود رفت تویه اشپزخونه یه چیزی بخوره اما مامانش بهش گفت امیر مگه نمیدونی روزه ای چیزی نباید بخوریا امیر یه نگاهی به مامانش کرد و گفت یعنی تا کی نباید چیزی بخورم گشنمه مامانش بهش گفت امیر جون تا وقتی که توان داری باید صبر کنی باید اونقدر تحمل داشته باشی تا اونقدر گرسنت بشه اونقدر تشنت بشه که یکم غذا و یکم اب بخوری تا اینجوری مقاومت بدنت بره بالا و بتونی یک روز کامل تا لحظه اذان مغرب روزه بگیری.
مامان به امیر گفت عزیزم میدونی روزه علاوه بر نخوردنو نیاشامیدن دیگه چیه؟ امیرگفت نه نمیدونم مامان بهش گفت مثلا اگه دعوا نکنی مهربون باشی به یه نفر کمک کنی یا حتی وقتی تشنه ای چیزی نخوری و صبر کنی، صبور باشی، این کارها روزه رو زیباتر میکنه.
امیر فکر کرد با خودش گفت چقدر خوبه که آدم تو ماه مبارک رمضان علاوه بر نخوردن و نیاشامیدن این کارارم یاد میگیره بچه ها مامان امیر به امیر گفت روزه مثه یه ستارهی کوچیکه شاید کوچیک باشه اما وقتی جمع بشه آسمون شب رو پر از نور میکنه یعنی هرکار کوچیکی که موقعی که روزه دار هستی انجام بدی ارزشمنده امیر فکر کرد و تصمیم گرفت مثل یه ستاره ی کوچیک باشه با خواهر کوچیکش مهربونی کرد به مامانش تو اشپزخونه کمک کرد صداشو بالا نبرد و وقتی هم تشنه شد صبر کرد تا افطار.
وقتی شب شد اون به همراه خوانوادش کنار سفره ی افطار نشست بعد از اذان اولین جره ی آب را نوشید.
حس کرد که هیچ وقت آب به این خوشمزگی نبوده بچه ها اون شب وقتی دوباره به آسمون نگاه کرد ستاره ی کوچیکشو دید که حالا بین هزاران ستاره ی دیگه می درخشید با خودش گفت چقدر خوبه امروز منم مثل این ستاره بودم و اینطور شد که امیر فهمید
روزه فقط برای نخوردن نیست بلکه برای دل روشن و مهربونم هست.
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🐰჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
شما هم دوست دارید بچه هاتون قصه
روزه کله گنجشکی رو بشنوند 😊
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
@nightstory57.mp3
8M
#روزهی_کلهگنجشکی_آرمان
༺◍⃟✨჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
صبر و مهربونی خیلی مهمه❤️
#قصه
#داستان
#داستانشب
#کودک_۴_۱۱
#گوینده:معینالدینی
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
بسم الله الرحمن الرحیم
روزهی کلهگنجشکی آرمان
قصه گو: معین الدینی
روزی روزگاری، توی یه محلهی قشنگ، پسربچهای به اسم آرمان با خانوادهاش زندگی میکرد. آرمان یه پسر بازیگوش و پرانرژی بود که عاشق خوراکیهای خوشمزه بود!
یه روز، وقتی ماه رمضان شروع شد، آرمان دید که بابا و مامانش روزه میگیرن. کنجکاو شد و پرسید:
"چرا از صبح چیزی نمیخورین؟!"
مامان با مهربونی گفت:
"چون ماه رمضان، ماه صبر و مهربونیه. ما روزه میگیریم تا حس آدمهایی رو که همیشه غذا ندارن، درک کنیم و بهشون کمک کنیم."
آرمان که دوست داشت کارهای بزرگترها رو انجام بده، گفت:
"پس منم میخوام روزه بگیرم!"
بابا لبخند زد و گفت:
"ولی روزه گرفتن برای بچهها سخته. اما تو میتونی یه روزهی کوچولو بگیری که بهش میگن روزهی کلهگنجشکی!"
آرمان با هیجان پرسید:
"اون چجوریه؟"
مامان گفت:
"یعنی تا ظهر چیزی نمیخوری، بعدش افطار کوچولوی خودت رو داری!"
آرمان که عاشق چالشهای جدید بود، تصمیم گرفت امتحان کنه. صبح، وقتی بابا و مامان برای سحری بیدار شدن، اونم بیدار شد و یه لیوان شیر خورد. بعد هم تصمیم گرفت تا ظهر چیزی نخوره.
ولی ساعت که ۱۰ صبح شد، شکمش قار و قور کرد! بوی نون تازه از آشپزخونه میاومد و آرمان دلش میخواست یه لقمه بخوره. رفت پیش مامان و گفت:
"من خیلی گرسنمه! دیگه نمیتونم تحمل کنم!"
مامان با لبخند گفت:
"فقط یه کم دیگه صبر کن! اگه تا ظهر دوام بیاری، اولین روزهی کلهگنجشکیات رو گرفتی!"
آرمان تصمیم گرفت قوی باشه. خودش رو سرگرم کرد، نقاشی کشید، با اسباببازیهاش بازی کرد و خلاصه، اونقدر سرگرم شد که ساعت ۱۲ شد!
مامان گفت:
"آفرین پسر قوی من! حالا میتونی روزهات رو باز کنی."
بابا یه لیوان آب و یه خرما آورد و گفت:
"همیشه اولین چیزی که برای افطار میخوریم، خرما و آب و گرم هست . حالا تو هم مثل ما روزه گرفتی😊!"
آرمان با افتخار خرما رو خورد و حس کرد که قویتر و صبورتر شده. از اون روز، هر روز یه روزهی کلهگنجشکی میگرفت و کمکم یاد گرفت که صبر و مهربونی چقدر مهمه.
پایان!
༺◍⃟📚჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f
༺◍⃟🎙჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
InShot_۲۰۲۵۰۳۰۲_۱۵۴۳۵۶۵۱۸_۰۲۰۳۲۰۲۵.mp3
3.81M
🌙چطور بچه ها رو با ماه رمضان
آشنا کنیم؟
🎙معین الدینی
#نکته_تربیتی
✅کانال تخصصی داستان های صوتی و متنی 👇
https://eitaa.com/joinchat/4230349078C22111fe80f