eitaa logo
💠 نیمکت 💠
2.2هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2.1هزار ویدیو
34 فایل
نیمکتی ها 🏅💥 اینجا متفاوت ترین #پاتوق_فرهنگی واسه تو نوجوونِ 💪😉 واسه تویی که میخوای آینده کشورتو بسازی✌️ #باهم😎 #برای_هم🌱 #کنار‌هم🤝 #هواتونو‌داریم 🙌 ارتباط با ما 👇 @admin_nimkatt
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤩 ببینیم👀 🎥مستند " " ♨️خبرنگاری آمریکایی رویای دیدن رهبر معظم انقلاب را دارد و همین مسئله دلیل سفرش به ایران می‌شود، او آمده تا نویسنده نامه به جوانان اروپایی و آمریکایی را از نزدیک ببیند. درباره این خبرنگار و داستان سفرش به کشورمان است لینک دانلود: https://www.google.com/amp/s/www.filimo.com/m/cLjvq/%25D8%25B1%25D9%2588%25DB%258C%25D8%25A7%25DB%258C_%25D8%25A7%25DB%258C%25D8%25B1%25D8%25A7%25D9%2586%25DB%258C%3famp 😷 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
رسیدیم به بخش هفتگی😌 توی این بخش با جزئیات بیشتر کارهای هر روزتون رو یادداشت میکنید و اتفاقات و اهد
ازینجا به بعد بولت ژورنال کاملا شخصیه😁 یعنی خودتونین که انتخاب میکنین چه صفحه ای بزارین چه صفحه ای نزارین😉 ولی بازم ما چندتا پیشنهاد بهتون میگیم تا بدونین کلیت یه صفحه تو بولت ژورنال به چه صورته☺️ صفحه بعدی ای که میتونین تو بولت ژورنال کار کنین، "لیست خوشحالی ها" و "لیست ناراحتی هاست"😌 تو این لیست مینویسین من از چیا ناراحت شدم؟ از چیا خوشحال شدم؟ حتی میتونین یه لیست داشته باشین که: من وقتی حالم بده با چیا حالم خوب میشه؟🙂 اینجوری هروقت حالتون بده و نمیدونین چیکار کنین میرین اونو میبینین😉 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_سوم اوبران داشت با تلفن حرف مي زد از خانواده مقتول خداحافظی ك
فایل رو برای اوبران هم گذاشتم. حالت اون هم عادی نبود ولی نه به بدی من... فقط گفت: چه آرامش عجیبی داشت!🙃 باید میفهمیدم اون فایل چیه. شاید کمکی به حل پرونده میکرد. سراغ پدر و مادرش رفتم مادرش گفت قبلا هم دیده کریس یه چیزایی شبیه به اون رو گوش میکنه ول  هیچ وقت نپرسیده🤨 ولی فکر میکنم اون فایلا رو از آقای ساندرز گرفته... زنگ آپارتمان رو زدم. با زنگ دوم در رو باز كرد -خواب بودید؟ جا خورده بود: نه کارآگاه بفرمایید تو. دخترم برو به مامان بگو مهمون داریم -چندان وقتتون رو نمي گيرم... بعد از پرسيدن چند سوال اينجا رو ترك ميكنم. +بفرمایید داخل. كار پرونده به كجا رسيد؟ موفق شديد ردي از قاتل پيدا كنيد؟ -در واقع براي چيز ديگه اي اينجام. مي خواستم ببينم مي تونيد اين فايل رو شناسايي كنيد و بهم بگيد چيه؟ 🤔 و فايل صوتي رو اجرا كردم. لبخند عميقي صورتش رو پر كرد لبخندي كه ناگهان روي چهره اش خشك شد و صورتش درهم رفت: فكر می كنيد اين به مرگ كريس مربوطه؟ 🤨 -هنوز نمی تونم در اين مورد با قاطعيت حرف بزنم🧐 +چيزي كه شنيديد، آيات اول قرآنه. سوره حمد. آيات ستايش خدا... Chapter به مفهوم بخش يا قسمت نيست. هر كدوم از اونها يكي از سوره های قرآنه📓 ناخودآگاه یه قدم برگشتم عقب: اسم قرآن رو شنيده بودم... اما... اين يعني؟ تو... يك ... +مسلمان -عربی؟ ناخودآگاه خندید: نه کارآگاه! مگه همه مسلمونا عربن؟! چای بیارم یا قهوه؟ جرات نمي كردم توي اون خونه چيزي بخورم...😨 اما می ترسيدم برخورد اشتباهی ازم سر بزنه. و اون بهم مشكوك بشه كه همه چيز رو در موردش فهميدم يه خلافکار مسلمان بهتره بگم يه تروريست...😰 حتما تروريست و خرابكار بودن به مفهوم گذاشتن يك بمب يا حملات انتحاری نيست. می تونست اشكال مختلفی داشته باشه... همين طور كه پشت پيشخوان آشپزخانه ايستاده بود، خيلی آروم، اسلحه م رو سر كمرم چك كردم.🔫 آماده بودم كه هر لحظه باهاش درگير بشم. در همین لحظه دخترش اومد یه لیوان آب گرفت و رفت سمت مادربزرگش. +مي تونم بپرسم چه چيزي باعث شد اين فكر براتون ايجاد بشه كه قتل كريس با مسلمان بودنش در ارتباطه؟🤔 با شنيدن اين جمله شوك جديدي بهم وارد شد. به حدی درگير شرايط بودم كه اصلا حواسم نبود بودن اون فايل ها تو گوشی كريس مي تونست به مفهوم تغيير مذهب يك نوجوان 16 ساله باشه. تا اون لحظه داشتم به اين فكر می كردم شايد كريس متوجه هويت اونها شده بوده و همين دليل مرگش باشه. 🧐 اما اين سوال، من رو به خودم آورد و دروازه جديدي رو مقابلم باز كرد:حملات تروریستی!🙄 شايد كريس حاضر به انجام چنين اقداماتي نشده و براي همين اون رو كشتن. يا شايد ديگه براشون يه مهره سوخته بوده🤔 من وسط برنامه های يه گروه تروریستی بودم! 😰 مهم نبود به چه قیمتی! نمي تونستم اجازه بدم جوان ها و مردم كشورم رو نابود كنن.اون از پشت پيشخوان، دست من رو نمي ديد. دستي كه ديگه تقريبا روي اسلحه ام بود...🔫 و تيري كه هرگز خطا نمي رفت... با چهره اي گرفته، هنوزم منتظر جواب بود...🙄 -هنوز چيزي مشخص نيست. ما باید تمام جوانب زندگی مقتول و اطرافيانش رو بررسی كنيم. خیلی آروم با انگشت اشاره اسلحه رو از روی ضامن برداشتم. داشت حرف میزد ولی من گوش نمیدادم. برای چند ثانيه حس كردم ناراحته. واقعا خوب نقش بازی می كرد... تروريست لعنتی! توي اون شرايط سخت، داشتم غير مستقيم بازجوييش ميكردم و دنبال سرنخ بودم.🤨 فشار شديدي رو روی بند بند وجودم حس می كردم. فشاری كه بعضي از لحظات به سختی می تونستم كنترلش كنم و فقط از يه چيز می ترسيدم. اینکه تنها سرنخي كه مي تونست من رو به اون گروه تروریستی وصل كنه رو با دست خودم بكشم و اينكه اصلا دلم نمیخواست اون رو جلوی دخترش با تير بزنم. ضربان قلبم به شدت بالا رفته بود💗فقط كافی بود كسي كنارم بایسته از يه قدمی هم می تونست ضربات قلبم رو بشنوه... در اين بين، دخترش با فاصله از من، چيزی رو روی زمين انداخت... @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖کتاب "هیچ کس به من نگفت" ✒به قلم استاد حسن محمودی درباره حسرت های یک نوجوان ⏲زمان معرفی برگزیدگان: 15اردیبهشت 99 ⌨شرکت در آزمون بر خط و دریافت هدیه مسابقه از لینک زیر: javaneno.amfm.ir/ketab 🔷🔸💠🔸🔷 رسانه اختصاصی نوجوانان فاطمی @javane_no
هدیه(دانلود کتاب رایگان).pdf
5.57M
📥دانلود کتاب "هیچ کس به من نگفت" ✒نوشته استاد حسن محمودی درباره حسرت های یک نوجوان ⏲زمان معرفی برگزیدگان: 15اردیبهشت 99 ⌨شرکت در آزمون بر خط و دریافت هدیه مسابقه از لینک زیر: javaneno.amfm.ir/ketab 🔷🔸💠🔸🔷 رسانه اختصاصی نوجوانان فاطمی @javane_no
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅سلام اقاجون الهی قربونت برم میگن قراره برگردی پیشمون 😍😍دارن همه زمین و آسمان و همه دنیا رو برای برگشتنتون ضد عفونی میکنن😷🤒😷🤒 آقاجون میدونم لیاقت دیدنتون رو ندارم 😔😔ولی همه دلگرمی زندگی منی.درست خوب نیستیم ولی توکه خوبی برامون دعا کن همین که صدات میشنوم یه دنیا ارزش داره از بچگی هر کار خوبی میکردم به عشق شما بود ولی هرچی بزرگ تر شدم وندیدمت ازت دورتر شدم به قدری که احساس میکردم دیگه پشیمون بر نمی گردی ولی ازاین که دوباره پیداتون کردم خیلی خوش حالم شاید این کرونا هر اثر بدی که داشت واسه من خوب بود وقتی توی خونه نشستم یه گوشه وقرنطینه شدم و هیچکدوم از دوستام ازم خبر نگرفتن😭😔 یهو دلم برات تنگ شد گفتم چه طور یه آقایی هست همیشه برام دعا میکنه و همه جوره هوا مو داره من فراموشش کردم😭😭😔 تورو آقا ما قرنطینه کردیم با گناهامون فراموشکاریمون با خیلی کار های دیگه که شاید خودمم یادم نمیاد ولی شما بهتر از خودم خبر داری آقا برگرد برگرد واقعا دلم و تمام وجودم تورو کم داره😭😭😭😭 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰بازی خرطومی🐘 . 📋وسایل مورد نیاز ۱_جوراب شلواری کشی(بجاش میتونید یک تیکه پارچه رو به سرتون ببندید) ۲_چند توپ یا چند لیوان یا هر وسیله ای که بهش ضربه بزنید و بندازیدش . 📎پارچه یا چوراب رو به سرتون ببندید و به تهش یک وسیله سنگین وصل کنید تا بتونه تاب بخوره!! میتونید مسیر ، موانع و اشیاء امتیاز دار رو هر جور که میخواید و باهر وسیله ای بچینید گردنتون رو گرم کنید خرطومتون رو تکون بدید و امتیاز بگیرید!😁 . 📌مناسب برای کودک و بزرگسال 📌افزایش دقت عمل و واکنش . 😷 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
ازینجا به بعد بولت ژورنال کاملا شخصیه😁 یعنی خودتونین که انتخاب میکنین چه صفحه ای بزارین چه صفحه ای
📄لیست آرزوها💫: همه آرزوهاتون رو تو یه صفحه بنویسید و براشون تلاش کنین😉 📃لیست تجربه ها: تجربه هایی که به دست آوردین رو بنویسین😁 حتی از تجربه بزرگترا هم میتونین استفاده کنین☺️ 📄لیست ایده ها: ایده هاتون در هر زمینه ای رو بنویسین و بعدا ازش استفاده کنین😌 📃لیست موزیک ها، فیلم ها و کتاب های مورد علاقه😍🤩 📄لیست درآمد و مخارج و پس انداز برای مدیریت اقتصادی😜 📃لیست وسایل مورد نیاز برای سفر✈️ 📄لیست لوازم شخصی که باید خریداری بشن😌 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅📱سلام امام مهربونی ها ... شرمنده اگه نتونستم باهاتون تماس بگیرم این روزها تمام جهان یه ویروس از خدا بی خبر اومده فرا گرفته ما هم براس سلامتی خودمن و دیگران تو خونه نشتیم دعا مکنیم این روزها تمام کادر درمانی پرستاران و دکترا کارشون چند برابر شده خیلی خسته میشن دلم بد جوری میسوزه آخه بعضی از این مردم گوششون به این حرف ها بده کار نیست نکات بهداشتی رو رعایت نمی کنن . دلم میخواد هر چه زوتر ظهور کنین آخه فقط شما میتونید این جهان رو از این ویروس پاک کنید . این روز ها حال وهوای مردم بی قراری میکنه دلتنگ شماست دلتنگ کسی که یک جهان منتظر آمدش هستند ایام نیمه شعبان هست و چشماها همه به در دوخته شده دری که مولایمان مهدی قصد کوبیدنش را بزند منتظر بودن خیلی سخته اونم منتظر مولایمان مهدی 🌸 تنها دعای امروز ما ... ❤اللهم عجل لولیک الفرج ❤ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سندروم FOMO🙄 انبوه اطلاعات، حتی اگه اطلاعات درستی باشه مغز مارو دچار چالش میکنه... 🤯 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
🚨بصورت زنده 🔰سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب روز نیمه شعبان برگزار خواهد شد 🔻حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر انقلاب اسلامی روز پنجشنبه، ۲۱ فروردین ۱۳۹۹ مصادف با نیمه‌ی شعبان، سالروز ولادت باسعادت قائم آل محمد (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با ملت شریف ایران مستقیم سخن خواهند گفت. 🔸️سخنرانی تلویزیونی رهبر انقلاب ساعت ۱۱ صبح از شبکه‌های رسانه‌ی ملی و همچنین از پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR و حسابهای اینستاگرام و توئیتر این پایگاه به زبان‌های مختلف و بصورت زنده پخش خواهد شد. @Khamenei_ir
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_چهارم فایل رو برای اوبران هم گذاشتم. حالت اون هم عادی نبود ول
با وحشت تمام برگشتم پشت سرم و لحظه ای از زندگيم اتفاق افتاد كه هرگز فراموش نميكنم... 😓 اسلحه توي غلاف گير كرد...!😲 درست لحظه اي كه با وحشت تمام می خواستم اون رو بيرون بكشم گير كرد... به كجا؟ نميدونم!😕 كسي متوجه من نشد. آقای ساندرز دويد سمتش و اون رو بلند كرد. با ليوان آب خورده بود زمين... دستش با تكه های شكسته ليوان، زخمی شده بود. زخم كوچيكی بود اما دنيل در بين گريه هاي اون، با دقت به زخم نگاه كرد می ترسيد شيشه توی دست بچه رفته باشه... 😔 اون نگران دخترش بود و من... با تمام وجود می لرزيدم. دست و پام هر دو مي لرزيد... من هرگز سمت يه بچه شليك نكرده بودم... يه دختر بچه كوچيك...👧🏻 حالم به حدي خراب شده بود كه حد نداشت. به زحمت چند قدم تا مبل برداشتم و نشستم. سرم رو بين دست هام گرفته بودم و صورتم بين انگشت هام مخفی شده بود... انگشت هايی كه در كمتر از يك لحظه، نزديك بود مغز اون بچه رو هدف بگيره... 😓 هيچ كسی متوجه من نبود و من نمی دونستم بايد از چه چيزی متشكر باشم! سرم رو كه بالا آوردم، همسرش اومده بود. با يه لباس بلند و روسری بلندی كه عربی بسته بود. نورا گريه می كرد و مادرش محكم اون رو در آغوش گرفته بود... روسری؟! مادر ساندرز، روسری نداشت! مادر ساندرز مسلمان نبود. چطور ممكنه؟! مادر دنيل ساندرز مسلمان نبود اما هنوز زنده بود؟!!!! چطور چنين چيزی ممكن بود؟! شايد اون نفر بعدی بود كه بايد كشته می شد...!😕 فشار شديدي از درون داشت وجودم رو از هم می پاشيد. فشاری كه به زحمت كنترلش می كردم - ببخشيد آقای ساندرز ... اين سوال شايد به پرونده ربطی نداشته باشه اما می خواستم بدونم شما چند ساله مسلمان شديد؟ +حدودا 7 سال. - و مادرتون؟ نگاهش با محبت چرخيد روی مادرش. - مادرم كاتوليك معتقديه. هر چند تغيير مذهب من رو پذيرفته اما علاقه اون به عیسی مسیح بیشتر از علاقه ش به پسرشه🙃 بدون اينكه حتي لحظه اي بيشتر بايستم از اونجا خارج شدم. اگر القاعده بود توی اين 7 سال حتما یه بلايی سر مادرش می آورد. اون هم زنی كه مريض بود و مرگش می تونست خيلی طبیعی جلوه كنه.🙄 روز بعد زودتر از همه سرکار حاضر شدم. اوبران كه اومد، من دو بار كل پرونده قتل رو از اول بررسی كرده بودم. +باورم نميشه! تو اين ساعت اينجايی🤩 - هر چقدر اين پرونده رو بالا و پايين مي كنم هيچي پيدا نمی كنم. ديگه دارم ديوونه ميشم🤯 +ساندرز چی؟ 😕 چند لحظه در سكوت بهش خيره شدم و دوباره نگاهم برگشت روی تخته. اسم ساندرز رو از قسمت مظنونين پاك كردم: ديشب باهاش حرف زدم. فكر نمی كنم بين اون و قتل ارتباطی باشه. خصوصا كه در زمان قتل توی بيمارستان بوده. - چی شد نظرت عوض شد؟! نمي دونستم چي بگم. اگه حرفی ميزدم ممكن بود برای خانواده ساندرز دردسر درست كنم. ممكن بود بی دليل به داشتن ارتباط با گروه های تروریستی محكوم بشن و پرونده از دستم خارج بشه.☹️ بيش از شش ماه گذشت و اين مدت، پر از پرونده هايی بود كه گاهی به راحتي خوردن يك ليوان آب می شد ظرف كمتر از يه هفته، قاتل رو پيدا كرد. پرونده كريس تنها پرونده بی نتيجه نبود، اما بيشتر از هر پرونده ديگه ای آزارم داد. بدتر از همه اینکه اسلحه برای انگشتام سنگين شده بود. چهره نورا ساندرز کابوس من شده بود😟 چند لحظه به نشان و اسلحه م نگاه كردم. چشمم اون رو می ديد اما دستم به سمتش نمی رفت. فقط نشان رو برداشتم. يه تحقيق ساده بود. اوبران از من جدا شد و من به كل فراموش كردم اسلحه ام هنوز تو كشوی ميزه و از اداره زدم بيرون. دور و برم رو نگاه میکردم که ناگهان باورم نمي شد! بعد از 6 ماه... لالا؟!!!😕 خيلي شبيه تصوير كامپيوتری بود. اون طرف خيابون با چند تا جوون كه جلو يه ساختمون کنار هم ايستاده بودن. سريع ترمز كردم و از ماشين پريدم بيرون و دويدم سمتش. -لالا؟ تو لالا هستی...؟ با دیدن من پا به فرار گذاشت سرعتم رو بیشتر کردم و سعی کردم خودم رو بهشون برسونم. با فرارش ديگه مطمئن شده بودم خودشه... يكي شون مسيرم رو سد كرد: هی تو با كی كار داری؟ و هلم داد عقب. - بريد كنار با شماها كار ندارم یکی شون با يه دست يقه ام رو محكم گرفت اصلا نمی فهميدم چرا اون سه تا خودشون رو قاطی كرده بودن. نشانم رو در آوردم: كارآگاه منديپ. واحد جنايی چشم چرخوندم لالا رفته بود. اعصابم بدجور بهم ريخته بود. صحبت اونجا بی فايده بود. دستم رو بردم سمت كمرم، دستبندم رو در بيارم كه... جا خوردم! تازه حواسم جمع شد مسلح نيستم! اونها هم تغيير حالت رو توي صورتم ديدن: چی شده كارآگاه؟! بقيه اسباب بازی هات رو خونه جا گذاشتی؟! اين دستبند و نشان رو از كجا خريدی؟ اسباب بازی فروشی سر كوچتون؟! 🤪 و زدن زير خنده... هلش دادم كنار ديوار و به دستش دستبند زدم پهلوم یه لحظه آتیش گرفت. با ضربه دوم دیگه نتونستم بایستم و اونا پا به فرار گذاشتن... @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅سلام آقا جان نه بهتر بگم بابا جانم ولی خجالت میکشم آخه خودمو لایق این که شما رو بابا صدا کنم نمیدونم 😞 میخوام بدونید که من خیلی دوستون دارم هر چند که میدونم از دلم خبر دارین آقایه من کمکم کنید که از سربازانتان باشم شاید با نامه سیاه اعمالم این خواسته خیلی زیادی باشه ولی من از لطف شما ناامید نیستم آقای من زندگی بی شما خیلی سخت میگذره 😞 آقای من از ته دلم میخوام یه نگاهی به ما کنید همه عاشقانتون رو کمک کنید که برای ظهورتون آماده بشم و کلام آخر هر چند که با شما هر چه بگویم سیر نمیشوم آقا جانم زود تر بیاید این دنیا بی شما جایه زندگی نیست ✅بهش میگم آقا جون میبینی چقدر تو سختی افتادیم، پس چرا نمیای؟ 😭 دلم هممون تنگه آقا پس کی میای؟ 😭 یاصاحب الزمان، ای گل پسر نرجس، مولاجانم، به ظهورت نیازمندیم آقا🦋🦋🦋 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣کمپین جهانی اجتماع قلبها❤️ زمزمه دعای فرج همزمان در 25 کشور جهان زمان‌: شب نیمه شعبان ساعت 21 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
کتاب 📖 📚 بخوانیم👀 📓نام کتاب: 👤مولف:داوود امیریان 📗 موضوع کتاب : کتاب گردان قاطرچی ها به موضوع جنگ از زاویه طنز نگاه کرده که همین موضوع باعث شده تا حدودی تصویر شاد و مفرح از حضور رزمندگان نوجوان در صحنه های مختلف جنگ برای خواننده نوجوان روایت شود. در این رمان ماجرای چند رزمنده روایت می شود که سرپرستی یک گردان قاطر 🦙را در دست می گیرند تا آذوقه و مهمات مورد نیاز عملیات رزمندگان را از این طریق منتقل کنند (این کتاب در چند دوره از جشنواره نوجوان و دفاع مقدس منتخب اعلام شده است )😉 😷 🌱 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلامت تن زییاست، اما پرنده عشق، تن را قفسی می بیند... ۲۰ فروردین سالگرد شهادت سید شهیدان اهل قلم "شهیدچمران" و روز هنر انقلاب اسلامی گرامی باد🌷 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
20 فروردین روز ملی فناوری هسته ای و یاد شهدایی که صنعت هسته ای کشورمان مدیون خون آنهاست گرامی باد🥀 ⭕️ رهبر انقلاب: دانشمندان جوان ایرانی با موفقیت بزرگ خود در دانش هسته‌ای در واقع آینده بلندمدت انرژی ملت ایران را تضمین کردند و این سررشته را نباید به هیچ قیمتی از دست داد زیرا هرگونه عقب‌نشینی از این میدان صددرصد ضرر است. @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
📄لیست آرزوها💫: همه آرزوهاتون رو تو یه صفحه بنویسید و براشون تلاش کنین😉 📃لیست تجربه ها: تجربه هایی ک
📃لیست جاهایی که بهشون سفر کردین یا دوست دارین سفر کنین😁 📄لیست کارای هیجان انگیزی که دوست داریم قبل از مرگ انجامش بدیم😜 📃لیست ایده برای تفریحات آخر هفته😍 📄لیست تولدها و تاریخ های مهم سال😁 📃لیست گیاهایی که نگهداری میکنین و جزییات مربوطه😜 📄لیست رنگ لباسهایی که دارید😌😅 📃لیست خوراکی هایی که نباید بخورید☹️ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅اشک هام میریزه اما باید سریع جواب بدم، نکنه قطع بشه!! انگشت میکشم رو اسکرین گوشی و جواب میدم، صدای مهربون و پدرانه اش از پشت خط میاد: سلام دخترم اشک هام بیشتر میشه، هق میزنم و بدون وقفه لب به صحبت باز میکنم: سلام آقا...سلام مولا، سلام باباجانم، خوبید شما؟ آقاجونم نکنه اشتباه گرفتید...آخه میدونید من که لیاقت هم صحبتی با شما رو ندارم! مولاجان، نکنه با این سکوت تون میخواین خجالتم بدین؟ واسه تموم بد بودنام...واسه تموم بی توجهی هام. میدونم شیعه واقعی نبودم، میدونم واسه شهادت امام حسین(ع) گریه کردم اما واسه مظلومیت دائمی شما خم به ابرو نیاوردم...مولا قربون دلت بشم من فدای دعاهای شبونه ات بشم من...الآن فهمیدم بودنت نفس کشیدنت نگاه کردنت؛ حتی بطور پنهانی حتی اگه ما نبینیم هن قشنگه...خوبه...لذت بخشه! الآن فهمیدم چقدر محتاجتم، الآن که دارم هق میزنم، دارم تند تند نفس میکشم می فهمم چقدر احتیاج دارم به هوات! الآن فهمیدم باید پاک شم...پسر حیدر، قبولم میکنی؟ قلبم هم نمیزنه، انگار مشتاق صداته، شاید هم میترسه بگی "نه"!!! دوباره صدای آرامش بخشت: و خداوند توبه کنندگان را دوست دارد💙 ... @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺یا صاحب الزمان(عج)، مرا دریاب... 🌹زمزمه سراسری دلهای مومن در شب نیمه شعبان ⏰ چهارشنبه(۲۰فروردین)، ساعت ۲۰ الی ۲۱ @nimkatt_ir 🇮🇷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی عظم البلاء... ❣کمپین جهانی اجتماع قلبها❤️ زمزمه دعای فرج هم اکنون 🕘 @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
داشتم درسمو میخوندم که گوشیم زنگ زد📲 نوشته بود "یوسف زهرا" 🤔 تو ذهنم یه لحظه کل مخاطبام رو دوره کر
✅سلام آقا ... چقدر دلتنگتون شده عالم و چقدر دل من براتون تنگ شده بود ..الان که صداتون رو شنیدم دلتنگی ام بیشتر شد مولا کی میشه روی دل آرای شما رو ببینم 😭 اقای خوبم به زندگیم که نگاه می کنم می بینم پر از مهربونی های شما بوده پر از آقایی شما مولا جان شما واسه من ارباب خوبی بودین الان هم هستید بهترین ارباب دنیا و من با همه گناهان به کنیزی شما افتخار می کنم افتخار من اینه که بگم کنیز آقام افتخار من اینه که بگم من جیره خوار سفره ی کَرَم مولام افتخار من اینه که می تونم از صبح تا شب نام شما رو تکرار کنم افتخار من اینه که بگم مهدی مهدی مهدی تموم آرامش دنیا توی همین یک کلمه است تمام آرامش دنیا 🌸🌸🌸🌸 آقا جون یاد شما توی تموم وجودم ریشه دوونده ...آقا جون امشب اومدم تا از شما عیدی بگیرم نگید که بعد از اون همه گناه چه جوری روت میشه ازمن عیدی بخوای ...نه اینو نگید مولا شما هیچ وقت کسی رو شرمنده نمی کنید ..من هر چقدر هم که گناهکار باشم بازم به لطف شما امیدوارم آخه من یه رازی رو می دونم که خیلیا نمی دونن ...راز اینکه یه آقایی به نام مهدی هست که خیلی مهربونه ...راز اینکه در خونه ی این آقا همیشه به روی همه ی گنهکارا بازه ...راز اینکه گل نرگس می تونه تموم دلای سیاه رو سفید کنه ...راز اینکه تموم آدمای مهربون دنیا شرمنده مهربونی دنیان ... مولا جون گاهی اوقات با خودم فکر می کنم سیدا چقد ر خوشبختن آخه تموم سیدا از نسل پاک شمان مادر همه سیدا حضرت زهراست سلام الله علیها ..همه سیدا می تونن به شما بگن بابا می تونن بگن پدر آقا جان من سید نیستم اما خیلی دوست دارم شما رو پدر صدا کنم ...آقا میشه امشب پدر من هم باشید ...فقط همین امشب ... دلم می خواد فریاد بزنم اسم پدر من مهدی ِ مولا حالا اجازه می خوام که یک بار دیگه نام شما رو ببرم ...اجازه می خوام زبون من بازم نام زیبای شما رو بگه ...اجازه می خوام بازم با گفتن نام شما تموم آرامش دنیاااا توی قلبم سرازیر بشه آقای مهربونم...سلام برشما ای حجت خدا ...ای امام خوب و خوب و خوب ....خوب عالم دوستت دارم مولای من 😍😍😍😍🌸🌸🌸🌸🌸🌸 ··········································· @nimkatt_ir 🇮🇷✨
💠 نیمکت 💠
#مردی_در_آینه #سید_طاها_ایمانی #قسمت_پنجم با وحشت تمام برگشتم پشت سرم و لحظه ای از زندگيم اتفاق اف
من تو بیمارستان بستری شدم و چندروز بعد، پسرا و لالا دستگیر شدن. خودم با لالا صحبت کردم. بهش اطمینان دادم که کسی چیزی نمیفهمه و ما ازش حفاظت میکنیم تا حرف زد: کریس دوتا از بچه ها رو شناسایی کرده بود که عضو خلافکارهای دبیرستانی بودن. میخواست کمکشون کنه از گروه بیان بیرون. میگفت اینا بعد از دانشگاه معلوم نیست چه به روزشون بیاد. اونا کریس رو نکشتن؛ الکس بولتر معاون دبیرستان باهاش درگیر شد. من سعی کردم به کریس کمک کنم ولی نشد... 😓 دادگاه طولانی ترین پرونده من هم تموم شد و با خستگی هرچه تمام زدم بیرون... چندروزی مرخصی داشتم. تو پارکینگ ساندرز جلوی ماشینم منتظرم بود: سلام کارآگاه! باید باهاتون صحبت کنم -شولی من اصلا شرایطش رو ندارم🙄 +زیاد وقتتونو نمیگیرم. تمام طول مسير ساكت بود پشت چشم هاش حرف های زيادی بود حرف هايی كه داشت اونها رو بالا و پايين ميكرد. +من اون شب بعد از اون سوال، تا اعماق افكارت رو ديدم. ديدم كه دستت رفته بود سمت اسلحه ات. برای همين نشستم رو صندلی و دست هام رو گذاشتم رو پيشخوان. باورم نمي شد!🤨 اونقدر عادي باهام برخورد كرده بود كه فكر می كردم نفهميده و متوجه حال اون شب من نشده هر چقدر شنيدن اون جملات و نگاه كردن توي چشم هاش برام سخت بوداما از طرف ديگه آروم شده بودم. اون فشار سخت از روي سينه ام برداشته شده بود... 🙃 و از طرف ديگه فهميده بودم چرا اونجاست. می خواست بدونه من در موردش چيزی توی پرونده نوشتم يا نه؟ و اگر نوشتم، اون كلمات چی بوده... 🤔 چیزی نگفتم. عجيب ترين موجود در مقابلم قرار داشت. چيزی كه تا به اون لحظه نديده بودم. اون بلند شد و رفت و حتی نگاه كردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت می انداخت. ترس رو با بند بند وجودم حس ميكردم... حالا ديگه نوبت من بود. بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر می گرفتم. مثل يه مامور مخفی... تمام زندگی ش رو! اون ترسناک بود! يه هفته تمام گذشت و هيچ چيز... نه تماس مشكوكی... نه آدم مشكوكی... تا اینکه... یه روز صبح، زنش 3 تا بلیط برای خودش همسرش و دخترش به مقصد تورنتو خرید و از تورنتو به ایران!!!! 🤯 به شنود ادامه دادم. تلفن ساندرز زنگ خورد و صدای شادش بعد از اولین جملات همسرش ابری شد: سلام. چند دقيقه پيش برای هر سه تامون بليط گرفتم.🤩 برای رزرو هتل با دوستت هماهنگ كردی؟ +چرا چیزی نمیگی؟ اتفاقی افتاده؟ -شرمنده ام بئا. فكر نمی كنم بتونيم بريم. چند روز بود كه می خواستم بهت بگم اما نتونستم... هر بار كه قصد كردم بگم با ديدن اشتياقت، نتونستم. منو ببخش +چی شده دنیل؟ به من قول داده بودی. اين تنها چيزی بود كه با همه وجود ازت می خواستم. سكوت دنيل هم شکست. صدای اشك ريختنش رو از پشت تلفن می شنیدم. من مات و مبهوت به حرفای اونها گوش ميكردم. مفهوم بعضي از كلمات رو نمیدونستم و درك نمی كردم اون کلمات واضح عربی بود... شايد رمز بود اما چه رمزی كه هر دوي اونها گريه مي كردن؟! اونها كه نمی دونستن من به تلفن شون گوش ميكنم...! تماس قطع شد و من... حالا مفهوم رفتارهاي اون روز ساندرز رو مي فهميدم. اون روز، اون فقط يك چيز مي خواست اينكه با خيال راحت بتونه همسرش رو برای انجام برنامه های دينی ببره. فقط همين. و من ندونسته می خواستم اون رو مثل يه معادله حل كنم... در اعماق وجودم چيزی شكست... فهميده بودم اين حس ناشناخته و اين اشتياق عمیق كه در وجود اونها شكل گرفته در وجود كريس هم بوده. اون هم مي خواسته با اونها همسفر بشه... با فاصله از آپارتمان ساندرز توقف كردم. نميدونستم چطور جلو برم و چی بگم. مغزم كار نمي كرد. از زمانی كه حرف ها و اشك های همسرش رو شنيده بودم حالم جور ديگه ای شده بود. همون طور، ساعت ها توي ماشين منتظر به پشتی صندلی تكيه داده بودم و از شيشه جلوی ماشين به در ورودی آپارتمان نگاه ميكردم... دنیل به ورودی كه رسيد، روی اولين پله ها جلوی آپارتمان نشست. هيچ كدوم شون رو درك نمیكردم و نمی فهميدم. فقط ميدونستم چيزی رو از افراد محترمی گرفتم كه واقعا براشون ارزشمند بود. 😟 از جاش بلند شد كه بره تو. در ماشين رو باز كردم و باشرمندگی رفتم سمتش از خودم و كاري كه با اونها كرده بودم خجالت می كشيدم:سلام. می خواستم ازتون عذرخواهی كنم. و اينكه من در مورد شما دچار سوءتفاهم شده بودم و رفتار اون روزم توی پارك واقعا اشتباه بود. ميخواستم اين رو بهتون بگم... من اصلا در مورد شما توی پرونده چيزی ننوشتم و دليلي هم برای نوشتن وجود نداشت... 🙃 حالا ديگه كاملا ميشد حلقه هاي اشك رو توي صورتش دید... بي اختيار دستش رو گذاشت روي شونه من: متشكرم كارآگاه ... واقعا متشكرم چند قدمی دور شدم و بعد: آقای ساندرز، ميتونم ازتون يه سوال شخصی بكنم؟🤔 +حتما. -مي دونم حق پرسيدن اين سوال رو ندارم، اما خوشحال ميشم اگه جوابم رو بديد. چرا می خوايد بريد ايران؟! 🧐 @nimkatt_ir🇮🇷✨