eitaa logo
نیوشیدنی
59 دنبال‌کننده
144 عکس
21 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
رهبر معظم انقلاب برخلاف رئیس جمهور و رئیس مجلس و رئیس قضائيه، نه به اصلاح شیوه های انتظامی اشاره کردند، نه به حجاب و الزام آن، و نه به مماشات و اغماض با فریب خوردگان ایشان صحنه را جنگ تمام عیار و رویارویی کامل تصویر کردند، نه فتنه و مانند آن. @niushidani
هدایت شده از بر پا
انقلاب بازی 🔺یادش به خیر ارتشبد غلامرضا ازهاری نخست وزیر شاه میگفت. اینها همش نواره از بالای پشت بام الله اکبر میگه. او تصورش از انقلاب یک هویت سایه ای غیر واقعی بود. مردم وسط خیابان آمدند و جواب دادند :«نوار که پا نداره.». واقعیت اینه که انقلابی که هویتش نواره و انقلابی که حقیقتا پا داره. با هم متفاوتند. جمعیت یک پارچه منسجم که میدانند چه میخواهند و کجا میروند، با یک عده که هویت اصلیشان و وجودشان، احتیاج به پیج مصی و منوتو و اینترنشناله فرق میکنه. 🔺انقلاب واقعی بدون رسانه هم هست. ایران را بایکوت کردند. امام را سالها بایکوت رسانه ای کردند در نجف. ولی کار او با همان دستگاه شاگردانش و مردمش پیش رفت. انقلاب بازی، بدون رسانه، اصلا نیست. هیچی. پوچ. چهار نفر اون گوشه پنج تا ماشینی که بوق میزنن این گوشه. بدون رسانه دیگر دیده نمیشه. وسط یک جمعیت انبوه در حال حرکت خفه میشود. 🔺انقلاب واقعی جلودار دارد. جلودارش هم نخبه از خود گذشته ای است که هم داناتر است هم مومن تر. نه آنکه تا دیروز شامپو تبلیغ میکرد. پول جمع میکرد با ادکلن فروشی. بیرون کشور لم داده پشت صفحه مجازی. بازیگر است، دقت کنید بازی گر. 🔺انقلاب واقعی محل زیستش در ایمانه در عقیده است. در تحول حقیقی در جانه. انقلاب بازی در خیاله. در تصوره. در ساحت سایه ها. با میل جدی به سمت دنیا. لذا خودشون هم همدیگر رو میدرن. وحشی گری میکنن. زامبی بازی در میارن. خیالبازها رو هم البته متاثر میکنن. 🔺جملات شیطان درباره سبک اقدامش «لازینن لهم فی الارض» جالب است. او اساسا در ساحت خیال متمایل به دنیا است. جامعه هدفش هم حرکت کنندگان در صراط حقند «لاقعدن لهم صراطک المستقیم» حضورش در این ساحت سیصد و شصت درجه هم هست. «لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم» برای آنکه توان دیدن و بکارگیری واقعیتها و فرصتها و نعمتها و داشته ها و داراییها را از شما بگیرد. « و لاتجد اکثرهم شاکرین». 🔺بله، انقلاب شیطانی، انقلاب حقیقی نیست. اما. اما خیلی ها را نابود میکند. از راه خارج میکند«لاغوینهم اجمعین» ، «و لاتجد اکثرهم شاکرین» این خطر جدی است. حاکمیت الهی باید در ساحت خیال هم محقق شود.حقیقت اتصال به «الا عبادک منهم المخلصین» محقق شود. جدی نگرفتن حضور شیطان در صحنه مجاز، و رها کردن حاکمیت الهی در این عرصه، باعث میشود انسانهای زیادی از دایره شاکرین و حرکت کنندگان در مسیر حق خارج شوند. جلوی شیطان را باید گرفت. نیاز به دستگاه تذکر و ابصار داریم. نیاز به مراقبت و تقوا داریم. نیاز به اراده و حاکمیت الهی داریم. نباید صحنه را رها کنیم تا همه صحنه حتی با حضور شیطان هم باعث رشد ما شود. «ان الذین اتقوا اذا مسهم طائف من الشیطان تذکروا فاذا هم مبصرون» @ali_mahdiyan
آقا انفعال تا کجا؟ مُردیم از گیجی مسئولین! مردیم از بوی گند وسط لحاف خوابیدن! انگار فضا برای مردم و رهبر معلومه ولی برای مسئولین فتنه گونه! انگار مسئولین رو فتنه دربر گرفته! وامحمداه! وا علیاه! دیشب دوباره چادرها به خون نشست! دوباره فرزند در آغوش مادر به خون کشیده شد! رسانه ملی که شده مال تیر طایفهٔ همون عدالتخوارایی که تجمع اعتراض آمیز میخواستن دیشب یه جوری بی روح و از سربازکنی به شیراز می پرداخت که «اعجوبه ها» ازش پرشور و حرارت تر بود. دولت که به جای برخورد با هتاکهای دانشجویی، یه سخنگوی بینوا انداخته بینشون، خیمه شب بازی راه انداخته! حوزه که هنوز خمیازه می کشه! سپاه تو ولیعصر عکس معاند می بره بالا! سازمان تبلیغات دنبال یه کارناوال دیگه ست! شورای امنیت گیجه! باز هم فقط آقا سفت اومده وسط و خوشو هزینه کرده. باشه همه، جا خالی بدین! حتما اینجوری ظهور هم محقق میشه! زهی خیال باطل! غیرتمندا کجای مجلس نشستن؟! @niushidani
دسیسه جدید دشمن برای مقابله با پلتفرم‌های داخلی! @niushidani
بسمه تعالی افطار تلخ و شیرین نسیم دلنواز بهاری، شور گنجشکهای سرمست، شهر در چشم انداز پایین دست، و آپارتمانی دنج، خزیده در گوشه ای از غوغای شهر. اینجا جان می داد برای زندگی. با زبان روزه، از پله های تند آپارتمان بالا رفتیم و نفس زنان، با تعارفات گرم خانمِ خانه داخل شدیم. اولین اتاق، پذیرایی بود. نشستیم. * سه عکس در یک قاب جلوه نمایی می کرد. سه مرد جوان، شبیه هم. وسطی پدر، دو طرف جوانان پدر. * خانم تکیده مهربان خوش خنده، مادر آن دو جوان بود و همسر آن پدر. گریه کرده بود که چرا روز قدس را اشتباهی گرفته و نرفته، تا به حال راهپیمایی ش قضا نشده بود. می گفت: «پدر بچه ها جبهه بود و ما فلاح. دائم سر بچه ها رو به بازی و داستانهای قرآنی گرم می کردم تا بیرون نروند. همیشه با وضو بهشون شیر می دادم و دائم زیارت عاشورا در گوششون زمزمه می کردم.» پدر اول انقلاب با منافقین در کوچه های شهر می جنگید، گلوله می خورد و مجروح می شد. بچه ها از همان موقع با پدرشان مسجد می رفتند و بسیجی شده بودند. پدر بعد از جنگ عضو حفاظت پرواز شده بود، و همیشه در مأموریت بود. بچه ها هم جَلد مسجد. * تن صداش آرام بود و ریز ریز حرف می زد، باید گوش تیز می کردی ببینی چه می گوید. می گفت: «پسرها خیلی با هم دعوا می کردن. یه بار رفته بودم پایین، خونه همسایه. دیدم همه ش صدای گروم گروم از بالا میاد. تعجب کردم صدای چیه؟ اول فکر کردم دارن مثل همیشه دعوا می کنن، اما صدای دعواشون نمی اومد، فقط گروم گروم! دویدم بالا. دیدم همدیگرو کُرک و پَر کردن و زیرپیرهنشون تیکه تیکه شده. جیغ کشیدم: چه خبرتونه؟! چقدر سر و صدا می کنید؟ آبرومون رفت. همونطور خورد و خمیر، زدن زیر خنده، گفتن: مامان تو که بیشتر سر و صدا می کنی. ما که داشتیم بی صدا دعوا می کردیم!!» خانمِ خانه، این را تعریف کرد و بی صدا، غش کرد از خنده. با او خندیدیم. محمد اما نخندید. قرمز شده بود. قشنگ کم آورده بود. برگشت گفت: «حاج خانم! شما ناراحت نیستین؟ پسرتون رو 4 ماهه شهید کردن» مادر که هنوز خنده روی لبهاش بود، گفت: «چرا خیلی، مخصوصا به سلمان خیلی وابسته بودم. اما اونا به وظیفه شون عمل کردن و الان جاشون خوبه. ما هم باید باروحیه وایسیم به وظیفه مون عمل کنیم.» کلیشه ای ترین جمله ای بود که به عمق جانم نشست. * سه برادر، هر سه پا جا پای پدر گذاشته بودند. روح الله را جلوی سلمان شهید کرده بودند و سلمان را جلوی محمدعلی. دو کربلا در تهران. * کربلای یک. سال ؟؟؟ روح الله از مسجد محافظت می کرد در مقابل بی ناموسهایی که مزاحم نوامیس مردم -خانمهای نمازگزار- می شدند. ردش را زده بودند تا سر کوچه شان. درگیر شده بودند و شاهرگش را زده بودند، جلوی سلمان. ناگهان در آن کوچه که جان می داد برای زندگی، بوی خون پیچید توی دماغم و آن آپارتمانِ دنج، روی سرم هوار شد، و آن گنجشکها دور سرم می چرخیدند. آن کوچه مقتل سلمان بود. و هر روز خانم خانه، تکیده و مهربان، پله های تند آپارتمان را بالا و پایین می کند و در راه مسجد، از مقتل پسر می گذرد! چه می کشد او؟! گریه اش اما برای از دست دادن راهپیمایی قدس بود. * سلمان خیلی این در و آن در زده بود، برود دفاع از حرم. چون یک شهید داده بودند، بهش اجازه ندادند. پدر رفته اجازه کتبی هم داده بود، اما فایده ای نداشت، نبردندش. پدر که ریه هایش در جنگ شیمیایی شده بود، نای مقاومت در برابر کرونا را نداشت و دو سال پیش رفت پیش رفقای شهیدش. * کربلای دو. می گفت: «وقتی در مراسم تشییع سلمان، آروم گفتم: خدایا این قربانی رو از ما بپذیر. خانمی چادری که کنارم بود برگشت گفت: شهید، پسر شما بوده؟ گفتم: اگه خدا قبول کنه. گریه افتاد و گفت: بی ناموسا داشتن چادر از سرم می کشیدن، پسر شما اومد از دستشون نجاتم داد.» نیمساعت بعد، جلوی محمدعلی، با تفنگ آمریکایی شات گان، گلوله تو سرش خالی کردند. چهار ماه است که او هم رفته پیش پدر و روح الله. * و حالا محمدعلی در سپاه خدمت می کند، راه پدر و روح الله و سلمان امیراحمدی را طی می کند. خدا برای مادر حفظش کند. * عکس یادگاری گرفتیم. باید می رفتیم. مادر ناراحت از اینکه نتوانسته از ما پذیرایی کند، به زور به ما شکلات داد، گفتیم: با آن افطار می کنیم. خوشحال شد. تلخ ترین و شیرین ترین افطار امسالمان! @niushidani