#مصائب
#فاطمیه
#بعدازشهادت
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
🩸«اُمّأیمَن» که اینگونه طاقت ندارد؛ دیگر خدا رحم کند به دل مولا ...
در روایت آمده است:
📋 أَنَّ أُمَّ أَيْمَنَ لَمَّا تُوُفِّيَتْ فَاطِمَةُ سلاماللهعلیها حَلَفَتْ أَنْ لَا تَكُونَ بِالْمَدِينَةِ
▪️وقتی حضرت فاطمه زهرا سلاماللهعلیها به شهادت رسید،«امّاَیمن» سوگند خورد که دیگر در مدینه نماند؛
📋 إِذْ لَا تُطِيقُ النَّظَرَ إِلَى مَوَاضِعَ كَانَتْ فِيهَا فَخَرَجَتْ إِلَى مَكَّةَ
👈 زیرا طاقت دیدن آن مواضع و محلهایی که حضرت فاطمه زهرا «سلاماللهعلیها» در آنجا بود را نداشت. لذا از مدینه خارج شد و به سوی مکّه حرکت کرد....
📚 الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۳۰
✍ منم شمعی که از جان دادن پروانه میلرزد
به روی گونه هایم اشک، دانه دانه میلرزد
از آن روزی که دشمن پشت پا بر هستی من زد
دل ویـرانـهام از دیـدن بیـگـانه میلرزد
چرا از من حسن حرف دلش را میکند پنهان
چه بغضی در گلو دارد که بیتابانه میلرزد
حسینم روضۀ دیوار و در هر لحظه میخواند
زمین و آسمان همراه این دردانه میلرزد
پریشان است موی کودکانم، فاطمه برگرد
ببین با آه طفلان تو دارد شـانه میـلرزد
چه آمد بر سر این خانه بعد از رفتنت بانو
صدای در که میآید تـمام خانه میلرزد
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌
#مرثیه
#فاطمیه
#زبانحال
#امام_حسن_مجتبی
#بعدازشهادت
#کانال_نوحوا_علی_الحسین
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
رهایم که نمیسازد همین کابوس و تکرارش
همین خوابِ پریشان و شب و اندوه و آزارش
پدر ناگفته میداند، من این را خواندم امشب از...
...نگاهِ سر به زیرِ او، خجالت های بسیارش
حسین آرام میگِرید که میفهمد سکوتم را
ولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش
به تن پیراهنی دارد که مادر برتنش کرده
لباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش
لباسی را که فضه بسکه شسته رنگ و رو رفتهاست
ولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش
نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خورده
به یادِ مادرم اُفتادهام امشب زِ دیدارش
میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بود
مرا میبُرد تا خانه مرا با حالِ بیمارش
سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ، نالیدم
خداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش
رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد، از خشمش
لبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش
به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشمم
نبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش
یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زد
یکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش
یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایش
یکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش
به دوشم مادرم را می کشیدم گریهام میگفت
خدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش
شاعر: حسن لطفی
@noaheh_khajehpoor
هشتک کانال حذف نشود ❌