eitaa logo
نوحوا علی الحسین🎤
3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
605 ویدیو
27 فایل
متن روضه، نوحه، زمزمه، زمینه، تک، واحد، واحد حماسی، شور،مناجات و.. به همراه اجرای سبک مناسبت های مختلف اهل بیت و 🎤آموزش مداحی🎤 @noaheh_khajehpoor کانال مولودی و عروسی خوانی مرج البحرین @marajalbahrain ارتباط با مدیر کانال خواجه پور _ 6998 342 0917
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️ زودتر کاش بمیرم زِ غم اما چه کنم مانده‌ام با تنِ تو  با چه کنم با چه کنم خواستم تا که نَگِریَم به کنارِ بابا خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم گریه سخت است به مَردِ تو ولی می‌گِرید زیر لب زمزمه‌اش این شده ، زهرا چه کنم از سرِ شب که زدی شانه به مویم  به لبت.. ..خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم بسکه خون می‌چکد از پیرهنِ تازه‌ی تو بارها گفته‌ام ای وای  که بابا چه کنم دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود می‌شنیدم نَفَست را  که خدایا چه کنم من به دنبالِ تو و فکرِ همه کُشتنِ تو کَس نمی‌گفت که در زیرِ قدمها چه کنم پلکِ سرخِ تو قرار است مگر وا نشود تو بگو با دلِ دلتنگِ تماشا چه کنم شاعر: حسن لطفی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔸شب عروسي فاطمه است، عروس و مي‌خوان خونه داماد ببرن، پيغمبر فرستادن دنبال سلمان فرمودند: سلمان، فاطمه من، رو مركب سوار مي‌شه تو افسار ناقه‌رو بگير ببر طرف خونه علي، سلمان گفت: افتخار مي‌كنم. مهار ناقه را گرفته، فاطمه سواره، هي بلغ‌العلی رو بر زبون جاري مي‌كنه برد خونه‌ي علي زهرا رو. ▪️اون شب يه شبي بود، يه شبم سلمان تو خونه خوابيده ديد در مي‌زنن، تا رفت درُ وا كرد، ديد دو تا بچه‌هاي فاطمه سياه پوشيدن، سراشونو زير انداختن، دارن گريه مي‌كنن. ▪️تا نگاه سلمان به بچه‌ها افتاد فهميد چيه، ولي گفت بچه‌ها چه خبره؟ گفتن: بابامون علي فرستاده بياين جنازه‌ي مادرمونو بردارين، سلمان به خدا مادرمونو كشتن.. 😭 ▪️سلمان فارسي اومد تو خونه‌ي علي، ديدين اگه يه غريبي يه آشنا رو ببينه چه مي‌كنه؟ ▪️همچين كه چشم علي به سلمان افتاد، يه دفه ديدن سلمانُ بغل كرد، داره گريه مي‌كنه فرمود: سلمان يادته اون شب عروسي، مهار ناقه رو گرفته بودي، زهرا رو خونه‌ي داماد آوردي، حالا بيا بريم مي‌خوام فاطمه رو بقيع ببرم..😭 يا زهرا.. جنازه رو برداشتن از خونه مي‌خوان ببرن بيرون، وقتي يه مادري جنازه‌اش تو خونه افتاده باشه، بچه‌هاش آهسته گريه مي‌كنن، ولي همچي كه مي‌خوان جنازه‌ي مادرو از خونه ببرن بيرون، يه دفعه بچه‌ها بي‌اختيار اشك مي‌ريزن..😭 ولي من بميرم برا بچه‌هاي فاطمه كه جرأت ندارن بلند گريه كنن، اين آستيناشونو تو دهانشون كردن، كه اگه بلند گريه كنن كسي صداي ناله‌شونو نشنوه..😭 ▪️ علي اومد كنار قبرستان بقيع، خودش تنهايي جنازه رو توي قبر گذاشت. يه وقت ديد دو تا دست شبيه دستاي پيغمبر پيدا شد، يعني علي جان امانتي مو به خودم بده جا داشت پيغمبر بفرمان: علي امانتي رو كه به تو دادم پهلوش شكسته نبود.. 😭 @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
کانال نوحوا علی الحسین مرو از برم یاس نیلوفری.mp3
زمان: حجم: 1.21M
شماره 1576 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 مــرو از بَـرَم  یاس نیلـــوفــری تــو نــورِ امیـــد  دل حیــــدری بمـون جـان حیـدر عـزیز پیمبــر مرو فاطمه ▪️مرو فاطمه جان مرو فاطمه جان مرو فاطمه بدونِ تو گــریونه چشمـــای من مـرو بـی تو تاریکــه دنیــای من دلم بیقــراره غمت زد شـراره به جان علـی ▪️مرو فاطمه جان مرو فاطمه جان مرو فاطمه فدایی شـدی در دفاع از حـرم فــدای تو ای بهتـــرین یــاورم شهیـد ولایت بشم مـن فدایت مرو فاطمه ▪️مرو فاطمه جان مرو فاطمه جان مرو فاطمه علی بی تو دیگه نداره خوشی تو با رفتن خود منـو می کشی تو رفتی ز دستم ز داغت شکستم مرو فاطمه ▪️مرو فاطمه جان مرو فاطمه جان مرو فاطمه مــرو زوده  یاس جــوان علی بمــون بــانوی قـد کمــان علی خزان شد بهارم کسی رو ندارم مرو فاطمه ▪️مرو فاطمه جان مرو فاطمه جان مرو فاطمه بمــون مادری کن برا زینبـین نذار غم ببینه چشای حسین حسن بیقراره غـم کوچـه داره مرو فاطمه ▪️مرو فاطمه جان مرو فاطمه جان مرو فاطمه قــرار مــن و تو باشــه  کربلا تو صحرای خونین و دشت بلا حسینو صداکن عزایش به پا کن تو گودال خون تو شام غریبان به همراه زینب بُنَـــیَّ بخون ▪️حسینم حسینم حسینم حسینم حسینم حسینم شاعر: رقیه سعیدی(ڪیمیا) @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 رهایم که نمی‌سازد همین کابوس و تکرارش همین خوابِ پریشان و شب و اندوه و آزارش پدر ناگفته می‌داند، من این را خواندم امشب از... ...نگاهِ سر به زیرِ او، خجالت های بسیارش حسین آرام میگِرید که می‌فهمد سکوتم را ولی زینب مرا کُشته مرا کُشته از اصرارش به تن پیراهنی دارد  که مادر برتنش کرده لباسی که اناری بود رنگش ، نقشِ گلدارش لباسی را  که فضه بسکه  شسته رنگ و رو رفته‌است ولی پاره شده پهلویِ آن از جای مسمارش نشسته با همان چادر که خاکِ کوچه را خورده به یادِ مادرم اُفتاده‌ام امشب زِ دیدارش میان کوچه بودم دستِ من در دست مادر بود مرا می‌بُرد تا خانه  مرا با حالِ بیمارش سرِ راهم حرامی بود و راهی تنگ، نالیدم خداوندا نیافتد بر من و مادر سر و کارش رسید و مادرم تا نامِ بابا بُرد، از خشمش لبِ خود را گزید و مُشت شد دستِ ستمکارش به رویم چادر خود را کشید و خواست با چشمم نبینم ضربِ سنگین را نبینم چشمِ خونبارش یکی با رویِ دستش زد یکی با پشتِ دستش زد یکی نقشی به رویش زد یکی هم زد به دیوارش یکی انداخت از خاک و یکی انداخت از پایش یکی از چشمها زخم و یکی از چشمها تارش به دوشم مادرم را می کشیدم  گریه‌ام می‌گفت خدایا هیچ طفلی را نساز اینسان گرفتارش شاعر: حسن لطفی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ فلک بُردی ز باغم حاصل من زدی آتش تو آخر بر دل من ندیدی اشک چشم مادرش را چرا بردی ز باغش حاصلش را عجب نامردی ای دنیای فانی ربودی دخترم را در جوانی ز خاک غم گِلِ من را سرشتند به تقدیرم چنین غم را نوشتند عزیزم قامت بابا شکسته شدم از زندگی بیزار و خسته در و دیوار غبار غم گرفته چرا تقدیر ، شانسم کم گرفته تو ای زیبا گل در خاک و خفته درود زندگی را زود و گفته چسازد بعد بابای زارت بیاید هرشب جمعه مزارت اگر چه داغ تو بنموده پیرم مرا از زندگانی کرده سیرم کنم در خاطرات خود مصوّر غم آن نو جوان شهزاده اکبر نبوده در تن تو زخم شمشیر چو دیده زخم پیکر شد حسین پیر ترا با عزّ و ناز بر دوش کشیدن ولی جسم علی صد جا بریدن نبوده جای بوسه بر تن او نموده اربأ اربا دشمن او بده صبری تو ای خلاق باری دگر بس کن (صفا) کم کن تو زاری شاعر: قاسم جناتیان قادیکلایی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 اَلسَّلامُ عَلَى الْمُعَذَّبِ فِي قَعْرِ السُّجُونِ... وَ ظُلَمِ الْمَطَامِيرِ... من جوان بودم و زنجیر گران پیرم کرد زبانحال آقامون موسی بن جعفر گوشه ی زندان.. من جوان بودم و زنجیر گران پیرم کرد گشته کاهیده تن و مانده به جا تصویرم قربون غریبی ت برم آقا... یا به زندان برسان مرگ مرا یا الله یا خلاصم بکن از زیر غل و زنجیرم چکار کردند با آقامون موسی بن جعفر... لیک دوری رضا می‌کشیدم در غربت گوشه زندان تنهای تنها... لیک دوری رضا می‌کشیدم در غربت گر نیاید به تسلای دل شب گیرم در حالات حضرت آوردند: لا يَزالُ يَنْتَقِلُ مِنْ سِجْنٍ إلي سِجْنٍ.. 🔸چهارده سال آقا موسی بن جعفر رو از این زندان به اون زندان منتقل میکردند.. ▪️خدا ميدونه تو این سالها چقدر به امام رضا سخت گذشت..😭 چقدر به دخترش فاطمه معصومه سخت گذشت..😭 نميدونم تا حالا مسافر داشتی یا نه... هر روز برای اومدن مسافرت لحظه شماری می‌کنی.. توی این سالها خیلی به شیعیان هم سخت گذشت.. اما بالاخره یک روز خبر دادند.. گفتند آی شیعیان... قراره آقاتون موسی بن جعفر آزاد بشه... 🔸شاید شیعیان خوشحال شدند اومدند پشت درب زندان ایستادند.. منتظرن بعد چهارده سال، قراره آقاشون رو ببینند.. شاید یک نفر میگه اگه آقام بیاد من دست هاش رو می‌بوسم، یه نفر میگه من روی پاهاش می افتم، یک نفر گل آورده... الهی امید کسی ناامید نشه.. یکدفعه دیدند درب زندان باز شد، چند نفر یک جنازه ای رو دارن میارن یه نفر صدا میزنه... ( هَذَا إِمَامُ الرَّافِضَه فَاعْرِفُوهُ ) منبع: عیون اخبار الرضا علیه السلام ج:1 ص:99 آی شیعیان آنقدر منتظر بودید... اینم امام تون... ▪️ای وای... ای وای... کنج زندان چه بلائی به سرت آوردند چه بلائی به سرِ چشم ترت آوردند شدی آزاد دگر از قفس تاریکت ولی افسوس که بی بال و پرت آوردند هر طوری بود شیعیان اومدند، جنازه آقا رو تحویل گرفتند. ▪️با احترام کفن کردند روی دست شیعیان تشییع جنازه با شکوهی شد.با احترام بدن مطهر آقا موسی بن جعفر رو دفن کردند. اما عرضه بداریم... لا یوم کیومک یا اباعبدالله... کربلا بجای اینکه بدن رو دفن کنند... صدا زدند... ▪️اسب هاتون رو نعل تازه بزنید... اونقدر بر روی بدن عزیز زهرا... اسب تاختند که... استخوانها شکست... دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست به محفل مداحان بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/1411383588C803b9d928e
کانال نوحوا علی الحسین 4_6028265270299067015.mp3
زمان: حجم: 4.88M
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ آنا آنا آنا سنه اولا جانیم فدا بیزی قویوب یالقوز سن ایدوسن سفر هارا وفالی آی ننه حیالی آی ننه ننه سینان پهلولری یارالی آی ننه ننه همیشه گویلومی محبتیله آلموسان قولیوی بوینوما من آغلیاندا سالموسان بیزی قویوب تنها ننه هایاندا قالموسان وفالی آی ننه حیالی آی ننه ننه سینان پهلولری یارالی آی ننه ننه سنون مصیبتون قرار و صبریمی آلوب سیزیلتی سسلرون بدنیمه لرزه سالوب گه گور اوزون نجه غریب آتام تنها قالوب وفالی آی ننه حیالی آی ننه ننه سینان پهلولری یارالی آی ننه ننه یامان گونومده گل قیدیمه بیرده قال ننه قلبی سینیق قیزام منی قوجاقه آل ننه اوشاقلغیم کیمی لایلایی بیرده چال ننه وفالی آی ننه حیالی آی ننه ننه سینان پهلولری یارالی آی ننه ننه سکسته گویلومی همیشه آی آلان آنا مریض اولاندا من یانیمدا آی قالان آنا اویاق قالوب گجه منه لای لای چالان آنا وفالی آی نه نه حیالی آی ننه ننه پهلولری سینان یارالی آی ننه ننه @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ یکی گفت با گریه این جسم کیست بهم خورده با رمل صحرا یکیست یکی گفت از بس بهم ریخته تکان ش مده قابل دفن نیست یکی گفت سر نه لباسش کجاست چرا بند بند تن از هم جداست یکی گفت این زخم های هلال گمانم که جای سم اسب هاست بزرگ قبیله گلو را که دید عبای خودش روی حنجر کشید صدا زد به والله بد کشتنش گلو را نباید به ضربه برید چرا ریش ریش است رگهای او مگر زیر پا مانده است این گلو یکی گفت انگار با چکمه ها شده او دو سه مرتبه زیر و رو شاعر: قاسم نعمتى @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 چرا قهری مگر تقصیر دارم بِه جایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین   شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد  نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش  مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی مرا سوزاند وقتی کنارم طفل خود را شیر می‌داد  دوباره روضه می‌گیرم عزیزم در این ویرانه می‌میرم عزیزم دوباره حرمله رد شد از اینجا دوباره خشک شد شیرم عزیزم  نگفتند آه داغِ بچه دیده‌است نگفتند از بلا پُشتش خمیده است ولی گفتند این تازه عروسان عروسِ فاطمه مویش سفید است  گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند مرا با ریسمان بر ناقه بستند نمی‌ماندی به نیزه چاره کردند سَرَت را با نخِ قنداقه بستند چه حسرت‌ها چشیدم بچه‌ام را چه سختی ها کشیدم بچه ام را کنارِ بچه‌های  نیزه دارش به روی نیزه دیدم بچه ام را  فقط لالا کنم لالا بخوابی ندارم غصه دیگر تا بخوابی از آغوشم جدا گشتی و رفتی که رویِ سینه‌ی بابا بخوابی  نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند بساطِ غارتش را گرم کردند برای آنکه راحت‌تر بخوابی زدند و سینه‌اش را نَرم کردند سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد به دنبالِ تو می‌گشتند بر خاک.‌‌.. چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه‌ام قلبم گرفته تمام چهره‌ام را غم گرفته زِ بس نازی که تیری با سه‌شعبه در آغوشش تو را محکم گرفته  عبا را روی تو افکند بابا دلش را از غمت آکند بابا چنان با تیر چسبیدی به قلبش تو را  از سینه‌ی خود کَند بابا تو را زد حرمله تا ناگهان زد به روی قلبِ بابا هم نشان زد نشان بگذاشت روی سینه‌ی او دقیقا یک سه‌شعبه روی آن زد پدر صدها برابر خورد ، مادر پس از تو تیغ و خنجر خورد ، مادر من از حلق تو ممنونم که باتو پدر یک تیر کمتر خورد ، مادر به دستم مشت پُر خون مانده از خاک به رویم گَرد گلگون مانده از خاک اگرچه گودی قبرت عمیق است پ این تیر بیرون مانده از خاک چه حالی یا دلی دلگیر دارم گلویی خشک از این تقدیر دارم خدا را آب مگذارید نوشم که می‌ترسم ببینم شیر دارم نگاهش کردم و چشمی خجل داشت مزار از اشک بابا آب و گِل داشت سه‌شعبه کاش بعد از بوسه می‌خورد حسینم داغ یک بوسه به دل داشت شاعر: حسن لطفی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 ندیدم هرچی می‌گردم یه دونه آشنا مادر کسی اینجا حواسش نیست به حال و روزِ ما مادر کنار نیزه‌ها بودم که اُفتادی تو آغوشم هوامو داشت تو کوچه یه سنگِ بی‌هوا مادر برای دیدن بچه‌م سنان با بچه‌هاش اومد تماشا کرد ما رو باز میون کوچه‌ها مادر من‌ و پشت سرِ نیزَت به هر‌جا می‌برن باهم می‌دونن که باید باشه همیشه بچه با مادر زن شامی سرِ راهم به طفلش شیر می‌دادش منم رد می‌شدم خوندم برا بچش دعا مادر ضعیفم کرده بی خوابی نحیفم کرده غم خورن تنور خولی انداخته  من‌و از اشتها مادر عبایی که به روت بودش تو جنسای حراجی بود ولی دیدم که خونِت هست هنوزم رو عبا مادر به دستام این طنابه که نشه بردارمت از راه اگه یک دفعه اُفتادی به زیر دست و پا مادر به نیزدار گفتم که کمی هم استراحت کن برای عمه گفتم که  گرفته دردِ پا مادر تو رو یک تیر راحت کرد من اما مضطرب موندم تو رو تیر از نفَس انداخت  من‌و هم از صدا مادر صدای تارای صوتی‌ت هنوزم توی گوشم هست شنیدم ضربشو از دور سه‌شعبه خورد تا مادر سرت توی بغل بودو تنت اما روی دوشش سه‌شعبه با خودش کرده گلوتو جابجا مادر شراب و خیزان بود و همینکه داشت می‌اُفتاد سرِ باباتو برداشتم من از طشت طلا مادر لباس مندرس داریم هنوزم جای شکرش هست حواسا پرتِ باباته نه پرتِ دخترا مادر به پشت پرده‌ها هستن زنای اهل این مجلس... عروس فاطمه اما شده انگشت نما مادر شاعر: حسن لطفی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 چرا قهری مگر تقصیر دارم بِه جایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین   شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد  نمی‌آید پس از تو خواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش  مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی دلم سوزاند وقتی... کنارم طفل خود را شیر می‌داد دوباره روضه می‌گیرم عزیزم در این ویرانه می‌میرم عزیزم دوباره حرمله رد شد از اینجا دوباره خشک شد شیرم عزیزم  نگفتند آه داغِ بچه دیده‌است نگفتند از بلا پُشتش خمیده است ولی گفتند این تازه عروسان عروسِ فاطمه مویش سفید است  گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند مرا با ریسمان بر ناقه بستند نمی‌ماندی به نیزه چاره کردند سَرَت را با نخِ قنداقه بستند چه حسرت ها چشیدم بچه‌ام را چه سختی‌ها کشیدم بچه‌ام را کنارِ بچه‌های  نیزه دارش به روی نیزه دیدم بچه‌ام را  فقط لالا کنم لالا بخوابی  ندارم غصه دیگر تا بخوابی از آغوشم جدا گشتی و رفتی که رویِ سینه‌ی بابا بخوابی نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند بساطِ غارتش را گرم کردند برای آنکه راحت‌تر بخوابی زدند و سینه‌اش را نَرم کردند سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد به دنبالِ تو می‌گشتند بر خاک.‌‌.. چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه‌ام قلبم گرفته تمام چهره‌ام را غم گرفته زِ بس نازی که تیری با سه‌شعبه در آغوشش تو را محکم گرفته  عبا را روی تو افکند بابا دلش را از غمت آکند بابا چنان با تیر چسبیدی به قلبش تو را از سینه‌ی خود کَند بابا شاعر: حسن لطفی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
# 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 خدا کُنَد زِ لبت یک سلام هم باشد وَ سایه‌ات به سرم مُستدام هم باشد بریز گیسویِ خود را به شانه‌های نسیم که خوش‌تر است که ماهم تمام هم باشد  کم است اینهمه دشنام‌های طولانی که کوچه کوچه نگاهِ حرام هم باشد گذشتن از گذرِ تنگِ کوچه‌ها سخت است و سخت‌تر که در آن ازدحام هم باشد فقط نه اینکه پُر از آشناست هر طرفم کنیزِ خانه‌ی‌مان رویِ بام هم باشد شبِ گذشته یتیمت به ضربِ زجر آمد بلورِ خورده ترَک بی دوام هم باشد چه حال می‌شوی آن لحظه‌ای که تنهایی اگر که با تو سنان هم کلام هم باشد خدا کُنَد سرِ طفلت نیاُفتد از نیزه خدا کُنَد که سرش تا به شام هم باشد لباس کهنه‌ی خود را برایم آوردند میانِ کوفه کمی احترام هم باشد دلم خوش است که با نیزه‌ی تو می‌آیم اگرچه فاصله‌ام یک دو گام هم باشد شاعر: حسن لطفی @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌