eitaa logo
نوحوا علی الحسین🎤
3هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
605 ویدیو
27 فایل
متن روضه، نوحه، زمزمه، زمینه، تک، واحد، واحد حماسی، شور،مناجات و.. به همراه اجرای سبک مناسبت های مختلف اهل بیت و 🎤آموزش مداحی🎤 @noaheh_khajehpoor کانال مولودی و عروسی خوانی مرج البحرین @marajalbahrain ارتباط با مدیر کانال خواجه پور _ 6998 342 0917
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔹در كتاب فوادج الحسینه از حسین بن محمد بن احمد رازى و او از شیخ ابو سعید شامى نقل مى ‏كند و معین الدین هم در روضة الشهداء از ابى سعید دمشقى روایت مى ‏كند كه گفت من همراه آن جماعت بودم كه سر امام حسین علیه السلام و عیالات را به شام مى بردند. 🔸 نزدیك دمشق، شبانگاه به منزلى رسیدند كه در آنجا دیر محكمى بود كه نصرانیها در آنجا مسكن داشتند. شمر ملعون به در دیر آمد و بزرگ دیر را طلبید. پیر دیر از بام حصار نظرى كرد دید بیابان را لشگرى بى پایان گرفته. پرسید: چه مى‏ گوئید و چه مى‏ خواهید. شمر گفت: ما لشکر عبیدالله زیادیم، از كوفه به دمشق مى ‏رویم. پرسید: به چه كار متوجه شام شده ‏اید؟ شمر گفت: شخصى در عراق بر یزید یاغى شده بود و ما به جنگ او رفتیم و او را با كسان او كشتیم. ▪️اكنون سرهاى ایشان را بر سر نیزه كرده ‏ایم و عیال و اهل بیت او را اسیر كرده ‏ایم و از براى امیرالمومنین یزید مى‏ بریم. آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد دید هر یك مانند ستاره درخشان از آسمان نیزه طلوع كرده و تمام صحرا را روشن نموده. شمر ملعون گفت: امشب مى‏خواهیم در دیر مستحصن شویم و فردا كوچ كنیم. پیر مرد گفت: لشکر شما بیشمار است و دیر من گنجایش این را ندارد ولى از براى دفع دشمن و رفع ضرر سرها و اسرا را به دیر بیاورید و خود گرداگرد دیر باشید. شب را آتش بیفروزید و هشیار بمانید تا ایمن باشید. شمر گفت: نیكو مى ‏گوئى. 🔹پس سر امام را در صندوق محكم نهادند و قفل بر آن زدند و آوردند در میان دیر در اطاق نهادند. قفل بر در آن خانه زدند و رفتند. 🔸آن مرد نصرانى نگاه بسوى سرها كرد دید هر یك مانند ستاره درخشان از آسمان نیزه طلوع كرده و تمام صحرا را روشن نموده. نصرانى پرسید: سر بزرگ اینها كدامست؟ اشاره به سر مبارك امام كرد و رأس مبارك را نشان داد. ▪️هیبت و جلال آن حضرت، پیر نصرانى را مات نمود. سستى در اعضاء و جوارح او افتاد. گرد حزن و ملال در دلش نشست 🔹امام زین العابدین علیه السلام را با سایر اسیران در آنجا منزل دادند. چون پاره‏ اى از شب گذشت راهب نصرانى بیرون آمد. دور آن اطاق كه سر بریده امام آفاق بود طواف مى ‏كرد. ناگاه دید آن خانه بى شمع و چراغ چنان روشن و منور است كه گویا صد هزار شمع و چراغ در آن افروخته ‏اند. پیر راهب از آن عجائب تعجب كرد با خود گفت: ▪️این روشنى از كجا باشد در این خانه كه روشنى نبود. هنوز كه روز طالع نشده و آفتاب و ماه كه سر نزده است.‏ یا رب این خورشید رخشان از كدامین كشور است. از قضا در پهلوى آن خانه، خانه ‏اى بود كه روزنه‏ اى داشت. پیر در آن خانه در آمد و از آن روزنه نگاه كرد دید این روشنى از آن صندوق ساطع است و هر دم زیاد مى ‏شود. كم كم روشنائى افزون مى‏ گردید تا به جائى رسید كه هیچ دیده تاب مشاهده آن نور نداشت. ▪️بعد از غلبه آن نور سقف خانه شكافت. هودجی از نور به زمین آمد در میان آن هودج خاتونى نورانى بود كه مثل قرص خورشید بیرون آمد. 🔸كنیزان بسیارى كه به کنیزان دنیا نمى‏ ماندند در اطراف وى حلقه زده بودند و چند كنیزى پاكیزه فریاد بر مى‏ كشیدند كه: راه دهید راه دهید، مادر همه آدمیان حوا مى ‏آید. بعد از او هودجى دیگر با حوریان پرى پیكر آمدند و مى‏ گفتند راه بدهید كه حرم خلیل، ساره خاتون مى‏آید. 🔹و همین طور هودج هایی همراه با حوریانی زیبارو یکی پس از دیگری می آمدند كه هاجر، مادر اسماعیل ذبیح ؛ كلثوم خواهر موسى كلیم ؛ آسیه خاتون، زوجه فرعون ؛ مریم، مادر عیسى در آنها بودند؛ سپس هودج دیگری با خروش عظیم و غوغا پیدا شد كه اینك خدیجه خاتون حرم سید انبیاء مى‏آید. @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌ ادامه دارد...
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 🔸تمام این مخدرات و حوارى با گریه و زارى دور صندوق جمع شدند. دست آوردند در صندوق را گشودند. سر پر خون امام مظلوم را بیرون آورده دست به دست دادند و زیارت مى‏ كردند و صلوات مى‏فرستادند. ▪️نصرانى گوید: ناگاه دیدم ناله و زارى عظیم برپا شده كه گویا خانه از جا كنده شد. هودجى مثل چشمه خورشید در كمال نورانیت آمد. كنیزانى با گریبان هاى دریده، پیراهن هاى مندرس و حریر و استبرق بر تن پاره كرده با موهاى افشان و گیسوان پریشان، حسین حسین گویان آمدند. آن هودج را كنار صندوق بر زمین نهادند. ناگاه بانگى بر آن راهب زدند كه: اى شیخ نصرانى نگاه مكن. زیرا فاطمه زهراء بانوی بانوان جهان، با موى پریشان از آسمان آمده، مى ‏خواهد سر پسرش را زیارت كند.. 😭 پیر راهب گفت: من از آن صیحه بیهوش افتادم. چون به هوش آمدم. حجابى پیش چشم خود دیدم كه دیگر اطاق و كسان در آن را نمى‏ دیدم ولى صداى نوحه و ندبه ایشان را مى ‏شنیدم كه همه ناله و زارى و بیقرارى داشتند. لیكن در میان آن همه ناله و زارى صداى یك زنى به گوش من آمد. مثل مادرى كه بر پسرش نوحه كند. دیدم آن مخدره كه از همه بیشتر فغان داشت مى ‏فرمود: ▪️«اى مظلوم مادر! اى شهید مادر! اى غریب مادر! و ای عطشان! آخر تو را لب تشنه كشتند. ای نور دیده! غمگین مباش كه من داد تو را از خصم مى‏ستانم...»😭 پیر راهب از استماع ناله سیده زنان مدهوش افتاد. چون به هوش از آنان نشانى ندید. ▪️برخاست از آن خانه بیرون آمد. قفلى كه بر در آن خانه زده بودند. شكست وارد اطاق شد. رفت به سر صندوق كه سر مطهر در او بود. او را برگشوده دید نور از آن سر ساطع بود. در پاى آن صندوق به خاك افتاد و بسیار گریست. 🔸پس سر را از صندوق بیرون آورده و با مشک و گلاب شست و شمع كافورى در اطراف سجاده روشن كرد. پس از روى حیرت نگاه به آن سر نورانى مى‏ كرد و اشک مى ‏بارید و آه سوزان از دل مى‏ كشید. پس به زانوى ادب در آمد و رو به آن سر كرد. با گریه و زارى گفت: ▪️اى سر سروران عالم و اى مهتر اولاد آدم! یقین كردم كه تو از آن جماعتى كه صفات ایشان را در تورات موسى و انجیل عیسى خوانده ام هستى به حق آن خدائى كه تو را این منزلت داده كه تمام محترمات عصمت و عزت و جلال به دیدن تو آمدند و از براى تو گریه و ناله كردند.. بگو كیستى؟ به فرمان خدا، سر مطهر امام حسین علیه السلام به سخن در آمد. گویا فرمود: ▪️اى راهب من ستم رسیده دوران و محنت زده جهانم. من كشته تیغ كوفیانم. آغشته به خون از شامیانم. آواره شهر و خاندانم. فرزند پیامبر زمانم.. راهب عرض كرد: فدایت شوم از این آشكارتر بفرما. امام فرمود: اى راهب از حسب و نسب مى ‏پرسى یا از تشنگى سوال مى‏ كنى؟ اگر از نسب مى‏ پرسى من فرزند پیغمبر برگزیده ‏ام. من پسر والى پسندیده ‏ام. آن سرور تمام مصائب خود را كه در عراق از كوفى پر نفاق دیده بود براى راهب بیان كرد و آن پیر تا صبح به آه و ناله به سر برد. سپس از دیر خود در آمد و تمام اطرافیان خود را جمع كرد و آنچه دیده و شنیده بود همه را براى نصارى نقل كرد و اشک ریخت و همه را به گریه در آورد به نحوى كه همه گریبان ها چاك زدند و خاك بر سر ریختند. همه به آن حالت نزد امام زین العابدین علیه السلام آمدند. چون چشم نصارى بر آن سرور افتاد دیدند یك مشت زن اسیر در قید و زنجیر به ریسمان بسته، اطفال پریشان حال به روى خاك خوابیده، در منزل ویرانه قرار دارند..😭 تمام ناله از دل بر آوردند و گریستند و گریبان دریدند. در قدم هاى امام سجاد علیه السلام افتادند. كلمه شهادت بر زبان جارى نموده، مسلمان شدند. 🔸آن پیر نصرانى تمام واقعات را كه در عالم خلصه دیده بود براى امام نقل نموده و عرض كرد: فدایت شوم ما را اذن ده تا از این دیر بیرون رویم بر سر این طایفه شبیخون آریم و دل خود را از ظلم این ظالمان خالى كنیم. اگر كشته شدیم جان هاى ما فداى شما باد. 🔹امام سجاد علیه السلام در حق ایشان دعاى خیر نمود، اسلام ایشان را قبول كرده، فرمود: این طایفه را به خود واگذارید. زود است كه جزاى خود را ببینند و به سزاى خویش برسند، «و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون»، و ما را جز تسلیم و رضا چاره ‏اى نیست. منبع: کتاب «مقتل الحسین علیه السلام، از مدینه تا مدینه»، آیت الله سیدمحمدجواد ذهنى تهرانى. التماس دعا... @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
حاج حنیف طاهری4_5848332730739201090.mp3
زمان: حجم: 16.76M
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴 راهب که به عمری ره باطل پی برد تو یک شبه عاقبت به خیرش کردی.. 😭 راهب از اسرار آگه نیستی هیچ دانی میزبان کیستی میهمانت میزبان عالم است هر چه داری احترامش را کم است.. حاج حنیف طاهری🎤 با ما بهترین ها را دریافت کنید 👇 @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ بسم الله الرحمن الرحیم مشرف شوید روضه دیر راهب نصرانی🏴 میگن راهبی بوده شب ش خواب حضرت عیسی مسیح را می‌بینند که می گوید : فلانی مهمانی داری و اون مهمان برای عیسی مسیح خیلی عزیز است باید از او خوب پذیرایی کنی آبرو داری کنی.. راهب میگه بلند شدم از صبح هی چشمم به این راه دوخته شده بود قرار یک مهمان عزیز بیاد برای عیسی مسیح باید خوب پذیرایی کنم هی نگاه کرد هی نگاه کرد دید نیومد ظهر شد شروع کرد نگاه کردن دم دمای غروب بود دید کاروانی دارد میاد.. جلو جلو اراذل اوباش دارن میان و پشت سر این اراذل اوباش یک آقایی رو  بستنش به شتری لنگ.. 😭 و پشت سر اون آقا ۸۴ زن و بچه و  این ها چندتا سر به نیزه بلند است.. 🔸این راهب کمی نگاه کرد دید بچه ها بیشتر به یک سر نگاه می کنند، بین این همه سر یک سر خیلی جلوه دارد خود راهب نگاه کرد دلش را برد این سر گفت: ▪️این همان مهمان عیسی مسیح است بخدا همان است همانی که عیسی مسیح گفته بود. کاروان نزدیک شد این ها صدا زدند راهب جاداری ما می خواهیم این جا استراحت کنیم ما می خواهیم امشب اینجا باشیم گفتم: بله جا هست دیدم خودشان خیمه زدند رفتن شروع کردن غذا آماده کردن اما بچه ها خانم ها پشت دیوار کمین کردند پناه گرفتند.. 😭 دیدم یک خانمی بین این خانم ها هی داره میگه رباب بچه هارا جمع کن کلثوم نذار بچه ها از هم جدا بشن فضه اگه می توانی یکی دوتایشان را بغل بگیر اون ناز دانه را هم بگید بیاد بغل خود عمه.. این دختر بچه هی می گفت عمه پام درد می کنه عمه منزل قبلی از کاروان جا موندم بد زدند.. 😭 عمه کمرم درد میکنه همه را آرام کرد.. راهب میگه این سر سر کیه؟ ▪️سر را گرفتم گفتم من این سر را می خواهم امشب! گفتن این جوری نمیشه باید پول بدی میگه هرچی پول داشتم جمع کردم دادم به این ها که این سر را یک شب نگه دارم.. سر را آورد توی دیر شروع کرد با این سر حرف زدن ای سر تو کی هستی؟ خودت رو به من معرفی کن.. هی حرف زد دید جوابی نمی شنوه! 🔸آخر صدا زد خدایا به حق عیسی به این سر بگو با من حرف بزنه.. ▪️میگه یک وقت دیدم این لب ها داره به هم می خوره گوشم رو بردم جلو ببینم چی میگه صدا آمد راهب چی می خوای بشنوی؟ شما کی هستید؟ میگه دیدم لب ها دوباره به هم می خوره می خوای من را بشناسی أنا ابن محمد مصطفی أنا ابن علی المرتضی أنا ابن فاطمة زهرا راهب داره گوش میده‌ یهو لب ها دوباره به هم خورد: أنا المظلوم أنا الغریب أنا العطشان.. 😭 یک دفعه صورت به صورت این سر گذاشت چرا صورتت خون آلوده؟.. 😭 حرف هاشو زد شروع کرد با گلاب این سر را شست و شو دادن.. تا صبح با این سر درد و دل کرد وقتی صبح شد کاروان آماده منتظر راهب سر را برگردانه بعضی از بچه ها می گفتن: عمه خدا به دادمان برسه آن ها که مسلمان بودند با سر بابامون اون جوری کردند این که مسیحی است چی کار می‌کنه؟! یک وقت دیدن زینب میگه الهی خیر ببینی خدا خیرت بده راهب چی شد مگه عمه؟ پاشید ببینید با باباتون چه کرده.. یا حسین.. @noaheh_khajehpoor هشتک کانال حذف نشود ❌