eitaa logo
ندبه هاے دلتنگے
281 دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
988 ویدیو
3 فایل
بزرگتــرین گـــناه ما... ندیدن اشــڪ های اوست! اشــــڪ هایی ڪـــه او... برای دیدن گناهــان مـــا می‌ریزد!😔💔 ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄ خـــادم ڪانال: اگر برای خداست .بگذارگمنام بمانم🍂
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╭┅──────── 💠 یکی از راز و رمز‌های ۸سال دفاع مقدس ذکر و یاد خداست. ذکر خدا به رزمندگان قوت می‌داد. 🔻 اگر انسان در خط مبارزه به مقام ذاکر بودن و شاکر بودن برسد، کار مبارزه تمام است. سیاست ما عین دیانت و معنویت و سبک زندگی ماست. خارج از ادعیه اهل‌بیت علیهم‌السلام و همراه با معنویت نباید به دنبال شیوه مبارزه باشیم. 🔸شهید حاج سید کمال فاضلی در آموزش قبل از عملیات به رزمندگان می‌گفت از نظر فیزیکی آماده‌شده‌اید ولی از نظر معنوی هنوز آماده نیستید. تمام ظرفیت جنگی ما پر از معنویت بود. اصلا از معنویت جدا نبود. 🔹در جبهه گاهی تعجب می‌کردیم کماندوهای عراقی اینقدر ورزیده بودند، از روی کانال و سیم‌خاردار می‌پریدند اما شکست می‌خوردند و بسیجی‌ها پیروز می‌شدند. به‌خاطر توجه به قدرت خدا بود. ✅ حضرت امام این ذاکر بودن را ایجاد کرده‌بود. در هر پیروزی که در جنگ به‌وجود می‌آمد امام می‌فرمودند کار خدا بود: خرمشهر را خدا آزاد کرد. مهران را هم خدا آزاد کرد. امام در همه‌ی مسائل فقط می‌فرمودند: خدا. امام جوّی ایجاد کرده‌بودند که در کل جبهه معنویت ارزش بود. ❇️ در سنگرها قرآن و مفاتیح حاکمیت می‌کرد. واقعا آن‌هایی که در مناجات شبانه و نماز شب محکم‌تر بودند در مبارزه هم قوی‌تر بودند. ✔️ در هم‌تنیدگی و تأثیر معنویت در مبارزه را در جنگ دیدیم و تحقق پیدا کرد؛ برای همین در بقیه‌ی مسائل هم از این نظریه کوتاه نمی‌آییم. 🇮🇷 سوم خرداد سال‌روز فتح شکوه‌مندانه خرمشهر گرامی‌باد. ╰┅──────
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢آیت الله فاطمی‌نیا از شیوه جالب محاسبات خدا می‌گوید...
💌 در کنترل خدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷🌷🌷 🔷رهبر معظم انقلاب: 🔵روزسوّم خردادهم از روزهایی است که در تاریخ کشور ما و در تاریخ انقلاب اسلامی عزیز ایران این روز می درخشد. نماد است؛ نماد پیروزی حق بر باطل و نماد قدرت الهی. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌷اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن 🌷 وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ 🌷 وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ 🌷وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ شادی روح مطهر امام راحل وشهدا 🌷 صلوات 🕊🌷🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷 🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
الحمدالله علی کل حال «يَا اللَّهُ يَا رَحْمَانُ يَا رَحِيمُ يَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِي عَلَى دِينِکَ»🤲
ندبه هاے دلتنگے
#داستان_واقعی #نسل_سوخته #نویسنده_شهید_سید_طاها_ایمانی #قسمت_۲۷ *═✧❁﷽❁✧═* با وجود فشار زیاد نگهد
*═✧❁﷽❁✧═* دوباره ملحفه و لباس مادربزرگ باید عوض می شد ... دیگه گوشتی به تنش نمونده بود ... مثل پر از روی تخت بلندش کردم ... ملحفه رو از زیر مادربزرگ کشید ... با حالت خاصی، قیافه اش روی توی هم کشید 😞... - دلم بهم خورد ... چه گندی هم زده ... مادربزرگ چیزی به روی خودش نیاورد ... اما من خجالت و شرمندگی رو توی اون چشم ها و چهره بی حال و تکیده اش می دیدم ... زنی که یک عمر با عزت و احترام زندگی کرده بود ... حالا توی سن ناتوانی ... با عصبانیت😡 بهش چشم غره رفتم ... که متوجه باش چی میگی ... اونم که به چشم یه بچه 👦بهم نگاه می کرد ... قیافه حق به جانبی به خودش گرفت ... و با لحن زشتی گفت ... - نترس ... تو بچه ای هنوز نمی دونی ... ولی توی این شرایط ... اینها دیگه هیچی نمی فهمن ... این دیگه عقل نداره ... اصلا نمی فهمه اطرافش چی می گذره ... به شدت خشم 😡بهم غلبه کرد ... برای اولین بار توی عمرم ... کنترلم رو از دست دادم ... مادربزرگ رو گذاشتم روی تخت ... و سرش داد زدم ... - مگه در مورد درخت🌲 حرف میزنی که میگی این؟ ... حرف دهنت رو بفهم ... اونی که نمی فهمه تویی که با این قد و هیکل ... قد اسب🐎، شعور و معرفت نداری ... که حداقل حرمت شخصی با این سن و حال رو جلوی خودش نگهداری... شعور داشتی می فهمیدی برای مراقبت از یه مریض🤒 اینجایی ... نه یه آدم سالم ... این چیزی رو هم که تو بهش میگی گند ... من با افتخار می کشم به چشمم ... اگر خودت به این روز بیوفتی ... چه حسی بهت دست میده که اینطوری بگن؟ ... اونم جلوی خودت ... ایستاد به فحاشی و اهانت ... دیگه کارد می زدی خونم در نمی اومد ... با همه وجودم داد 🗣زدم ... - من مرد این خونه ام ... نه اونی که استخدامت کرده ... می خوای بهش شکایت کنی؟ ... برو به هر کی دلت می خواد بگو ... حالا هم از خونه من گورت رو گم کن ... برو بیرون ... مادربزرگ با اون چشم های بی رمقش بهم نگاه 👀می کرد ... وقتی چشمم به چشمش افتاد ... خیلی خجالت کشیدم... - ببخشید جلوی شما صدام رو بالا بردم ... دوباره حالتم جدی شد ... - ولی حقش بود ... نفهم و بی عقل هم خودش بود ... شما تاج سر منی🥰 ... بی بی هیچی نگفت ... شاید چون دید ... نوه 15 ساله اش... هنوز هم از اون دعوای جانانه ... ملتهب و بهم ریخته است ... رفتم در خونه همسایه مون ... و ازش خواستم کمک خواستم ... کاری نبود که خودم تنهایی بتونم انجام بدم ... خاله، شب اومد ... ♻️ادامه دارد... ══ ೋ💠🌀💠ೋ══
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم 《اَلا اِنَّ اولیاءَاللهِ لا خَوفُُ عَلیهم ولا هم یَحزَنونَ》 دل راه نمیدهند آگاه باشید که اولیای خداوند نه ترسی دارند ونه غمی دارند