توی این وضعیتم که دلم میخواد یهو از همه گروه ها لف بدم همه اپارو حذف کنم گوشیمو ریست کنم کلا،موهامو بتراشم و...
به شکل عجیب غریبی رو مخ خودمم،و راه فراری نمی یابم..
لایمکن الفرار من حکومتی؟
نقطه.
شاید اینقدر از راحتی ضروری نبود ولی خب تصمیمی بود که گرفته شد(فعل مجهول)
دوست دارم از امروز هم بنویسم
انسان های دارای ارتباط اجتماعی وسیع میتوانند همانقدر ترسناک باشند که انسان های ارتباط اجتماعی ضعیف ترسناک اند.
اینجا منظورم از ارتباط اجتماعی توانایی ارتباط عمیق دوستانه است..
اتنا توصیفاتش عالی است البته وقتی میگوید "ذهنم را خاکستر گرفته و دلم میخواهد کسی ذهنم را فوت کند"به این معنی نیست که دارد وصف میکند و موصوف صفتی وجود دارد..خیر..خودِ خودِ خاکستر..
یا وقتی میگوید بعد کابوس کمرش شکسته واقعا کمر او شکسته..
واییی..یعنی لحنش بگونه ای است که مخاطب چیزی غیر از این را برداشت نمیکند..
امروز از بچه ها پرسیدم شما چه زمانی متوجه میشوید باید چیزی را تغییر دهید؟
زمانی که پرسیدم تنها به این فکر کردم که چه مقدار از اتفاقات زندگی من باید به دیده امتحان نگریسته شود و من باید از حذف صورت مسئله اجتناب کنم و سعی کنم مشکل را نه تغییر که هضم کنم؛ولی حال که به آن فکر میکنم سوال برایم ابعاد دیگری پیدا کرده..
شما چه زمانی تصمیم میگیرید چیزی را تغییر بدید؟
امروز برای بار انم برایم اثبات شد جهان با انسان حرف میزند..قبلا این موضوع را تحت عنوان "نشانه" از زبان دیگران شنیده بودم و در غالب اوقات تجربه ان ها را به عامل روانی تلقین و نوعی سوگیری تایید و شاید تلاشی مذبوحانه (این واژه را تازه بلد شدم به نظرم خیلی باحال است)برای بشرِ «دربهدر به دنبال معنا» تقلیل داده بودم ولی حال متوجه شدم ،که انسان(ضمیر هوشیار و ناهوشیارش) به هرچیزی رو کند آن چیز هم به انسان رو میکند.. به معنای واقعی کلمه رو..