عید قربان است و می خواهم که قربانت شوم
اذن فرما تا دمی از لطف مهمانت شوم
در چنین روزی تفضل کن بر این مسکین زار
تا که عمری بهره مند از خوان احسانت شوم
عید قربان شاد می گردد دل هر مستمند
یک نظر کن تا دمی، از مستمندانت شوم
جان به لب آمد ز هجران تو ای جان جهان
روی بنما تا رها از درد هجرانت شوم
هست مفتون پریشانی زلفت عالمی
کاش می شد محو گیسوی پریشانت شوم
کن طللوع ای ماه شبهای فراق و بی کسی
تا که که روشن از رُخ زیبا و تابانت شوم
سوختم از التهاب تب در این شام فراق
کاش درمان ،با وصال روی پنهانت شوم
مانده ام در خواب غفلت ای نسیم صبحگاه
کاش بیدار از تلاوت های قرآنت شوم
از ازل دارد ( شقایق) داغ هجران ترا
چهره بنما، تا که پیوسته غزل خوانت شوم
#حمید_رضازاده_شقایق
#عید_قربان
@nohe_sonnati
مـن شـــاهـد درد آشــــنای کــربلایم
آزاده ای بـر گشــته از شــــام بلایـــم
من زیـنبــم شـــور آفرین نهضـت عشق
ســرمســت بـاده از میِ قـالـو بلایـم
پـــرورده ی دامـان کـوثــر هســتـم آری
مــن دُخـــت کبـــرای علــی مرتـضـایم
ســــوز نــی و ســـرّ نیســـتان ولایـت
آیــد بــرون از نای مــن با هـای هـایـم
در نهضت سـرخ حسیـنی از دل و جـان
نقــش آفــرینی کرده ام با خطــبه هایم
در کوفه غربت دیدم و در شـام دشـنام
با آن غــــریبـستان غــم ها آشـنـایم
در کـــربلا رنــــج هـــزاران ســاله دیدم
قــــد کمــــان باشــــد گـــواه مدعــایم
یک اربعیــــن رنـج اسیــری دیده ام من
زین رو نمی آیـد به لب حتــی صـــدایم
آری دوبـاره آمــدم در وادی عــشــق
بهــــر طواف کعـــبه با ســعی و صـفایم
اینجا مــزار کعــبه ی دلها حســین است
نور هــــدی و شــاه ســـر از تــن جدایم
من ایــن زمیـن لاله گون را می شـناسم
این وادی عشـق و جنون را می شـناسم
اینجــا ســـر پاک حسینــم را بریـدند
جسم شریقش رابه خاک وخون کشیدند
شد آیه آیه جســـم پاکــش روی صحـرا
پا مـال اســبان شـد همـین جا نور طاها
این قبرشش گوشه مزار شاه عشق است
گرچه گل یاسـش رقـیه، در دمـشق است
پائیـــن قبـــرش جســم پاک اکبـر اوست
این قبر کوچک روی سـینه اصغـر اوست
صـوت اذان اکبــر اینجــا مانـده در گوش
وقتی اذان می گفت می رفتم من ازهوش
شــد ارباً اربا پیکــــر اکــبـر در اینجـــا
از تیــــغ کـــین دشــمنان و ظلم اعــدا
اینجـــا گلوی نـازک اصــغـــر دریـــدند
با یک ســه شعـبه حلق پاکش را بریـدند
قاسم همین جـا زیـــر ســــمّ اســبهـا بود
صـــدپـاره تــن از ظـلم قـوم اشـقیا بود
اینجـــا هـوایش بـوی عطــر یاس دارد
تصــــویــری از جـانبــازی عــبـاس دارد
در علقـمـه آن روز غــوغـایی بـه پا شد
وقتــی کـه دســـتان قمــر از تن جدا شد
آمــــد کنـار پیکـــرش زهــرای اطـــهـر
شیــون کنـــان با اشک چشـم و دیـده تر
بانگ عطــــش می رفــت اینجـــا تا ثریا
با آنکــه مَــهــر مـــادرم بـود آب دریـا
جــان دادم اینجــا بر فــراز تلّی از خـاک
در قتلگه وقتی که دیدم جسم صد چاک
اینجا تمـام خیمـــه ها را سـوخت دشمن
می سوخت با هر شعله ای جان وتن من
مـن زینـــبم ام المصیـبـت های دوران
در ســیـنه ام مانـده هــزاران درد پنـهان
چشم فلک ازاین مصیبت هست خون بار
دارد " شقایق"چــون دل مـن داغ بسـیار
#حمید_رضازاده_شقایق
#اربعین
@nohe_sonnati