هر شب ستاره ریزم و شب را سحر کنم
بر آفتاب گریم و بیماه سر کنم
زهرای کوچک علیام کز امام خویش
در موج غم چو فاطمه دفع خطر کنم
شب ها به موج غصّه زنم خویش را به خواب
تا گریه مخفیانه برای پدر کنم
بابا برو ز خانه برون روزها که من
بنشینم و نگاه به دیوار و در کنم
فضّه! تو ساعتی پدرم را به حرف گیر
تا من به جای خالی مادر نظر کنم
هر چند کودکم، بگذارید نیمه شب
وقت نماز چادر او را به سر کنم
دیدم که ریخت خصم ستمکار بر سرت
قدّم نمیرسید که خود را سپر کنم
همرنگ صورت تو شده رَخت ماتمم
این جامه ی من است که باید به بر کنم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
در شهر غریبی مرا دیدی و رفتی
از مردم این شهر چه رنجیدی و رفتی
با بودن تو خانه ی من نور و صفا داشت
این سفره ی شادی ز چه برچیدی و رفتی
کشتی تو علی را به خدا ای همه عمرم
با دیدن تابوت چو خندیدی و رفتی
مسمار در خانه مگر با تو چه ها کرد
شب تا سحر از درد نخوابیدی و رفتی
از زخم روی سینه ی خود شکوه نکردی
مخفی ز من غمزده نالیدی و رفتی
سوزد دل من بر تو که روی پسرت را
یک بار ندیدی و نبوسیدی و رفتی
بر صفحه ی تاریخ بگو تا بنویسند
بوبکر و عمر را تو نبخشیدی و رفتی
#عبدالحسین
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
رفتی میان غصه مرا جا گذاشتی
ما را در اوج غم تک و تنها گذاشتی
برداشتی تو بار خودت را ز بستر و
آن را به روی شانه ی بابا گذاشتی
یادم نمی رود به خدا لحظه ای که تو
با یا علی به آتش در پا گذاشتی
مادر لباس محسن خود را نبرده ای
آن را به زیر بالش خود جا گذاشتی
این یادگاری ات جگرم را کباب کرد
در بین شانه موی خودت را گذاشتی
گفتم که چار ساله کجا مادری کجا
این کار را برای من اما گذاشتی
آن بوسه ای که سهم گلوی حسین بود
آخر برای زینب کبری گذاشتی
#مهدی_نظری
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دوبیتی
از آتش غم در تب و تاب است علی
چون شمع عزا نقش بر آب است علی
بعد از تو گرفت انس با تربت تو
حالا پس از این ابوتراب است علی
#سید_مهدی_حسینی_رکن_آبادی
@nohe_sonnati
تا نهان زیر گِلت ای گل رعنا کردم
نفسم حبس شد و مرگ تمنّا کردم
این که در خاک نهادم تن پاک تو نبود
جان خود را دل شب دفن به صحرا کردم
تا ندانند که یار من مظلوم کجاست
دل شب رو به سوی قبر تو تنها کردم
تو شدی کشته ی من، من نشدم حامی تو
که کتک خوردی و در کوچه تماشا کردم
بس که تنها شدهام نیمه ی شب در دل چاه
سر فرو بردهام و عقده ی دل وا کردم
به جز از قاتل تو مردم این شهر همه
پشت کردند به من روی به هر جا کردم
زینبت جای تو می کرد ز رخ اشکم پاک
هر زمان گریه ز هجران تو زهرا کردم
مُردم و زنده شدم لحظه به لحظه صد بار
تا وصایای تو را یکسره اجرا کردم
غم دل با که بگویم که نخندد به دلم
من که زخم دل خود با تو مداوا کردم
به امیدی که اجل سوی تواَم باز آرد
لاجرم صبر در این ماتم عظمی کردم
تا بسوزد به عزای تو دل عالم را
من به «میثم» جگرِ سوخته اعطا کردم
#استاد_غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
ای مادر حسین و حسن! دیده باز کن
حال علی بپرس و سپس خواب ناز کن
در کار من ز مرگ تو افتاده مشکلی
لطفی کن و ز کار علی، عقده باز کن
من آمدم که باز برم سوی خانهات
بازآ به سوی خانه، مرا سرفراز کن
اطفال تو، بهانه ی مادر گرفتهاند
دستی پیِ نوازش ایشان دراز کن
سجّاده ی نمازِ تو افکنده زینبت
با پهلوی شکسته بیا و نماز کن
همسایگان، دعای تو را آرزو کنند
برخیز و رو به جانب محراب راز کن
از پای تا به فرق «مؤید» بود نیاز
لطفی بر این حقیر سرا پا نیاز کن
#استاد_سید_رضا_مؤید
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت
دیوار دم میداد؛ در بر سینه میزد
محراب مینالید؛ منبر داشت میسوخت
جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاهتر: آیات کوثر داشت میسوخت
آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت میسوخت
یاد حسین افتادم آن شب آب میخواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت میسوخت
آمد صدای صوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت میسوخت
سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، میسوخت
باید به یاران شهیدم میرسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت میسوخت
برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت میسوخت
دیدم که زخم و تشنگی این جا حقیرند
گودال، گل میداد و خنجر داشت میسوخت
شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرنها در داشت میسوخت
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت میسوخت
#حسن_بیاتانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
هجران زهرا را علی باور ندارد
قرآن این خانه دگر کوثر ندارد
آن دلخوشی های قدیم از دست رفته
دست خدا بر دست انگشتر ندارد
فضّه بزن شانه به موهای عقیله
زینب در این سنِّ کمش مادر ندارد
میخ در و دیوار با حیدر چه کرده؟
پایی برای رد شدن از در ندارد
کرده بغل زانوی غم را کنج خانه
آن فاتح خیبر دگر یاور ندارد
بالای قبر فاطمه با گریه می گفت
دیگر صدای حیدرت جوهر ندارد
برخیز ای همسنگرم ای همدم من
بی تو علی روحی در این پیکر ندارد
گشته خزانی نوبهارش درجوانی
مولا غریب و سایه ای بر سر ندارد
#ابوذر_رئیس_میرزایی_بهار
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
خدا جوانِ علی بستری و بیمار است
به حال و روز پریشان او پرستار است
تمام مردم شهر، خسته از صدایش چون
به اشک و ناله، شب و روز مدام بیدار است
به کوچه های مدینه زدند چو فاطمه را
رخش کبود و ز سیلی دو چشم او تار است
از آن دمی که زدند خانه اش ز کین آتش
نگاه حیدر کرار به درب و دیوار است
نفس بریده بریده اگر کشد زهرا
به روی سینه ی او جای زخم مسمار است
#حامد_مریدی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
امشب دلم گرفته از آن گریه می کنم
هم ناله با امام زمان گریه می کنم
یا رب رسیده شام غریبان یاس و من
رنگ غروب فصل خزان گریه می کنم
با اشک غسل نیمه شب و گریه ی کفن
با تربتی که مانده نهان گریه می کنم
با راز سر گشوده ی یک جسم پر گریز
با طفل آستین به دهان گریه می کنم
همراه کوه صبر که امر سکوت کرد
اما گریست مویه کنان گریه می کنم
هنگام باز کردن بند کفن چو شمع
بر بی کسیِّ مرد جوان گریه می کنم
با بغض غرق غربت ایتام فاطمه
بر زخم های مادرشان گریه می کنم
زهرا میان خانه ی قبر است یا علی
بر مرتضی چو ابر روان گریه می کنم
وقتی حسین سر روی زانوی غم گذاشت
من یاد رأس روی سنان گریه می کنم
#سعید_نسیمی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
یاسم ولی به چشم همه ارغوانی ام
سروم ولی به چشم همه قد کمانی ام
امروز قاتلم به ملاقاتم آمده
تا شهر را خبر کند از نیمه جانی ام
《 اسماءِ سال خورده مرا راه می برد》
پیری عزا گرفته به حال جوانی ام
هر چند با تمامی قدرت چهل نفر
من را زمین زدند ولی آسمانی ام
ای مرگ مثل اهل محل بی وفا نباش
چشمم به راه مانده بگیری نشانی ام
روی کبود و پهلو و بازوی غرق خون
اصلاً نبود حقِّ من و مهربانی ام
از بی کسی، کسی نکشیده شبیه من
مجروح کینه های چهل پست جانی ام
این خانه حسرت همه اهل مدینه بود
چشم حسود کرده چه با زندگانی ام
آماده گشت پیرهن و دیدنی تر است
از این به بعد یاد حسین روضه خوانی ام
#محمد_حسین_رحیمیان
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati
به خود گفتند پیمان عداوت بسته خواهد شد
و با این عقده دستان ولایت بسته خواهد شد
خیال خامشان این بود اگر در را بسوزانند
به روی خلق دیگر باب رحمت بسته خواهد شد
دری که شأن آن “لا تقنطوا من رحمة الله” است
به رأفت باز میگردد به غفلت بسته خواهد شد
زمین افتاد بین کوچه بانویی که در محشر
به یک نیمه نگاهش بار خلقت بسته خواهد شد
نمیدانست میخ در چه زخمی را به پهلو زد
که در شام غریبان هم به زحمت بسته خواهد شد
گره میزد به دست مرتضی و خوب میدانست
که چشم بخت عالم تا قیامت بسته خواهد شد
علی مأمور بر صبر است، بی پروا بزن قنفذ!
که در این کوچه حتّی دست غیرت بسته خواهد شد
فدای چشمهای نیمه جانی که در این ایّام
به نُدرَت باز میگردد به سرعت بسته خواهد شد
اگر بستند دستان علی را بین آن کوچه
دو دست دخرش هم در اسارت بسته خواهد شد
#محمد_علی_بيابانی
#حضرت_زهرا_س
@nohe_sonnati