نو+جوان
🤔 #خواندنی | چگونه عادتهای بد را ترک کنیم؟
🚨باید عادتهای بد و نشتیهای دستوپاگیر را مهار کنیم. کار غیر ممکنی نیست، راههایی دارد که بعضی از آنها را در این مطلب با هم مرور میکنیم.
🌊 شالاپ، شیرجه زدید وسط خودِ خود دریا، هر لحظه عمق آب بیشتر و فشاری که روی عضلات شما میآید هم مضاعف میشود. قرار است بیش از ده متر پایین بروید. مثلاً، بهدنبال هدفی مشخص در عمق پانزده متری به دل دریا زدهاید. فین یا همان پاپوشهای مخصوص غواصی را پوشیده و شنا میکنید، گازهای مورد نیاز برای تنفس را هم که داخل کپسولی چپانده و انداختهاید پشت سرتان. بهسوی هدف در حرکتید و ظاهراً همه چیز عالی است، ولی عامل مزاحمی، نشتی کوچک در کپسول یا لوله و شلنگهای آن کار را خراب میکند. نمیشود بگوییم نشتی کوچک که این حرفها را ندارد، به هر حال هرچقدر هم کوچک، ولی اجازه نمیدهد شما به هدف برسید. اگر واقعاً به هدف فکر میکنید باید ترفندی برای رفع نشتی بزنید.
🥴 انگار عادتهای بد در زندگی ما هم شبیه همین نشتیهای ریز و درشت این کپسولهاست. اگرچه گاهی کوچکاند، ولی استمرارشان ما را از رسیدن به هدف محروم میکنند. بدقولی، تنبلی، شلختگی، استفاده بیحسابوکتاب از فضای مجازی و ...،
✅ آنچه ما را به اهدافمان میرساند همین رفتارهای مستمر و عادتهای همیشگیمان است و اگر قرار باشد عاملی ما را از رسیدن به اهداف باز دارد و حتی ما را از هدف دور کند، شک نکنید یکی از مهمترینهایش باز هم همین رفتارهای مستمر و عادتهای خودمان است. از خدا کمکگرفته و بخواهیم در این کارزار جدید همراهمان بوده و به تلاشهای کم و زیاد ما برکتهای بزرگ بدهد.
🌟 آدمها تا دلتان بخواهد به خودشان خوشبیناند. فکر میکنند همیشه خودشان با حال هستند و تصمیمهایشان هم درست است. اصلاً اگر آدم بفهمد کارش اشتباه است که بخش مهمی از مسیر اصلاح را طی میکند. بعضی رفتارها را آنقدر انجام دادهایم که زشتی و بدی آن به چشممان نمیآید، اگر کسی هم به ما بگوید به احتمال زیاد توجیه میکنیم، ولی مگر شک داریم که به هر حال نقاط ضعفی در وجودمان هست؟
💡 اوّلین کاری که برای ترک عادت بد باید انجام بدهیم این است که...
.
🧠 #ذهن_خودکار
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=21373
نو+جوان
✌️ #خواندنی | نیروگاه نوجوانی
✍️ یادداشتی از خانم طیبه خدابخشی، روانشناس و مشاور
🌱 نوجوان که بودم با همه عادتها دشمن بودم؛ حتی شنیده بودم که نماز هم اگر از سر عادت باشد، فایدهای ندارد.میخواستم هر لحظه انتخاب کنم، تصمیم بگیرم، از سر اینکه برنامه ثابت من است، عادت کردم و چشمبسته حفظی، سمت چیزی نروم. به نظرم ارزش هر کاری به انتخابش بود. وقتی میدیدم بعضی از بچهها کلی کارهای خوب را از بچگی با تلاش مادر و پدرشان مثل یک عادت حفظ کردهاند اصلاً بهشان حسودیام نمیشد. تازه، دلم هم برایشان میسوخت!
🌟 گذشت ... هر جوری بود گذشت. حالا از آن سالها گذشته و بدون اینکه از عادتگریزی اوایل نوجوانیم پشیمان باشم شدیداً دلبسته عادتهای خوب شدهام.
اما چرا؟
باید رانندگی کرده باشی تا خوب درکش کنی. راننده تازهکار، به گاز و کلاج و ترمز فکر میکند، برای هر راهنما زدن، کلی فسفر میسوزاند و سر هر دوربرگردان، رَبّورُبّش را یاد میکند؛ پس نه میتواند وسط رانندگی ویترین بوتیکهای کنار خیابان را دید بزند، نه به ساندویچش گاز خوبی بزند، نه از پادکستی که گوش میکند لذت ببرد .
🚙 راننده ماهر، هنوز هم کلی انتخاب دارد، ولی انتخابهایش، روی بستری از عادتکردن به تعویض دنده و کلاج و ترمزگرفتن، سوار شده است.
کلی کار دیگر میکند، بدون اینکه نگران باشد جعبه دنده خرد کند ...
⁉️ اما، کی وقت عادتکردن است؟
موتور آدم در نوجوانی نیروگاه بیست هزارمگاوات برق حرارتی است. نگو پووف، نگو «من که اصلاً جون ندارم اندازه مادربزرگمم هم بدو بدو کنم»، نگو «بابا نسل ما رو نمیشناسی، ما خستهتر از این حرفاییم!»
🔥 دقیقاً، تو، از شدت انرژی، یک نیروگاه بیست هزارمگاواتی هستی! فقط انگیزهاش نیست، وگرنه همین الآن از مدرسه زنگ بزنند که فردا، ۵ صبح، اردوی رامسر، تا خود مدرسه حاضری کلاغ پر بروی.
بیا و امروز با استفاده از این انرژی، عادت نکن! فقط عادتها را تست کن....
🧠 #ذهن_خودکار
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=22071
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
1️⃣ جرقه در تابستان
🏃 هادی نفسنفس میزد و بریدهبریده میگفت: پ...پ...پیدا کردم! گرمای ظهر تابستان، با آتش شور و شوق درونی او همراه شده بود؛ اما بالاخره لیوان آبی که پوریا برایش آورد، کمی آرامش کرد!
سعید گفت: حالا درستوحسابی حرف بزن تا بفهمم چی میگی!
🏡 هادی ادامه داد: ببینید، تو خونه نشسته بودم که مادرم داداشم رو صدا زد و ازش خواست تا بره و براش روغن بخره! دادشم هم شروع کرد به نق زدن که دارم بازی میکنم! اصلاً هوا گرمه و کلی بهانه دیگه! این یه ایده عالی برای شروع کسبوکار ماست!
سعید و پوریا کمی گیج شده بودند، هادی با هیجان ادامه میداد و تلاش میکرد حرفش را برای بچهها توضیح دهد!
🥴 همهچیز از یک ماه پیش آغاز شده بود، وقتی پدر سعید از سر ساختمان بازمیگشت، یک راننده بیحواس با او تصادف کرد و دکترها به پدرش گفتند باید شش ماه کامل استراحت کند تا وضعش بهبود پیدا کند! گرچه سعید درگیر امتحانات پایان سال پایه نهم بود اما متوجه شد که خانواده، نگران مشکلات مالی در این شش ماه هستند.
✅ او میدانست که باید کاری انجام دهد تا کمک خانوادهاش باشد، شروع به چرخیدن کرد، مغازهها، کارواشها، دکهها و هرجای دیگر که به ذهنش میرسید را چرخید تا شاید شاگرد بخواهند، حتی به چند ساختمان نیمهکاره هم مراجعه کرد تا کارگر ساختمانی شود، اما جثه نحیف و سن پایینش باعث میشد تا او را نپذیرند!
🌟 سعید کلافه شده بود! این را دوستانش هم فهمیده بودند؛ رضا، پوریا و هادی نگران او بودند، سعیدی که همیشه در گُل کوچیکهای عصرانه محله، دروازه حریف را گلباران میکرد، این روزها حتی حوصله بازی هم نداشت!
اما بالاخره پوریا توانست قفل کلام سعید را بشکند و او را به حرف بیاورد که...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20877
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
2️⃣ محله کسبوکار
💡 هادی برای بچهها توضیح میداد که توانسته این نیاز را پیدا کند! او احتمال میداد نهتنها در خانه خودشان، بلکه بقیه هممحلیها هم ممکن است برای رفتن به بعضی خریدها تنبلی کنند و با استفاده از این نیاز، پیشنهاد داد تا با استخدام چند نفر از بچههای محله با شرط اینکه دوچرخه داشته باشند، از خانهها سفارش بگیرند و برایشان خرید کنند، به ازای هر خرید هم هزار تومان دستمزد دریافت کنند.
🏢 «سپهر! اسم شرکت رو هم بگذاریم سپهر! سعید، پوریا، هادی و رضا! دو روزه دارم به اسم شرکت فکر میکنم!» این حرفها را رضا میگفت که بالاخره توانست رضایت بچهها را جلب کند! حالا به نظر کسبوکار سپهر، آماده راهاندازی بود اما بچهها تصمیم گرفتند بیشتر به این مسئله فکر کنند تا حساب شده و دقیق شروع کنند.
📜 صبح روز بعد، وقتی سعید به همراه مادر برای دریافت کارنامه به مدرسه رفته بود، با آقای حیدری روبرو شد. آقای حیدری معلم درس کار و فناوری مدرسه بود، معلمی جوان و خوشذوق که با بچهها مثل برادر کوچکترش برخورد میکرد. سعید بارها از ایشان در مورد خلاقیت، ایده پردازی و نوآوری شنیده بود. چند لحظه بعد سعید مقابل دفتر دبیران ایستاد تا آقای حیدری بیرون بیاید.
☝️ _ آقا اجازه؟
+ به به، آقا سعید، خوبی؟
- ممنون آقا، میشه یه سؤال بپرسیم؟
+ بپرس سعید جان!
و سعید شروع کرد به تعریف قصه شرکت «سپهر» و ایده هادی برای راهاندازی کسبوکار و نظر آقای حیدری در این مورد را پرسید، صحبتهایش که تمام شد آقای حیدری شروع به صحبت کرد: « سعید جان واقعاً خوشحالم که تصمیم گرفتید این کار رو انجام بدید، هیچ میدونستی این کار شما چه تأثیر خوبی روی اقتصاد کشور میگذاره؟ بعضی از کشورها که حالا اقتصاد قوی دارند، با همین کسبوکارهای خانگی و کوچک شروع کردند و کمکم اونها رو گسترش دادند تا تبدیل شد به کارگاهها و تقویت تولیدات کارگاهی باعث رونق تولید توی اون کشورها شد.»....
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20876
نو+جوان
📚 #ماجرا | کارستون
3️⃣ کم نیاری بردی
🥴 «ما باختیم، بد هم باختیم! آبرومون هم تو محل رفت! اصلاً...» پوریا با عصبانیت حرف رضا را قطع کرد و از او خواست آنقدر غر نزند! بچهها حسابی گرفته بودند، تجربه یک شکست سخت آنهم برای کسبوکار نوپایشان قابلتحمل نبود.
👟 یکی دو هفته از این ماجرا گذشت، سعید بعد از نماز، مشغول بستن بند کفشهایش در حیاط مسجد بود که دستی شانهاش را لمس کرد. سرش را که بالا آورد آقای حیدری با همان لبخند همیشگی را دید. گفتوگوی سعید و آقا معلم گُل کرده بود که آقای حیدری سراغ شرکت «سپهر» را گرفت! سعید هم شروع کرد به تعریف ماجرای آن تلاش و شکست تلخ آخر قصه!
🛵 اما صحبتهای آقای حیدری انگار موتور سعید را دوباره روشن کرده بود: «ببین سعیدجان! یه پیشنهاد برات دارم، یه نگاهی بیانداز به زندگینامه کارآفرینها، پهلوانها، قهرمانها و اصلاً همه آدمهای موفق دنیا! یه چیز بین همه شون مشترکِ و اون هم تعداد دفعاتیه که شکست خوردن! همه این آدمها بارها و بارها شکست خوردند اما فرقشون با بقیه آدمها این بوده که بعد شکست کم نیاوردند و دوباره شروع کردند. خب باشه، اصلاً شکست خوردید، دنیا که به آخر نرسیده، دوباره شروع کنید. آقا سعید! کم نیاری بردی...»
✅ آن شب مسیر مسجد تا خانه برای سعید با چرخیدن یک جمله در ذهنش طی شد: «کم نیاری، بردی...» اما قرار بود شب پرهیجانتری هم بشود!
🏡 وارد خانه که شد، مریم بدو بدو جلو آمد و از سر ذوق فریاد زد: «یافتم! پیدا کردم!» سعید که تعجب کرده بود پرسید: «چیو پیدا کردی؟» مریم جواب داد: «راهحل رو، ببین نیاز نیست دنبال شغلهای سخت و عجیب غریب بگردیم، میتونیم تو خونه بشینیم و...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20875
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
4️⃣ در دنیای مشاغل
😯 «هر یک دقیقه حداقل یکمیلیون تومان!»بچهها تعجب کرده بودند! بهزاد ادامه داد: «خب آره، الآن مثلاً برای ساخت یک موشنگرافی برای هر یک دقیقه حدوداً یکمیلیون تومان میگیرند. البته بازار محصولات دیگه فرق میکنه، مثلاً پوسترهای خیلی ساده هر کدوم پنجاههزار تومان، یا پوسترهای حرفهای حداقل ششصد هزار تومان، یا مثلاً یه طراح لوگوی حرفهای برای هر لوگو حدود یکمیلیون تومان درآمد داره...»
🌟 این گفتوگو برای سعید و گروهش جالب شده بود، آنها رفته بودند سراغ بهزاد چون میدانستند کار طراحی پوسترهای مسجد را انجام میدهد. سعید و دوستانش به دنبال شغلی بودند که بتوانند در کنار درس و مدرسه به آن بپردازند و حالا بهزاد به پرسشهای آنان در مورد شغل طراحی مولتیمدیا پاسخ میداد.
💸 پوریا پرسید: «برای این کار چقدر سرمایه و ابزار و... نیاز است؟!» بهزاد پاسخ داد: «ببین یک لپتاپ یا کامپیوتر لازم داره که خب معمولاً تو خونه همه هست! البته باید سیستمش مناسب باشه، اگر بخواهید یه سیستم با این مشخصات را خریداری کنید بین 13 تا 20 میلیون تومان خرج دارد اما اگر تو خونه داشته باشید و بخواهید ارتقاء بدهید خیلی کمتر. شاید هم سیستم خودتون کارتون رو راه بیندازه.»
✅ هادی که منتظر بود تا سؤالش را بپرسد بهمحض پایان یافتن جمله بهزاد پرسید: «آقا بهزاد بازار کارش چطوره؟ چطور کارمون رو بفروشیم؟ مغازه میخواد؟» بهزاد خندید و گفت: «نه بابا خیلی ساده است، فضای مجازی! میتونی تو صفحه شخصی خودت نمونه کارهاتو منتشر کنی یا اصلاً یک صفحه ایجاد کنی و از این راه برای خودت تبلیغ کنی، خوبی این کسبوکار اینه که هم بازار فروشش و هم ابزار کارش در دسترس است، البته از راه معرفی خودت تو فضای حقیقی هم میتونی، معرفی از طریق دوستان، آشنایان، نهادها یا شرکتهایی که مشتری این کار هستند.»...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20874
نو+جوان
📚 #ماجرا | کارستون
5️⃣ دو شغل خوشمزه
🗃️ «آقا بدوید بالاخره بارگیری شد» حالا سعید، پوریا و هادی نشسته بودند به تماشای فیلمی که رضا برای آنها فرستاده بود. تابستان است و وقت سفر، رضا هم راهی شهرستان پدری خود شده بود تا اینکه دیروز با بچهها تماس گرفت و گفت پسرعمویش بهتازگی کسبوکار جدیدی راه انداخته است حالا رضا ویدیویی فرستاده بود تا بچهها هم با کسبوکار پسرعمویش آشنا شوند.
📽️ پوریا ویدیو را پخش کرد: «بچهها سلام، نگاه کنید اومدم خونه پسر عموم دیدم این قفسهها رو خریده گذاشته گوشه حیاط ببینید چقدر بلدرچین داره؛ پسر عموم الآن دانشجو شده ولی از چند سال پیش که دانشآموز بود پدر و مادرش رو راضی کرد که اگر قول بده درسش افت نکنه اونها هم اجازه بدن این کار رو انجام بده و باهاش تولید کنه و پول در بیاره. راستش دیدم از زبان خودش بشنوید یه مزه دیگه ای داره به خاطر همین گفتم باهاش مصاحبه کنم و اون هم لطف کرد و گفت مشکلی نداره.»
🌻 صدای تخمه شکستن میآمد! سعید و پوریا به هادی نگاه کردند که یک پلاستیک تخمه آورده و به تماشا نشسته و تخمه میشکند...سعید به شوخی گفت: «آقا هادی سینما تشریف آوردید؟ جمع کن بابا پاشو کاغذ قلم بیار ببینیم چی میگه بنویسیم!»
📝 هادی شروع کرد به غرولند کردن و رفت تا کاغذ و قلم بیاورد. پوریا ادامه ویدیو را پخش کرد، صدای رضا به گوش میآمد که به پسرعمویش میگفت: «آقا حسام بسمالله...»
حالا حسام جلوی دوربین آمده بود و پشت سرش تصویر واحد تولیدی کوچکش بود و خودش شروع کرد به صحبت کردن: «سلام بچهها ببینید کار من پرورش بلدرچین است، بلدرچین پرنده ایه که خیلی سریع رشد میکنه یعنی اگر یه تخم بلدرچین داشته باشید در عرض ۱۷ روز جوجه میشه و حدود شش ماه بعد هم یه پرنده بالغ دارید و آماده تخمگذاری. خوبیاش هم اینه که هر پرنده در هفته ۴ تا ۵ بار تخمگذاری انجام میده. چون تخم بلدرچین خواص زیادی داره میتونه بازار خوبی داشته باشه».
🐤 رضا دوربین را به سمت یک جوجه بلدرچین برد و گفت: «ببینید بچهها چقدر نازند اصلاً من عاشق اینها شدم میخوام یه چند تا رو با خودم بیارم. اینقدر که..
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20873
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
6️⃣ باغچه شیشهای با گلهای واقعی
🍀 «گیاه را در یک شیشه کوچک پرورش میدهند! اسمش باغ شیشهای است، اندازهاش هم کوچک است و روی میز کار، طاقچه خانه و هرجای کوچک دیگری قرار میگیرد! نه نیاز به آبیاری مداوم دارد و نه مراقبت، خودش برای خودش رشد میکند و خیلی هم زیبا میشود!»
☺️ اینها جملات طه بود که کسبوکارش را برای سعید و گروهش توضیح میداد! بعد از پرسوجو و یادگرفتن مشاغل قبلی، بچهها با یک بحران روبهرو شده بودند! شغل دیگری به ذهنشان نمیرسید تا در خانه بتوانند انجام بدهند و برای آموزشش بروند، تا اینکه هادی یک پیشنهاد معرکه داد :«آقا ما دفعههای پیش مینشستیم فکر میکردیم، یه شغلی رو پیدا میکردیم میرفتیم سراغش، حالا به نظرم پاشیم بریم تو شهر بچرخیم و ببینیم چه مشاغلی وجود داره»
😉 پوریا سری تکان داد و حرف هادی را قطع کرد: «آره ولی نه که همینجوری پاشیم بریم تو شهر، میتونیم بریم بعضی فروشگاهها که لوازم تزئینی، خوراکی یا هر چیز دیگه میفروشند رو ببینیم و به این فکر کنیم یا پرسوجو کنیم که اون محصولات از کجا اومده بود و چطور تولید میشه!» تصویب شد! همه بچهها با پیشنهاد هادی و صحبتهای تکمیلی پوریا موافق بودند و راه افتادند برای شهرگردی!
📖 بالاخره بعد گشتن چند مغازه به یک کتابفروشی رسیدند، فروشنده مغازه خیلی خوشذوق قفسهها را تزئین کرده بود و کنار کتابها بعضی وسایل دیگر هم میفروخت. بچهها که مشغول تماشای فروشگاه بودند، با چهره ذوقزده رضا مواجه شدند که یک بطری شیشهای کوچک در دست داشت و میگفت: «بچهها، اینها گُل رو فروکردن تو شیشه!» فروشنده که حواسش به بچهها بود لبخند زد و گفت:«اسمش باغ شیشهای است»
🌻بچهها که حس میکردند....
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20872
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
7️⃣ درآمدزایی با چیپس و شمع
🥰 قصه از آنجا شروع شد که مریم تصمیم گرفت وبگردی کند تا شغل دیگری پیدا کند، نشست و جستوجو کرد: «مشاغل خانگی» و با یک دنیا سایت و سامانه و... روبهرو شد که در مورد این مشاغل پیدا شده بود. مشاغل مختلفی که بعضیهایش اصلاً به درد مریم و گروهش نمیخورد، تا اینکه بالاخره یک شغل، رضایت مریم را جلب کرد!
🍎 تولید چیپس میوه! به نظر لذیذ میآمد و حالا مأموریت جدید آغاز شده بود، گروه مریم وارد میدان شده بودند و دنبال کسی میگشتند تا در مورد این شغل از او پرسوجو کنند. اما انگار نتیجهای در کار نبود! نرگس و حدیثه ناامید شده بودند اما مریم دستبردار نبود، بچهها به او پیشنهاد دادند تا از یک سایت اینترنتی آموزش تولید چیپس میوه را یاد بگیرند اما مریم میگفت: «باید کسی رو پیدا کنیم که اینکاره باشه، تجربه کرده باشه، سختی هاشو بگه، تجربه هاشو بگه، راههای میانبر رو یادمون بده، اینا رو تو کدوم سایت پیدا میکنید؟»
💡 دوهفتهای طول کشید اما بالاخره جوینده یابنده است، مریم توسط یکی از دوستانش شماره تلفن خانم رحیمی را پیدا کرده بود که در استان فارس زندگی و در آنجا چیپس میوه تولید میکرد. بچهها همه جمع شده بودند پای تلفن و صدای گوشی روی بلندگو پخش میشد، «بوووق! بوووو... بله بفرمایید؟» این صدای خانم رحیمی بود که پشت تلفن آمده بود.
😇 مریم شروع کرد به توضیح در مورد خودش و گروهش و سؤالهایش را پرسید. بچهها صدای خانم رحیمی را شنیدند که با خنده میگفت: «آفرین به این پیگیری شما، همین پیگیری و زحماتتون انشا الله میشه رمز موفقیتهاتون» و بعد شروع کرد به توضیح: «برای اینکه پول تلفنتون خیلی نشه سریع و مختصر میگم، من چیپس میوه تولید میکنم، برای این کار میوهها رو با یه شکل خوبی برش میدم و داخل دستگاه میگذارم، خب برای شروع باید یه دستگاه خونگی رو خریداری کنید که هزینهاش ۱۱ تا ۱۵ میلیون میشه، ماهانه هم حدود ۵ میلیون درآمد داره، جای چندان بزرگی هم نمیخواد.»...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20871
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
8️⃣ فصل کار
📺 سعید تلویزیون را روشن کرد، مریم که در آشپزخانه برای خود چای میریخت آمد و کنار برادرش نشست، کنترل تلویزیون دست سعید بود و شبکهها را بالا و پایین میکرد که با فریاد مریم خشکش زد: «صبر کن صبر کن، بزن شبکه قبل!» سعید شبکه را عوض کرد، برنامهای آموزشی بود در رابطه با گلسازی!
🤔 مریم گفت: «سعید، خانم کریمی رو یادته؟ دوست مامان، اون اصلاً کارش ساخت همین گلهای تزئینی بود، اصلاً زندگیاش رو از همین راه میگذروند، بذار برم از مامان بپرسم میتونه دعوتش کنه امروز باهاش صحبت کنیم؟!» سعید که گویا هنوز در باغ نبود، هاج و واج مریم را نگاه میکرد اما مریم خانم آنقدر به مادر اصرار کرد تا عصر همان روز خانم کریمی مهمانشان شده بود...
⁉️ بچهها همان پرسشهای همیشگیشان را پرسیدند، میخواستند بدانند که این شغل را چگونه میتوان شروع کرد؟ چقدر هزینه دارد؟ چقدر درآمد دارد؟ چه چالشهایی پیش رویشان خواهد بود؟و...
😇 خانم کریمی که از پیگیری و کنجکاوی بچهها به وجد آمده بود شروع به صحبت کرد: «خیلی برام جالبه که اینقدر سؤال در مورد شغلم دارید، نوجوونای همسنوسال شما درگیر سرگرمیهای مختلف هستند اما شما میخواهید از اوقات فراغتتون برای درآمدزایی استفاده کنید، چون این کار شما برام جالبه هم هرچی بلدم یادتون میدم و هم هر جور بتونم کمکتون میکنم.»
😍 برق شادی در چشمان مریم دیده میشد، خانم کریمی ادامه داد: «ببینید گلسازی رو با ۲۰۰ هزار تومان و یه اتاق ده دوازده متری میشه شروع کرد، اگر هم کار بلد باشید میتونید ماهانه حداقل یکمیلیون درآمد داشته باشید. برای فروشش هم میتونید از رستورانها و شرکتها و هرجایی که میز و صندلی و تزیین داره استفاده کنید، باید خجالتی نباشید و بتونید برید و صحبت کنید برای فروش راضی کنید افراد رو. اگر بخواید این کار رو یاد بگیرید خودم یادتون میدم چطور بازاریابی کنید و محصولاتتون رو بفروشید.»...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20870
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
9️⃣سرمایه یاب!
🤔 چطور سرمایه اولیه کسب و کارمان را تامین کنیم؟
😎 بچهها بالاخره بعد از مدتها جستوجو، شغل مورد علاقهشان را پیدا کرده بودند؛ اما حالا با یک چالش جدید مواجه شده بودند که به نظر جدی میآمد.
🍃 شرکت سپهر قصد داشت تولید باغچه شیشهای را دنبال کند اما برای شروع این کار نیاز به سرمایه اولیه داشتند، از طرفی مریم و گروهش هم برای تولید گل نیاز به مواد اولیهای داشتند تا کسب و کارشان را شروع کنند. حالا سعید و مریم که هر کدام مدیریت تیم خود را به عهده داشتند، بیشتر از همه بچهها به فکر پیدا کردن راهی برای تامین سرمایه اولیه کارشان بودند.
🗃️ سعید و گروهش میخواستند در شروع کسب و کارشان کار بزرگی انجام دهند و تعداد زیادی باغچه شیشهای تولید کنند. آنها برآورد کرده بودند که حدود ده میلیون تومان سرمایه اولیه نیاز دارند. اما مریم و اعضای گروهش میخواستند از مقدار کم شروع کنند و کمکم کارشان را گسترش دهند، برآورد آنها برای شروع کارشان حدود یک میلیون تومان بود.
💸 مبلغ مورد نیاز گروه مریم بالا نبود و بچه ها راحتتر راهی پیدا کردند تا این مبلغ را تامین کنند. هر کدام از بچه ها با کمک پساندازهایشان و بعضی هم با قرض گرفتن از پدر و مادر، ۲۵۰ هزارتومان جمع کردند که با کمک هر چهار نفرشان به یک میلیون تومان رسید.
✨ اما قصه برای سعید و گروهش متفاوت بود، ده میلیون تومان مبلغ بالاتری بود. اما آنها اهل عقب نشینی نبودند، تلاشها و جستوجوهای آنها بالاخره جواب داد، همان روزی که...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20334
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
0️⃣1️⃣ مشتری، ضربان قلب کسب وکار
🏭 «هر چقدر هم تولید کنید اما بازاریابی خوبی نداشته باشید، کارتون تمومه!»
😇 این جمله زهرا بود که به بچهها توضیح میداد اما اگر بخواهیم زهرا را بشناسیم باید به هفته قبل بازگردیم!
بچه ها حسابی مشغول بودند، چالش ها یکی بعد دیگری پیش میآمد و گاهی آسان و گاهی سخت حل میشد، به ندرت پیش میآمد همه چیز بر وفق مراد باشد و مشکلی نباشد!
💪 حالا که تجربه ها بالا رفته بود سعید و مریم که مدیریت تیمشان را به عهده داشتند سعی میکردند چالش های بعدی را پیش بینی کنند، برای همین بود که سعید سر صحبت را با مریم باز کرد: « یه مشکلی که به نظرم بهش برمیخوریم اینه که وقتی تولید کردیم، چطور کالامون رو بفروشیم؟» مریم سرش را تکان داد و گفت: « آره منم به فکرش بودم، یه جستجوهایی هم کردم اما نتیجه نداشت»
🔑 سعید که گویا کلید حل مسئله را در اختیار داشت گفت: « یه حرفه است،این که چطور محصولمون رو بفروشیم! باید بازاریابی یادبگیریم! اما چطورش رو نمیدونم!»
✨ چند روزی از این گفتگوی بچه ها گذشته بود که این بار مریم با راه حل سراغ سعید رفت: « سعید، زهرا مگه اقتصاد نمیخونه؟» زهرا دختر خاله سعید و مریم بود، دانشجوی اقتصاد که درسش هم حسابی خوب بود! مریم ادامه داد:« اونا تو درساشون بازاریابی هم میخونند، بهش میگم یه روز بیاد به بچه ها تدریس کنه، نظرت چیه؟»
☺️ سعید سری تکان داد و گفت:« حالا ضرری که نداره، یا اون چیزی که میخوایم بلده و یاد میگیریم یا...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20651
نو+جوان
📚 #ماجرا | کارستون
1️⃣1️⃣ راهحلِ یه معضل بزرگ
👂بچه ها سر و پا گوش بودند و نکات را از دست نمیدادند، زهرا انگار نکتهای مهم به ذهنش رسیده باشد گفت: «بچهها حواستون باشه! من انتظار ندارم شما این مطالب رو حفظ کنید، نه به هیچ وجه! درسته که شبیه کلاس درس شده اما قرار نیست مثل درساتون این مطالب رو هم حفظ کنید! بلکه باید آروم...آروم خودتون این کارها رو اجرا کنید، در حال اجرا کردن یاد بگیرید و اینجوری ملکه ذهنتون بشه...»
💡 زهرا بعد از این تذکر مهم نکاتش را ادامه داد: «خُب حالا بریم سراغ راهبردهای بازاریابی، شما برای محصولی که میسازید، به چند روش میتوانید بازار پیدا کنید...»
💯 زهرا شماره یک را پای تخته نوشت: «بازاریابی سازمانی، در این نوع بازاریابی یه کسبوکار، کالاها و خدماتی که یه شرکت دیگه نیاز داره را تأمین میکنند. در واقع اگر محصول شما موردنیاز یه کسبوکار دیگه ست، میتونید باهم قرارداد ببندید و برای اونا تأمین محصول کنید.»
✅ اما بازاریابی دوم هزینهبر بود: «دومین راهبرد تبلیغات پولیه، شما میتونید هزینه کنید تا تو روزنامهها، خیابونا و مخصوصاً تو این دوره و زمونه به کمک شبکههای مجازی و تو صفحههای پرمخاطب برای شما تبلیغ کنند.»
☺️ اما راهبرد بعدی کمهزینهتر بود: «بازاریابی دهانبهدهان! تو این حالت که بهش بازاریابی کلامی هم میگن، خیلی مهمه که محصول یا خدمت شما چه حسی برای مشتری ایجاد میکنه، اگر بتونید حس خوبی برای مشتری ایجاد کنید، به نفر بعدی محصول شما رو معرفی میکنه و همینجوری میچرخه و دهانبهدهان منتقل میشه.»
🤝 راهبرد بعدی بیشتر رفاقتی بود: «بازاریابی ارتباطی، تو این حالت تمرکز شما...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20652
نو+جوان
📚 #ماجرا | * کارستون *
2️⃣1️⃣ نان بازو
☀️ تجربه این تابستان متفاوت برای بچهها ادامهدار خواهد بود
🎒 بوی ماه مهر میآمد، چیزی به آغاز سال تحصیلی نمانده بود اما این تابستان خیلی متفاوت بود. این تابستان برای بچهها پرشده بود از تجربه، لذت، دانش، یادگیری عملی و حس خوب...
🗞️ خبر خوب اینکه خط تولید هم راه افتاده بود. شرکت سپهر توانسته بود در هفته اول سه عدد باغچه شیشه ای تولید کند. مریم و دوستانش هم ۵ عدد گل مصنوعی ساخته بودند. حالا باید همه آنچه در مورد بازاریابی یاد گرفته بودند را به کار میگرفتند تا بتوانند محصولاتشان را به فروش برساند.
✅ شرکت سپهر که تصمیم گرفته بود از بازاریابی معاملاتی و مجازی بهصورت همزمان استفاده کند حالا باید راهبرد مدنظرش را اجرا میکرد. همین مسئله بچهها را حسابی به فکر فروبرده بود که چه کنند اما بالاخره تصمیم گرفته شد: «فیلم میسازیم!»
اشتباه نکنید! قصد کارگردان شدن نداشتند بلکه این مسئله یک راهبرد برای فروش آنها بود: «فیلمسازی تبلیغاتی.»
🎥 بچهها به پوریا که خوشبیانتر بود گفتند جلوی دوربین برود. البته دوربین تلفن همراه! پوریا اوایل خجالت میکشید و تمایل نشان نمیداد اما با اصرار بچهها بالاخره راضی شد! حالا یک معضل جدید پیداشده بود، معضلی که باید از زبان رضا بشنویم: «کجا فیلم بگیریم که هم منظره خوب باشه؟ هم نور تنظیم باشه؟ هم سروصدا نباشه؟هم...»
😌 اما پاسخ سعید که حرف رضا را قطع میکرد نشان داد خوب یاد گرفته چطور یک کسبوکار نوپا را مدیریت کند: «ببین اولش نباید خیلی سخت بگیریم، من پیشنهادم اینه که یه پارک خلوت و پر از گل و گیاه و خوشگل پیدا کنیم، بعد بگیم شما میتونید یه فضای خوب و زیبا شبیه این باغ توی خونه داشته باشید! حتی اگر کوچک و آپارتمانی باشه، فقط کافیه یه باغچه شیشهای بخرید و از این حرفها...»
😇 پیشنهاد خوبی بود! نمیشد رد کرد. هادی مأمور شد متن صحبتهای پوریا را بنویسد و تا فردا ظهر آماده کند. غروب فردا نشده، فیلم آماده بود و یک گروه مجازی ساخته شده بود. بچهها هرکسی دم دستشان بود به گروه اضافه کردند! از خانواده و دوستان تا همکلاسی و معلم و...
🔻 برای خواندن متن کامل ماجرا به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=20761
🚢 #خواندنی | پایان تعطیلات دریایی!
😇 ابن بطوطه جهانگردی اهل مراکش بود که حدود ۷۰۰ سال پیش، از غرب آفریقا بهسمت شرق آسیا رهسپار شد. سفرنامه او اطلاعات جالب و مفیدی درباره زندگی مردم آن دوره به ما میدهد؛ اما چیزی که میتواند از سفرنامه ابن بطوطه برای ما ایرانیها جالب باشد، مربوط به حضور او در سواحل شرقی چین است.
🌊 ابن بطوطه اشاره میکند که در سفر دریایی خود، میشنید که دریانوردان و آوازخوانهای روی عرشه کشتی، اشعار فارسی میخوانند:
تا دل به مهرت دادهام در بحر فکر افتادهام
چون در نماز اِستادهام گویی به محراب اندری
⛵ مشابه همین روایتها در شرق آفریقا نیز بوده است؛ ملوانان و دریانوردانی که در حین کار بر روی آب و در امتداد کرانهها، شعرها و آوازهای فارسی میخواندند.
✅ شاید تا الان فکر کرده باشید که میخواهیم درباره زبان فارسی صحبت کنیم! بله، این هم موضوع خواندنی و جذابی خواهد بود؛ اما در این دو اشاره کوتاه درباره حضور زبان فارسی در شرق آسیا و آفریقا، توجه ما میتواند به چیز دیگری هم جلب شود: دریا و دریانوردی...
💡 مهمترین عامل نفوذ زبان فارسی در این مناطق، دریانوردان و تاجران ایرانی بودند. در قرنهای گذشته، علاوه بر خلیجفارس و دریای عمان، سرتاسر دریای عرب و سرخ و اقیانوس هند و دریای چین، محل تردد تاجران و دریانوردان ایرانی بود. ایرانیان و به طور مشخص ساکنان مناطق جنوبی ایران، به دریاهایِ دور خو گرفته بودند و خب این رفتوآمد به گسترش زبان فارسی نیز کمک میکرد.
🥴 اما از حدود سال ۱۵۰۰ میلادی که پای استعمارگران غربی به آسیا و شرق باز شد، یکی از مهمترین تلاشهای آنها، تلاش برای دورکردن ایرانیان از دریا بود. استعمارگران پرتغالی وقتی به خلیجفارس آمدند، برای حفاظت از منافع خود، بندر گمبرون ایران را اشغال کردند و نامش را گذاشتند کومورائو. مدتی بعد، سپاه شاهعباس صفوی با حمله به پرتغالیها در مناطق جنوبی ایران، اشغالگران را از شهر گمبرون اخراج کرد و به یادبود این فتح خود، نام آن شهر را گذاشت «بندرعباس»؛ اما این پایان ماجرا نبود...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23157
🏆 #خواندنی | قهرمانها اینطور ساخته میشوند
📖 نگاهی به کتاب «سرباز روز نهم»، روایت زندگی شهید صدرزاده
✅ قرار است برای نوجوانها از مصطفی بگویم. درست به همین خاطر، از بین همۀ آثاری که دربارۀ این شهید شاخص نوشته شده، به سراغ کتابی برجسته آمدهام. این کتاب، با بقیه، خیلی فرق میکند. دارم برایتان از کتاب «سرباز روز نهم» میگویم.
کتاب «سرباز روز نهم» در نه فصل طراحی شده. تا فصل چهارم، این کتاب، راستۀ کار نوجوانهاست؛ چون مصطفای نوجوان را از نزدیک نشانمان میدهد. برایمان از روزهایی میگوید که او در حاشیۀ تهران، کنار بیابانها و ساختمانهای مخروبه، کار فرهنگی میکرد. نه اینکه فکر کنید سنوسالی هم داشت ها! نه! داریم دربارۀ یک پسر چهاردهپانزدهسالۀ شوشتری حرف میزنیم که تازه به کُهَنز شهریار در استان تهران آمده و در آن منطقه، غریب هم بود.
📖 میدانید توفیر این کتاب با بقیۀ آثار همردیفش چیست؟ اینجا یک تصویر دقیق پر از جزئیات از نوجوانی مصطفی به ما نشان میدهد. اصلاً چون روایت مفصلی از نوجوانی او را داریم، حجم کتاب زیادشده و شمار صفحاتش از ششصد گذشته. آخر گروه نویسندگانش، هر کدام به سراغ فصلی از زندگی مصطفی رفتهاند و تلاش کردهاند با مصاحبههای متعدد، پازل هزارتکهای از این شهید را شکل بدهند. خب معلوم است کتابی که اینهمه جوان پای کارش باشند، کتاب موفق و درخوری خواهد شد...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23193
نو+جوان
😉 #خواندنی | آقای مربی کوچک
📖 خوانش یک صفحه از کتاب «سرباز روز نهم»
❗ همۀ کتابها که نه! فقط بعضیهایشان اینطوریاند. چطوری؟ جوری که بعد خواندن هر بند، بتوانی با خودت یک تصمیم تازه بگیری. «سرباز روز نهم» هم یکی از همین کتابهاست؛ کتابی که قرار است زندگی مدافع جوان حرم، شهید مصطفی صدرزاده را برایمان روایت کند.
😇 راستش این کتاب، آنقدر خوب این کار را انجام میدهد که تو خیال میکنی مصطفی، از لابهلای صفحات زندگینامهاش، با یک آینۀ قدی در دست، روبهرویت ایستاده. آمده تا هم نشانت بدهد خودش در بزنگاههای مهم زندگیاش چه تصمیمهایی گرفت، هم تو را با خودت، تواناییها، ترسها، ضعفها و آرزوهایت مواجه کند. میخواهد ببینی وقتی او به سنوسال تو بود، با زندگی، با این فرصت عمر، چه کرد که توانست امضای خدا را پای جواز شهادتش بنشاند. کارش هم راحت نبود ها! از همان کودکی در یک منطقۀ محروم زندگی کرده بود و کمتر کسی هم دلبهدل اهدافش میداد. او اما پسر کوچکی بود که کارهای بزرگ کرد.
✅ خوبی کتاب «سرباز روز نهم» این است که نوجوانی مصطفی را از نمای نزدیک، نشانت میدهد. برای همین بهراحتی میتوانی خودت را جای او بگذاری و زیستن شبیه یک شهید را تمرین کنی. «باید شهید زندگی کنیم تا شهید بمیریم».
😍 میخواهیم در ادامه، با هم صفحهای از این کتاب را بخوانیم، خاطرهای که عنوانش این است: «آقای مربی». این آقای مربی، همان مصطفای داستان ماست، آنهم در ابتدای نوجوانی! ببینیم دوست نزدیک مصطفی، چه تصویری از روزهای نوجوانی این آقای مربی کوچک نشانمان میدهد:...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23194
📚 #کتاب_خوب_راهگشاست
🌷 #معرفی_کتاب | «اسم تو مصطفاست»
📘 کتاب «اسم تو مصطفاست»، چنانکه بر جلدش نقش بسته، زندگینامۀ داستانی مصطفی صدرزاده به روایت سمیه ابراهیمپور، همسر اوست. مصطفی و سمیه در سال ۱۳۸۶، در ۲۱ سالگی با هم ازدواج کردهاند، وقتی هنوز خبری از داعش و جنگ تکفیریها در سوریه نبود. برای همین، این کتاب، فرصت مغتنمیست تا ببینیم یک پسر در آغاز جوانی، زیست روزمرهاش را چطور گذرانده که چند سال بعد، از امتحان دفاع از حرم اهلبیت علیهالسلام، سربلند بیرون آمده.
💛 خوبی این کتاب این است که فقط قاب تصویر مصطفی نیست. همسر شهید در این اثر، حضور پررنگی دارد. کتاب به ما کمک میکند زیست یک همسر شهید را هم تماشا کنیم. دشواریهای زندگی کنار یک مجاهد فیسبیلالله، آنهم با حضور دو فرزند کوچک، چیزی نیست که بهآسانی قابل درک باشد. باید پای روایتی مثل این اثر بنشینیم و دلشورهها، بیخبریها، دلتنگیها، دستتنهاییها و زیباییها و عشق پس این انتخاب را سر حوصله ورق بزنیم تا به آرمان پشت این انتخاب برسیم...
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23191
😉 #خواندنی | زرنگ
📖 خوانش یک صفحه از کتاب «اسم تو مصطفاست»
😍 «جوان تودلبرویی بود. آدم لذت میبرد نگاهش کند. من واقعاً عاشقش بودم. واقعاً عاشقش بودم. آن وقت این جوان را چون ما راه نمیدادیم [به سوریه] بیاید، رفت مشهد در قالب فاطمیون به اسم افغانی ثبتنام کرد و خودش را رساند اینجا. زرنگ به این میگویند! به ما و امثال ما و کسان دیگر نمیگویند زرنگ.
🤔 زرنگ آنی نیست که بهدنبال مال جمعکردن و دنبال گولزدن مردم است. زرنگ و باذکاوت کسی است که این فرصتها را اینطور به دست میآورد و بالاترین بهره را از آن میبرد. به این میگویند زرنگ ... امثال سیدابراهیم، با شکل سیدابراهیم، در خیابانهای تهران خیلی زیاد است. آن چیزی که سیدابراهیم را عزیز کرد و به این نقطه رساند، این راه است ... .»
🌷 اینها که خواندید، جملات شهید حاجقاسم سلیمانی دربارۀ شهید مصطفی صدرزاده است؛ کسی که نام جهادیاش سیدابراهیم بود و سردار هم از او با همین نام یاد میکند.
کتاب «اسم تو مصطفاست»، زندگینامۀ این شهید است.
📙 میخواهیم یک صفحه از این کتاب را با هم تورق کنیم. میخواهیم پای حرفهای همسر شهید بنشینیم تا او برایمان بگوید در جادۀ شمال به تهران، ساعات او و مصطفی، چگونه گذشت. میخواهیم ببینیم راه شهادت چطور پیش پای مصطفی باز شد....
🔻 برای خواندن متن کامل خواندنی به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=23189
📣 #خواندنی | یک دنیا منتظر اربعینیها
🎤 گفتوگو با حجتالاسلام پناهیان، استاد حوزه و دانشگاه
💌 آقا در پاسخ به نامه جمعی از دانشآموزان عازم به اربعین حسینی، نوجوانان را به تفکر در هدف امام حسین علیهالسلام توصیه کردند. حجتالاسلام پناهیان در این گفتوگو، توصیههای اربعینی رهبر انقلاب را توضیح داده است.
😍 پیامی که اخیراً رهبر معظم انقلاب برای دانشآموزان فرستادند، نشاندهنده توجه خاص ایشان به حضور دانشآموزان در این سفر بسیار باعظمت هست.
✌️ دانشآموزان در هیچ کجا مثل حماسه اربعین هویت انسانی و جهانی خودشان را نمیتوانند پیدا کنند. وقتی در این حماسه شرکت میکنند، متوجه میشوند متعلّق به چه حماسه باعظمتی در عاشورا هستند. وقتی دانشآموزان در این جمع میآیند عمیقاً احساس میکنند که چقدر آینده مال آنهاست و چقدر جهان بهسوی آنها در حرکت است. آینده جهان شبیه آنچه خواهد شد که در اربعین اتفاق میافتد.
👌 ایشان فرمودند به هدف توجه کنید؛ هدف اباعبداللّهالحسین علیهالسلام چیزی جز نجات جهان از فقر و ظلمت و ظلم و تعدی به انسانها نبود. نوجوانی که در این مسیر میآید، وقتی به آن هدف توجه کند، تبدیل به انسان بزرگی میشود...
🔻 برای خواندن متن کامل گفتوگو به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐 https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=23237
🖼 #داستان_مصور | آنچه رفتنی است...
📖 روایتی از مواجهه حضرت موسی علیهالسلام و بنیاسرائیل با حکومت فرعون
😎 #کم_نیاری_بردی
💫 برای مشاهده و دریافت صفحات این #داستان_مصور به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان بروید:
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=17305
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 #سفیر | دیدار برگزیدگان نو+جوان با آقا
💌 و بالاخره لحظه دیدار فرا رسید...
انشاءالله سعادت داشته باشیم بار دیگر برای گرفتن انگشتر و چفیه و سجاده شما نزدتان بیاییم...
😉 شما هم مثل «نسترن کندی» از این کارای باحال بکنید و برامون از طریق #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان به بخش #مثبت_ما بفرستید!
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @nojavan_khamenei
🖼 #دیدار_نگار | تا بوده بدی بوده
🎤 یک خبرنگار به آقا میگه دشمنی آمریکا با ایران از زمان گرفتن سفارتشون تو تهران شروع شده...
😉 اما پاسخ آقا رو در قالب این داستانمصور ببینین و بخونین...
💫 برای مشاهده و دریافت این #داستان_مصور به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان بروید:
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=17302
🖼 #دیدار_نگار | تا بوده بدی بوده
🎤 یک خبرنگار به آقا میگه دشمنی آمریکا با ایران از زمان گرفتن سفارتشون تو تهران شروع شده...
😉 اما پاسخ آقا رو در قالب این داستانمصور ببینین و بخونین...
💫 برای مشاهده و دریافت این #داستان_مصور به سایت یا #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان بروید:
🌐 nojavan.khamenei.ir/showContent?ctyu=17302
🕊 #سفیر | دیدار برگزیدگان نو+جوان با آقا
💌 فاطمه صداقتزاده:
هدیه روز دانشآموز، ملاقات با رهبر عزیزتر از جونم💞❤️🩹
💌 فاطمه احمدی:
[خرم آن لحظه که مشتاق به یاری برسد/ آرزومند نگاری به نگاری برسد....🦋]
#دیدار_با_آقا❤ ممنونم نو+جوان
💌 بسیجی:
بله! به لطف نو+جوان عزیزمون💛 ما هم راهی بیت رهبری شدیم
💌 هم نام مادرسادات:
[چون نرفتم دیدار] یکی از بدترین روزای عمرم بود، چهارشنبه و پنجشنبه💔 به هرحال شکر 😅🤍
😉 شما هم از این کارای باحال بکنید و برامون از طریق #نرم_افزار_موبایلی نو+جوان به بخش #مثبت_ما بفرستید!
💫 نو+جوان؛ انرژی امید ابتکار
🌱 @nojavan_khamenei