برای همین است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر ...
نادر شاه افشار در حال قدم زدن در باغ خود بود ، که باغبانش خسته و ناراضی نزد وی رفت و گفت پادشاه فرق من باوزیر شما در چیست؟ چرا من باید اینگونه زحمت بکشم وعرق بریزم ولی او درناز و #نعمت زندگی می کند و از روزگارش لذت می برد
نادر شاه کمی فکر کرد و دستور داد باغبان و وزیرش به قصر بیایند. هر دو آمدند. پادشاه گفت در گوشه باغ گربه ای زایمان کرده بروید و ببینید چند بچه به دنیا آورده است. هر دو به #باغ رفتند و پس از بررسی نزد نادر شاه برگشتند و گزارش خود را اعلام کردند
ابتدا باغبان گفت پادشاها من گربه را دیدم سه بچه گربه زیبا زایمان کرده است. سپس نوبت به وزیر رسید وی برگه ای را باز کرد واز روی نوشته ها شروع به خواندن کرد: #پادشاها من به دستور شما به ظلع جنوب غربی باغ رفتم و در زیر درخت توت، گربه سفید را دیدم ، گربه سه بچه به دنیا آورده که دوتای آن ها نر و یکی ماده است، نرها یکی سفید و دیگری سیاه و سفید است. رنگ بچه گربه ی ماده خاکستری است
حدودا یک ماهه هستند من بصورت #مخفیانه مادر را زیر نظر گرفتم و متوجه شد آشپز هرروز اضافه غذاها را به مادر گربه ها میدهد و اینگونه بچه گربه ها از شیر مادرشان تغذیه می کنند. نادر شاه روبه باغبان کرد و گفت: برای همین است که تو باغبان شده ای و ایشان وزیر ...
به جمع ما بپیوندید
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
#رؤیای_صادقه
مرحوم حاج رضا خراسانچى میگفت عمـوى من حاج على اکبر در آخر عمر فلج شد و توان درست صحبت کردن نـداشت. روزى بـه مـن گفت مـن فردا می میرم. ایـن را گفت و فرداى همآن روز از دنیا رفت
روزی رمـضان باغبان پیش من آمد و گفت دیشب، حاج على اکبر را خواب دیدم که در #باغ وسیعى بود، حالش را پرسیدم، گفت خوبم ولىپنج ریال به نانواى نزدیک منزل بدهکارم، بابت یک عدد نان
بـه نانوا گفتم من می میرم و ورثه ى مـن طلبت را نمى دهنـد. گفت اشکال ندارد. اما فعلاً از جهت این پنج ریال ناراحتم
حاج رضا گفت: پیش نانوا رفتم و به او گفتم ازحاج على اکبر چیزى طلب دارى؟ گفت بله، یک عدد نان خرید و #پول خُرد نداشت گفتم بماند . گفت فلانی من می میرم و ورثهام پول تو را نمى دهند
معلوم شد این خواب #رؤیاى صادقه بـوده است ، پنـج ریال را بـه او دادم
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال جایز است
http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50