eitaa logo
نکته های ناب نوحه ، نکات ناب ، فاطمیه
5.6هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آنچه را که ديدى ، مكافات انديشه من بود در میـان بنى اسرائيل یک قاضى‌ بود كه بین مردم عادلانه قضاوت می‌كرد وقتى دربستر مرگ افتاد به همسرش گفت هنگامى كه مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و چهره‌ام را بپوشان و مرا بر روى بگذار، كه به خواست خـدا ، چيز بد و ناگـوار نخواهى ديد! وقتى كه مُرد، همسـرش طبق وصيت او رفتـار كرد . پس از چنـد دقيقه كه را از روى صورتش كنار زد، كرمى ديد كه بينى او را قطعه قطعه میكند. از اين منظره وحشت زده شد روپوش را باز روی صورتش انداخت. مردم آمدند و جنازه را دفن كردند همان شب در عالم خواب ، شـوهرش را ديد. شوهرش گفت آيا از ديدن آن كرم ‌وحشت كردى؟ همسر گفت آرى! قاضى گفت سوگند به خدا آن منظره وحشتناک بخاطر جانب‌ دارى مـن در راجع به برادرت بود روزى برادرت با كسى نزاع داشت به نزد من آمد. وقتى براى قـضاوت نزد من نشستند، پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادرزنم قرار بده! وقتى كه به نزاع آنان رسيـدگى نمودم ، اتفاقا حق با برادر تو بود و من شدم آنچه راکه ديدى، مكافات انديشه من بود برای آنکه مايل بودم حق با برادر تو باشد و بی طرفى در را در خـواهش قلبی‌ ام به خاطـر هـواى نفس حفظ نكردم! به جمع ما بپیوندید eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
وقتی بچه بودم می‌گفتند هـــر وقــت بـــه تنهـــایـی توانستی بند کفـش هایت را ببنـدی شـده ای اما من به فرزندم خـواهم گفت هـر وقت ازبخشیدن کــفش هـایت بــه انســان پـابـرهــنـه ای شدی بزرگ شده ای ❖ کانال نُکتِه هایِ ناب eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50
پدرم دلواپس آینده برادرم است ، اما حتی یکبار هم اتفاق نیفتاده که باهم در خیابان قدم بزنند وگاهی بلند بلند بخندند. برادرم نگران فشار کاری پدر است ، اما یک بار هـم نشده خـواسته هایش را کمتر کـند تا پدر برای مدتی احساس راحتی کند مـادرم با فکر خوشبختی من خوابش نمی بـرد اما حتی یکبار هم نشـده که با من در مورد خوشبختی ام صحبت کند و بپرسد: فرزندم چه چیزی تو را میکند؟ من با فکر رنج و سختی مادرم از خواب بیدار میشوم، اما یکبار نشده که دستش را بگیرم و با محبت کمی به او آرامش بدهم ما از نسل آدم های بلاتکلیف هستیم. از طرفی در خلوت خود ، دلمان برای این و آن تنگ میشود ، از طرف دیگر وقتی به هم میرسیم سکوت میکنیم انگار نیروی نامرئی فراتر از ما وجود دارد که دهانمان رابسته است تامبادا چیزی در مورد مان بگوییم تکلیفمان باخودمان روشن نیست. به یکدیگر علاقه‌داریم اما آنقدر شهامت نداریم که دوست داشتن مان را ابراز کنیم آنقدر در بیان احساسات خود ضعیف هستیم که صبر می کنیم تا عزیزی را از دسـت داده و تـا آخـر عمر بـرای او شعر بگوییم. از یکجا به بعد باید این سکوت خطرناک راشکست وراه افتاد ازیکجا به بعد باید پدر به پسر بگوید کـه چقـدر دوستش دارد و چـه خوب است از یکجا به بعد همینجا باشد از همین الان باشد انتشار مطالب نکته‌ های ناب فقط با لینک کانال جایز است http://eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50