آنچه را که ديدى ، مكافات انديشه من بود
در میـان بنى اسرائيل یک قاضى بود كه بین مردم عادلانه قضاوت میكرد وقتى دربستر مرگ افتاد به همسرش گفت هنگامى كه مُردم، مرا غسل بده و كفن كن و چهرهام را بپوشان و مرا بر روى #تابوت بگذار، كه به خواست خـدا ، چيز بد و ناگـوار نخواهى ديد!
وقتى كه مُرد، همسـرش طبق وصيت او رفتـار كرد . پس از چنـد دقيقه كه #روپوش را از روى صورتش كنار زد، كرمى ديد كه بينى او را قطعه قطعه میكند. از اين منظره وحشت زده شد روپوش را باز روی صورتش انداخت. مردم آمدند و جنازه را دفن كردند
همان شب در عالم خواب ، شـوهرش را ديد. شوهرش گفت آيا از ديدن آن كرم وحشت كردى؟ همسر گفت آرى! قاضى گفت سوگند به خدا آن منظره وحشتناک بخاطر جانب دارى مـن در #قضاوت راجع به برادرت بود
روزى برادرت با كسى نزاع داشت به نزد من آمد. وقتى براى قـضاوت نزد من نشستند، پيش خود گفتم: خدايا حق را با برادرزنم قرار بده! وقتى كه به نزاع آنان رسيـدگى نمودم ، اتفاقا حق با برادر تو بود و من #خوشحال شدم
آنچه راکه ديدى، مكافات انديشه من بود برای آنکه مايل بودم حق با برادر تو باشد و بی طرفى در #قضاوت را در خـواهش قلبی ام به خاطـر هـواى نفس حفظ نكردم!
به جمع ما بپیوندید
eitaa.com/joinchat/345899012Cfc1b7bcd50