#آرامش_است_عاقبت_اضطرابها
چندروز است که قول آمدن #شهید را دادهاند و روز و ساعتش را ثبت کردهاند،
همه کارها انجام شده، تبلیغات محلی و غیرمحلی، هماهنگیهای مراسم و مردمی که دل خوش کردهاند و چشمانتظار آمدن شهید هستند.
قرارمان شنبه بوده یعنی همین امشب،
هرکسی بخشی از کار را به عهده گرفته و همه چیز مهیا شده است.
بعد از نماز صبح، اولین پیام میرسد، شهید هفته آینده مهمان شما خواهد بود!
و روز همینقدر پرآشوب آغاز میشود.
پیام میدهم، جواب نمیرسد،
زنگ میزنم، کسی پاسخ نمیدهد،
به هر جایی که شاید ربطی پیدا کند وصل میشوم فایده ای ندارد،
و بهترین جوابی که میشنوم این است
اگر تا ظهر تغییری حاصل نشد اعلام کنید برنامه کنسل است!
چه میگذرد، قابل گفتن نیست،
قدرت انتقال موضوع را به دوستان گروه ندارم، دلم نمیخواهد حالی که دچارش شدم با دیگران شریک شوم،
یکی از دوستان اول صبح پوستر تبلیغات را میآورد، چیزی نمیگویم و تحویل میگیرم.
تلفنی، حضوری و به هر کسی که امکان دارد جوابی بدهد ارتباط میگیرم و هیچ پاسخ مطمئنی دریافت نمیکنم و همچنان مسئول اصلی پاسخ نمیدهد، نه به تلفنهایم نه به پیامهایم،
به شدتِ اضطرار رسیدهام و همچنان چیزی نمیگویم، به هیچکس، حتی مینشینم و برای یک دوست اضطرارم را مینویسم که دعا کند و بعد پاک میکنم، نمیخواهم به قدر لحظهای دلش بلرزد و در این دلآشوبه عجیب سهیم باشد.
یکی از دوستان پیام میدهد که میخواهم بچههای شهرک رضویه را بیاورم، باز هم چیزی نمیگویم، میروم پای قبر خالی مینشینم و میگویم من که شما را نمیشناسم اما لطفا خودت، آمدنت را جور کن...
ظهر میشود خبری نمیرسد، حالا عصر شده، دارند سن را میچینند، یکی بانی شده و دستههای گل را برای گلافشانی آورده، شمع و لیوان برای بچهها مهیا شده، جمعیت یکی یکی میآیند، مسجد پر از آدمهای منتظر است و هنوز کسی پاسخی نداده است!
حماقت است یا خطرکردن، نمیدانم، زنگ، پیام، زنگ، پیام... و نتیجه، هیچ...
ساعتها را چگونه میگذرانم فقط خدا میداند، به چه افراد متعددی زنگ زدهام، فقط خدا میداند، به اوج اضطرار رسیدهام، مراسم خیلی وقت است شروع شده و هنوز کسی موضوع را نمیداند، نذر شهید میکنم، به خودم که اعتباری نیست، از یک دوست میخواهم نذری کند، زمان گذشته است، زمانی که قول داده بودیم، مردم دارند سوال میکنند و باز هم چیزی نمیگویم، چشمم به صفحه تلفن از اول صبح خشک مانده است، ناگهان اسم مسئول مربوطه روی صفحه میآید، همان کسی که از صبح تماسها و پیامهای متعددم را پاسخ نداده است!
جواب میدهم، میگوید داریم میآوریمش...
دیگر نمیشنوم... اصلا دهانم قفل میشود، فریاد اعتراضم میخشکد، دارند میآیند، همین برای پایان دادن به 13 ساعت اضطراب و آشوب مداوم کفایت است...
حکما این مهمان بینام و نشان دلش برایمان سوخته و نخواسته سرافکنده عام و خاص شویم، خودش، خودش را رسانده است...
ف. حاجی وثوق
https://eitaa.com/joinchat/4234870801C321bf602f2