#بخشی_از_وصیتنامه_شهید_همت
من #متنفر بودم و هستم از انسانهاي سازش کار و بي تفاوت
و متاسفانه جواناني که
شناخت کافی از #اسلام ندارند
و نمي دانند براي چه زندگي مي کنند و چه #هدفي دارند و اصلا چه مي گويند بسيارند🍂
اي کاش به خود مي آمدند.
از طرف من به جوانان بگوئيد
#چشم شهيدان و #تبلور خونشان به شما دوخته است
بپاخيزيد و اسلام را
و خود را #دريابيد
نظير انقلاب اسلامي ما در هيچ کجا پيدا نمي شود
نه شرقي نه غربي؛
ای کاش ملت های تحت فشار مثلث زور و زر و تزوير
به خود مي آمدند و آنها نيز پوزه #استکبار را بر خاک مي ماليدند.🌼
من زندگي را دوست دارم ولي نه آنقدر که #آلوده_اش شوم
و خويشتن را گم و فراموش کنم
🌸علی وار #زيستن
و علی وار #شهيد شدن
🌸حسين وار #زيستن
و حسين وار #شهيد شدن را
دوست می دارم
شهادت در قاموس اسلام
#كاری_ترين ضربات را بر پيكر ظلم، جور،شرک میزند و خواهد زد.🌷
🔅@banoye_roshanaee
✨🍂✨🍂✨🍂✨🍂✨🍂✨🍂
✨ نه، هیچوقت خون #شهید هدر نمیرود، خون شهید به زمین نمیریزد. خون شهید هر قطرهاش تبدیل به صدها قطره و هزارها قطره، بلکه به دریایی از خون می گردد و در #پیکر_اجتماع وارد میشود.
📚 قیام و انقلاب مهدی(ع)
🖊 شهید مرتضی مطهری
🔅 @banoye_roshanaee
🍃 اگر از دست کسی ناراحت شدیم، چه کنیم؟
✨✨ #شهید پاسخ میدهد ⬆️⬆️⬆️
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
💎 امتحان کنیم👌
🔅 @banoye_roshanaee
چندروزیست که برگهای زرد و نارنجی درخت شاتوت کف حیاط را پر کردهاند،
قرار بود بگذاریم بمانند تا پاییز بیوقفه در حیاط عاشقی کند،
صدای "فاطمه" گفتن پدر #شهید را که میشنوم پشت شیشه میروم،
همسرش را صدا میزند،
(#فاطمه گفتنهایش را دوست دارم، یاد پدر را برایم زنده میکند)
صدا میزند "فاطمه بیا کمک کن سرم گیج داره و چشمام سیاهی میره"
نگاه میکنم دارد با همان پاهایی که به سختی راه میروند، برگهای حیاط را جارو میکند، قبل از آنکه فاطمهاش برسد خودم را میرسانم جارو را به سختی میگیرم، نمیدهد و شرم دارد،
التماس میکنم و میگیرم و مشغول میشوم،مادر شهید میآید و ابراز شرمندگی میکند،میخواهد جارو را بگیرد، نمیدهم
میگویم گذاشته بودیم بمانند، فقط همین،
میگوید همسایه برگهارا خواسته تا برای خودش رنگ مو بسازد!
و با همان زانوهای دردمندش مینشیند و برگهایی که در کیسه زباله بزرگ میریزم مرتب میکند و زوائدش را میگیرد!
نگفته برایمان سخت است، نگفته خودتان بیایید و ببرید،نگفته رنگ موی شما که واجب نیست،فقط کار مردم را راه انداخته،درست مثل همیشه،
و ما به این سلوک پدرانه و مادرانه
عادت کردهایم!
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
✳️ مدار مغناطیسیِ علی (ع)
👤 سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی:
🔻 یک آهن در حالت طبیعی فقط یک آهن است و وقتی به یک مدار مغناطیسی متصل میشود، خودش مدار مغناطیسی میگردد... به همین دلیل #شهید دارای اعجاز است.
🔸 هر كس به مدار مغناطيسی #علیبنابیطالب (ع) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛
او کمیلبنزیاد میشود،
او ابوذر غفاری میشود،
او سلمان پاک میشود.
🔅@banoye_roshanaee
#آرامش_است_عاقبت_اضطرابها
چندروز است که قول آمدن #شهید را دادهاند و روز و ساعتش را ثبت کردهاند،
همه کارها انجام شده، تبلیغات محلی و غیرمحلی، هماهنگیهای مراسم و مردمی که دل خوش کردهاند و چشمانتظار آمدن شهید هستند.
قرارمان شنبه بوده یعنی همین امشب،
هرکسی بخشی از کار را به عهده گرفته و همه چیز مهیا شده است.
بعد از نماز صبح، اولین پیام میرسد، شهید هفته آینده مهمان شما خواهد بود!
و روز همینقدر پرآشوب آغاز میشود.
پیام میدهم، جواب نمیرسد،
زنگ میزنم، کسی پاسخ نمیدهد،
به هر جایی که شاید ربطی پیدا کند وصل میشوم فایده ای ندارد،
و بهترین جوابی که میشنوم این است
اگر تا ظهر تغییری حاصل نشد اعلام کنید برنامه کنسل است!
چه میگذرد، قابل گفتن نیست،
قدرت انتقال موضوع را به دوستان گروه ندارم، دلم نمیخواهد حالی که دچارش شدم با دیگران شریک شوم،
یکی از دوستان اول صبح پوستر تبلیغات را میآورد، چیزی نمیگویم و تحویل میگیرم.
تلفنی، حضوری و به هر کسی که امکان دارد جوابی بدهد ارتباط میگیرم و هیچ پاسخ مطمئنی دریافت نمیکنم و همچنان مسئول اصلی پاسخ نمیدهد، نه به تلفنهایم نه به پیامهایم،
به شدتِ اضطرار رسیدهام و همچنان چیزی نمیگویم، به هیچکس، حتی مینشینم و برای یک دوست اضطرارم را مینویسم که دعا کند و بعد پاک میکنم، نمیخواهم به قدر لحظهای دلش بلرزد و در این دلآشوبه عجیب سهیم باشد.
یکی از دوستان پیام میدهد که میخواهم بچههای شهرک رضویه را بیاورم، باز هم چیزی نمیگویم، میروم پای قبر خالی مینشینم و میگویم من که شما را نمیشناسم اما لطفا خودت، آمدنت را جور کن...
ظهر میشود خبری نمیرسد، حالا عصر شده، دارند سن را میچینند، یکی بانی شده و دستههای گل را برای گلافشانی آورده، شمع و لیوان برای بچهها مهیا شده، جمعیت یکی یکی میآیند، مسجد پر از آدمهای منتظر است و هنوز کسی پاسخی نداده است!
حماقت است یا خطرکردن، نمیدانم، زنگ، پیام، زنگ، پیام... و نتیجه، هیچ...
ساعتها را چگونه میگذرانم فقط خدا میداند، به چه افراد متعددی زنگ زدهام، فقط خدا میداند، به اوج اضطرار رسیدهام، مراسم خیلی وقت است شروع شده و هنوز کسی موضوع را نمیداند، نذر شهید میکنم، به خودم که اعتباری نیست، از یک دوست میخواهم نذری کند، زمان گذشته است، زمانی که قول داده بودیم، مردم دارند سوال میکنند و باز هم چیزی نمیگویم، چشمم به صفحه تلفن از اول صبح خشک مانده است، ناگهان اسم مسئول مربوطه روی صفحه میآید، همان کسی که از صبح تماسها و پیامهای متعددم را پاسخ نداده است!
جواب میدهم، میگوید داریم میآوریمش...
دیگر نمیشنوم... اصلا دهانم قفل میشود، فریاد اعتراضم میخشکد، دارند میآیند، همین برای پایان دادن به 13 ساعت اضطراب و آشوب مداوم کفایت است...
حکما این مهمان بینام و نشان دلش برایمان سوخته و نخواسته سرافکنده عام و خاص شویم، خودش، خودش را رسانده است...
ف. حاجی وثوق
https://eitaa.com/joinchat/4234870801C321bf602f2