- دلدادھ مٺحول -
أخاف أن ينتهي العالم
ولم نتشارك کوباً من القهوه ؛
میترسم دنیا تمام شود،
در همین حالی که ما یك فنجان قهوه
باهم نخوردهایم...
فلسفه بغل خیلی عجیبه.
پنج ثانیه اول شك داری برای نگاه کردن به دستایی که باز شده، چهار ثانیه دوم فکر میکنی به گرمایی که قراره رخنه کنه تو تک تک سلولات، سه ثانیه سوم پاسخ متقابل میدی، مُعانقه اتفاق میافته و در دو ثانیهی بعدی ضربان قلبها یکی میشه، و در نهایت برای یك ثانیهیِ آخر، "آغوش" اتفاق میافته.
گفت نصف آدمایی که باهاشون درارتباطي،
با بوی عطرت ازت یاد میکنن، چرا؟
نمیدونستم چجوری براش توضیح بدم که "بوها" موندگارن.
بویِ قرمه سبزی مامان. بویِ یقه لباس بابا.
بویِ کتاب حافظ عزیزجون. بویِ آدامس خرسی که یلدا تو کیفش داره. بوی عود تلخي که همیشه سپهر تو مغازش روشن میکنه.
بویِ آدمایی که رفتن.
بویِ آدمایی که رفتن.
بویِ آدمایی که رفتن...
وقتی یه موضوعی میگذره و تموم میشه،
نخِ دلتو ازش جدا کن.
اگر نه دلت تا ابد نخکش میشه...
و چه اسمهایی که فقط به قصد شنیدنِ "جانم" بعدش صدا زده میشه ناتانائیل...
- WITHOUT YOU -.mp3
36.33M
ساعت از دو بامداد گذشته و صدای پادکست رادیو اغما توی اتاق پیچیده،
به کپشنِ "بر اساس واقعیت" بودنش فکر میکنم و حالا غم محکمتر دستشو میندازه دور گردنم.
بهش نگاه میکنم و با لبخند میگم:
سلام عزیزم!
خوشاومدی به این نیمهشب.
بنظرم یا نباید برای کسی آهنگ بفرستیم،
یا آهنگي که میفرستیم با منظور و برای بیانِ کلمات ناگفته و احساسِ پنهون شده باشه.
اگر نه که سایت و پلیلیست و اسپاتیفای پره از دانلود آهنگهایِ رندوم عزیزم.
هر بار بیشتر بهم ثابت میشه که آدمارو بیش از حد جدی گرفتم.
باید مثل همیشه یه لبخند زد و رد شد، همین.