🟣
ای دِهَنْدهیْ قُوت و تَمْکین و ثَبات!
خَلْق را زین بیثَباتی دِهْ نَجات🤲
#سحرگاهی
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
Michael Ortega4_6005834215185188243.mp3
زمان:
حجم:
14.9M
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🟣
در خطاب به کسی که گفت: از پیش تو خواهم رفت.
ز دست ِجور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست؟
#خطاب
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣
● به راستی که زندگی جزء خواهش ها و خواسته ها نیست و کسی به اختیار می میرد که بتواند از صدای این خواهش ها و تعلقات آزاد شود و آن وقت فقط جاودانگی را طلب می کند و در این صورت خواهد مُرد و به زندگی جاودانه می رسد...
هر پیر زنی مرگ طبیعی دارد
مردی که به اختیار میرد مرد است
● و حافظ می گوید:
غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود
ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣
● در روزگار مولوی، شعر گفتن و ابیات سرودن، امر پسندیده و رایجی از جانب یک حکیم نبوده است و چه بسا اگر مولوی وادار نبود، هرگز شعری هم نمی گفت. و اساسا گفته اند: عرفان مولوی بر پایه سکوت بوده است.
و بخاطر همین است که مولوی می گوید: هر سخنی "کشنده ای" می خواهد که از زبان من این سخن را بیرون بکشد.
این سخن شیرست در پستان جان
بی کشنده خوش نمیگردد روان
● مولوی بیان می دارد که اگر من کنار لب دمساز قرار بگیرم، آن وقت قادر خواهم بود آنچه که گفتنی است را بگویم.
با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنی ها گفتمی
● و از بخت های بزرگ مولوی این بوده است که همراهانی چون حسام الدین چلبی داشته است که دُر و گوهر های سخن را از مولوی بیرون کشیده است.
ای ضیاء الحق حسام الدین بیار
این سوم دفتر که سنت شد سه بار
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
🟣
● هر انسانی اخلاق خاص خود را دارد و نباید توقع داشت که انسان لطیف پذیرای سخنان درشت باشد، مانند گل که برگ های او با نسیم سحری پریشان می شود.
پریشان شود گل به بادِ سحر
نه هیزم که نَشکافدش جز تبر
● یا مانند برگ های درختی که موقوف نسیم است که با وزیدن آن، به هم می ریزد.
موقوف نسیمی است ز هم ریختن ما
آماده پرواز چو اوراق خزانیم
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________