راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ راز درون پرده ] اسرار هستی، راز عالم معنا، راز عالم غیب، آنچه که ماوراء طبیعت است
[ رندان ] کسانی که به هیچ چیز پایبند نیستند جزء به خدا و نسبت به رسومات و عادات خلائق حقیقتا بیزار اند، همانطور که قرآن فرمود:
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ
بگو خدا و همه را رها کن
همان که حافظ می گوید:
مصلحت دید من آن است که یاران همه کار بگذارند و خم طره یاری گیرند
مانند بچه هایی که بادبادک های خود را به یک نخ می بندند و نه بیشتر چون تنها و تنها در همین صورت است که بادبادک بالا می رود و اگر به نخ های گوناگونی ببندند و نخی هم دست کسی باشد، محال است بالا برود. آدمی هم اگر بخواهد اوج و عروجی داشته باشد باید خودش را به یک چیز ببندد و آن هم خداوند تبارک و تعالی است. "رِندان" کسانی هستند که این حقیقت را ادراک کردند که جزء با خدا اوج نمی گیرند و لذا رندی کردند و همه را رها کردند. "رندی" همان چیزی است که در محاورات عامیانه گاهی با واژه ی "زرنگی" از آن یاد می شود؛ یعنی زرنگ کسی است که خدا را داشته باشد چون کسی که خدا را دارد همه چیز را دارد، مانند ماهی که اگر دریا را داشته باشد گویی همه چیز را دارد. خداوند سبحان برای آدمی وصف دریا برای ماهی دارد
[ مست ] غرق، کسی که غرق حق است، غرق خدا است، کسی که بی خویش و بی خویشتن است، کسی که عاشق و دلداده و دلباخته است
[ حال ] خوشی، سرمستی و هیچ خوشی و سرمستی بالاتر از این نیست که انسان راز های درون پرده را فهم و هضم کند
[ زاهد ] به تارک دنیا "زاهد" می گویند چون فکر می کند با ترک دنیا می تواند به راز های هستی پِی ببرد و ادراک کند؛ یعنی درک را در گِرو ترک می داند
[ عالی مقام ] عالی مرتبه، عالی منزلت، کسی که در نگاه توده ی مردم جامعه یک مرتبت و جایگاهی پیدا کرده باشد، یا در نگاه خودش نسبت به خودش چنین پندار غلطی داشته باشد و خودش را برتر و والا بداند. "عالی مقام" در اینجا لحن طنز را با خودش دارد؛ یعنی حافظ به طعنه عالی مقام را صفت زاهد قرار داده؛ یعنی زاهدی که خودش را چنین می پندارد یا دیگران او را چنین می پندارند
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ می گوید: اگر می خواهی بدانی که پشت پرده چه خبر است، اگر می خواهی از عالم معنویت بویی به مشامت برسد، سراغ هر کسی نرو که به قول مولوی:
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد
به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران
به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
به هر دیگی که میجوشد میاور کاسه و منشین
که هر دیگی که میجوشد درون چیزی دگر دارد
نه هر کِلکی شکر دارد نه هر زیری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
حالا حافظ می گوید آن کسی که از عالم دل خبر دارد، آن کسی که درخت وجودش گل های تَر دارد، آن کسی که در دُکانش شکر دارد، آن کسی که چشمانش نظر دارد، دریای وجودش گوهر دارد. او کسی نیست جزء رند مست یا بقول خودش رندان مست؛ یعنی کسانی که جزء به خدا نمی اندیشند، کسانی که اسیر رسومات و عادات خلق نیستند، کسانی که مست و شیدا و شوریده حق اند. چنین حال خوشی که همان فهم و ادراک راز های هستی است، تنها و تنها در وجود اینها می توان سراغ گرفت و نه آن زاهدان و تارکانی که خود را کسی می دانند و می خوانند و برای خود قدر و قرب و مرتبت والایی معتقد و مدعی اند. نگاه کن که آنها هیچ بویی از این عالم نبرده و نمی برند.
حافظ در حقیقت نسخه نیز می دهد و راه را هم نشان می دهد؛ یعنی اگر می خواهی از راز های درون پرده تو هم خبردار بشی، راهش این است که باید تو هم رند مست باشی؛ یعنی جزء به خدا نیندیشی و تنها و تنها مست و شیدای او باشی. در حقیقت حافظ مستی را کلید گشایش اسرار نهان می داند و باورش این است که رندانه مست هستند که به این راز های درونی واقف اند و به همین خاطر می گوید: اسرار نهانی و پنهانی را از رندانه ی مست بپرس و نه از زاهدان که به ظاهر عالی مقام اند و شکوهی برای خود دارند و در چشمان خلق یک جلالی دارند که آنها از یک احوال خوش دور و محروم اند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
عَنقا شکار کس نشود دام بازچین
کانْ جا همیشه باد به دست است دام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ عنقا ] واژه ی عربی است و نام یک مرغ خیالی و افسانه ای است که عرب ها معتقد بودند، درست شبیه سیمرغ در زبان فارسی که ایرانیان اعتقاد داشتند. بنابراین "عنقا" یا "سیمرغ" در افسانه و اسطوره ها نام یک پرنده ی نادیدنی است که البته کار های خارق العادت هم به آن نسبت داده می شود و می گویند: پرنده ی تیز پرواز است که در ارتفاعات بسیار بلند پرواز می کند و هر پرنده ای را می تواند شکار کند و هیچ پرنده ای نمی تواند او را شکار کند. منزلگاه این پرنده را کوه قاف یاد می کنند که خود آن هم یک افسانه و اسطوره ی دیگری است؛ اما این واژه ی "عنقا" در کلام حافظ یک معنای رمزی و نمادی دارد و منظور او ذات حق(خداوند) است و همینطور اشاره به مردم عارف دارد و همینطور حافظ حقیقت های بلند و محبوب و عرفانی را گاهی به واژه ی "عنقا" یاد می کند، مثل فهمیدن راز درون پرده که در بیت پیشین آمده بود؛ یعنی فهم اسرار چیزی شبیه "عنقا" می ماند که اوجی دارد و این اوج برای هر کسی دست یافتنی نیست. پس "عنقا" در اینجا می تواند به معنای خداوند باشد و می تواند به معنای انسان عارف باشد و می تواند به معنای فهم راز درون پرده باشد که در بیت پیشین به آن اشاره شد
[ بازچین ] برچین، بردار، جمع کن
[ باد به دست بودن ] دست خالی بودن، کنایه از بی حاصل بودن، تهی دست بودن، کار بیهوده و بی ثمر کردن
[ باد به دست است ] چیزی در دست نیست
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
نگاه کن جناب صوفی! با دام ریا و تزویر راه به جایی نمی بری، راه به دِهی نمی بری، چیزی به چنگ نمی آوری که وقت خود را تلف نکن، عِذر خودت را نبر. با چنین دام هایی نه به خدا می رسی و نه دل مردم عارف را صید و شکار می کنی و نه از راز های درون پرده بویی می بری.
پس بیا و این دام را بازچین و جمع کن؛ یعنی ریا و تظاهر را کنار بگذار، وگرنه گفت:
بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
که با این جنس کار ها نمی توانی نگاه خدا را به خودت متوجه کنی، دل های مردم عارف را به خود متوجه کنی، اسرار و حقایق عالم را درک و دریافت کنی.
حافظ می گوید: آن جایی که بخواهند عنقا را شکار کنند، جزء تهی دستی، جزء بی نصیب و بی بهره بودن، بهره و نصیبی ندارد و تنها و تنها زحمت گستردن دام و زحمت برچیدن آن را به خود داده اند، مثل اینکه یک ماهیگیر تورش را جایی پرتاب کند که از ماهی خبری نباشد.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
در بَزم دور یک دو قدح دَرکَش و برو
یعنی طمع مدار وصال دوام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ بزم ] مجلس شراب، مجلس مهمانی "مجلس شادی، مجلس انس
[ دور ] به گردش درآوردن جام و پیاله، گردش، دوران و زمانه
[ بزم دور ] آن بزم و محفلی که در آن ساقی به نوبت جام های باده را می گرداند یا دایره و مجلس شرابی که در آن جام شراب دایره وار دست به دست می گردد
[ یک دو ] کنایه از مقدار اندک
[ قدح ] جام، کاسه، ظرفی بزرگ تر از پیاله و ساقر که در آن شراب می ریزند و می نوشند
[ درکش ] از ریشه ی "درکشیدن" یعنی نوشیدن، "درکش" یعنی بنوش
[ طمع مدار ] امید مبند، امید نداشته باش
[ وصال ] رسیدن
[ دوام ] مدام، پیوسته، جاودانه
[ وصال دوام ] رسیدن به جاودانگی که کنایه از عمر جاودانه داشتن یا عیش و خوشی مدام داشتن است. از آنجایی که جاودانگی بخصوص جاودانگی عمر برای همه محبوب و مطلوب است و همه دوست دارند که به آن دست پیدا کنند، در چشمان حافظ بصورت معشوقی جلوه کرده که همه در پِی وصال آن معشوق اند و لذا تعبیر به "وصال" کرده. "وصال دوام" یعنی همان دوامی که معشوقه و محبوبه هم است و همه در پی وصال و رسیدن به او هستند و می خواهند به او دست پیدا کنند و عمری جاودانه داشته باشند
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
این بیت با ابیات پیش از خودش هیچ ارتباط معنایی ندارد و کاملا مستقل است و بار ها گفته ایم که ابیات در غزل های معمولا اینگونه هستند و اساسا شرط غزل شدن و غزل بودن همین است که هر بیت حال و هوای خودش را داشته باشد و مضمون و محتوای مستقلی داشته باشد.
این بیت نصیحت گونه است و نصیحتی در خطاب همه است؛ چه آنهایی که اهل دنیا هستند و چه آنهایی که اهل معنا هستند.
حافظ می گوید: وصال مدام برای هیچ کس اتفاق نمی افتد. برای اهل دنیا که هرگز امکان پذیر نیست چون همه چیز دنیا زوال پذیر است، به تعبیر امیرالمؤمنین علیه السلام مثال سایه را دارد؛ سایه الان کوتاه است و بعد بلند می شود و الان بلند است و بعد کوتاه می شود و الان اینجا است که به آن سمت می رود و آن سمت است و به سمت دیگری می رود و ایشان می فرماید: دنیا چنین تمثیلی دارد و همینطور آنچه که در این دنیا است.
پس اگر شادی است دوامی ندارد، اگر لذت و سروری است دوامی ندارد، اگر سلامتی است دوامی ندارد، اگر با هم بودنی است دوامی ندارد، اگر نوجوانی و جوانی و هر چه است دوامی ندارد. و به همین خاطر حافظ می گوید: قانع باش! به همین اندازه ای که نصیب بُرده ای و شاکر باش و زیاده طلبی نکن و زیاده خواه نباش. و همینطور اگر اهل معنا هستی و اگر گاهی حال خوشی پیدا می کنی، طمع دوام آن را نداشته باش چون گفتن و چه خوش گفتند:
الأحوال کالبروق
حالات خوش مثل برق های آسمانی است و چون برق های آسمانی می آید و می رود که زیبایی و لطفش هم به همین است. بقول سعدی که گفت:
بگفت: احوال ما برق جهان است
دمی پیدا و دیگر دم نهان است
پس نگو که دیروز حال خوشی داشتم، سحر دیشب چه حال خوشی داشتم و چرا امشب آن حال در من نیست؟ دیروز در نماز چه حالی داشتم و امروز چرا آن حال را ندارم؟ اصلا اقتضای حال همین است که گاهی باشد و گاهی نباشد و لطفش هم به همین است که اگر همیشه و مدام باشد مغرور می شوی و اگر هیچ نباشد مأیوس می شوی و به همین خاطر بودنش لطف است و نبودنش لطف دیگری است و در هر حال باید شاد و شاکر بود.
حافظ می گوید: در بزم روزگار که عیش، عشرت و سرخوشی آن به نوبت است و بیش از یک و دو جا هم به تو نمی رسد، پس بنوش و از میخانه ی زندگی خارج شو؛ یعنی وصال همیشگی را هیچ گاه آرزو نکن.
در حقیقت به اعتبار اینکه در زندگی هر کسی نوبتی دارد، بقول حافظ:
هر کسی پنج روز، نوبتِ اوست
از این نوبت چند روزه و کوتاه زندگی که به تو رسیده لذت ببر و البته آماده ی رفتن باش و هرگز طمع عیش و لذت دائمی را در سَر نداشته باش.
پَندار شاعر یونان باستان دقیقا سخنی به همین مضمون دارد و می گوید:
ای روح من! در آرزوی جاودانی مباش و تا توانی از عرصه ی امکان بهره برگیر
یعنی زندگی جاودانه نیست و از آن بهره ای بگیر و بُرو...
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ای دل شَباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ ای دل ] در زبان غزل بیشتر خطاب به خود شاعر است؛ یعنی وقتی یک شاعر در غزل خودش "ای دل" می گوید منظورش خودش است و خطاب به خودش دارد. پس "ای دل" در اینجا به معنای "ای حافظ" است
[ شباب ] جوانی
[ گل چیدن ] کنایه از بهره بردن، نصیب بردن، فایده بُردن است
[ عیش ] زندگی
[ گل چیدن از عیش ] بهره از زندگی بردن، سود و نصیب از زندگی بردن
[ پیرانه سر ] سر پیری، دوران پیری
[ مکن هنری ] لازم نیست که از خودت هنری نشان بدهی، نمی خواهد هنر نمایی کنی، نمی خواهد معرکه گیری کنی، سر پیری معرکه گیری را کنار بگذار که سن و سالی ازت گذشته
[ ننگ و نام ] کنایه از شهرت، اعتبار و آبرو است و در حقیقت یعنی خود را از ننگ دور داشتن و نام و آوازه ای به دست آوردن که همان اعتبار و آبرو پیدا کردن می شود
[ را ] برای، بخاطر
[ ننگ و نام را ] بخاطر شهرت، آبرو و اعتبار پیدا کردن
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
ای دل من !
جوانی رفت، بهار جوانی رفت که فصل گل بود و در این ایام جوانی گلی به سر خودت نزدی؛ یعنی از عیش و زندگانی بهره و فایده ای نبردی و مدام دنبال این بودی که یک نام و نشانی پیدا کنی، آواز و شهرتی پیدا کنی، سر زبان ها بیفتی که هر چه بود گذشت و الان دیگر پیر شدی و سَر پیری معرکه گیری نکن، دیگر لازم نیست هنر نمایی کنی. آن هم به خاطر ننگ و نام و بخاطر اینکه یک آوازه ای پیدا کنی.
ای دل بس است !
جوانی ات را خراب کردی و دیگر پیری ات را خراب نکن
البته برخی «بکن هنری ننگ و نام را» خوانده اند که این خوانش هم غلط و بی معنا نیست، منتهی معنای هنر فرق می کند و در این صورت هنر به معنای فضیلت است چون در زبان حافظ به تقوا و فضیلت و به هر صفت نیک و خوبی "هنر" گفته می شود. حافظ به همین منظور می گوید:
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
در اینجا "صد هنر" به معنای صد ها فضیلت است
حافظ در خوانش دوم می گوید: ای دل و جان من ! جوانی رفت و هیچ بهره ای از جوانی که حقیقت و اوج زندگی بود نبردی و دیگر پیر شدی و لااقل سر پیری یک هنر و فضیلتی از خودت نشان بده تا در دستگاه خدا یک ننگ و نامی پیدا کنی، یک آبرو و اعتباری پیدا کنی؛ یعنی بیا و جبران کن، بیا و تلافی کن، بیا و دیگر فرصت را غنیمت بدان
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
در عیش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ عیش ] زندگی
[ نقد ] قابل نسیه؛ یعنی حاضر و آماده
[ عیش نقد ] زندگانی همین دنیا که حاضر و آماده است؛ یعنی زندگی کردن در آن چیزی که هم اکنون است، خوشی های که در این زمان مقدور و مناسب حال آدمی است
[ آبخور ] جای آب برداشتن، جای آب خوردن آدمی و جانور از نهر و رود. در حقیقت سرچشمه و کنار رود را "آبخور" می گویند(محل آب خوردن)، همانطوری که "آخور" به معنای محل غذا خوردن است. "آبخور" که گاهی هم "آبشخور" گفته می شود، در اینجا کنایه از روزی، نصیب و برخورداری است
[ آبخور نماند ] تمام شدن روزی، تمام شدن نصیب و قسمت
[ بهشت ] فعل ماضي ساده از مصدر "هِشتن" است و" هشتن" یعنی ترک گفتن و رها کردن. "بهشت" یعنی ترک گفت و رها کرد
[ روضه ] باغ، باغچه
[ دارالسلام ] سرای سلامت، سرای آرامش که یکی از نام های بهشت است
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ می گوید: عیش و زندگی هم نقد دارد و هم نسیه دارد. نقد زندگی امروز است و نسیه اش فردا است و تو نقد را بگیر و نسیه را رها کن و لذا مدام فردا و فردا نکن. هر کاری می خواهی بکنی همین امروز بکن، فرصت امروزت را از دست نده چون هر کسی بالاخره از عمر یک آبخوری دارد؛ یعنی یک سهم و قسمتی دارد؛ یعنی هیچ کس در این عالم جاوید و جاویدان نیست و از عمر سهمی دارد و سهمش هم محدود است. پس باید نهایت سعی را کرد، وگرنه فرصت تمام می شود و باید رفت. همانطور که آدم در بهشت سهمی از فرصت داشت و فرصتش که تمام شد بهشت را ترک گفت؛ یعنی تا وقتی که معین شده بود در بهشت باقی ماند و وقتی که نصیب و فرصت او تمام شد باغ بهشت را ترک گفت. و ببین که اگر این دنیا برای تو بهشت هم باشد، تازه قصه ی تو با دنیا همانند قصه ی آدم با بهشت است؛ یعنی یک روزی باید بگذاری و بروی و آن روز هم معلوم نیست کی باشد
دم را غنیمت دان که فرصت یک دم است
همان که سعدی می گوید:
به دختر چه خوش گفت بانوی ده
که روز نوا برگ سختی بنه
همه وقت بر دار مشک و سبوی
که پیوسته در ده روان نیست جوی
در روستا، آب را سهمیه بندی می کنند و هر کس به تناسب باغ و باغچه ای که دارد سهمی از آب دارد؛ یکی یک ساعت، یکی دو ساعت و بالاخره به اندازه ی سهمی که دارند آب را در جوی آنها روان می کنند. مادری به دخترش می گفت: هر چه مشک و سبوی و ظرف داری خالی نگذار و پُر کن که ناگاه می بینی آب را از بالای دِه بسته اند چون آب از آنجا می آید.
حافظ با زبان خودش همان حقیقتی را می گوید که سعدی با زبان خودش گفت.
حافظ می گوید: در این زندگی آماده و حاضر و کنونی، سعی و تلاش کن تا به آنچه که باید برسی، دست پیدا کنی. فرصت ها را مغتنم بشمار چون تمام می شود و وقتی تمام شد باید همه را بگذاری و بروی. همانطور که آبخور آدم نماند؛ یعنی سهم و قسمت آدم از بهشت و دارالسلام و باغ تمام شد و ناگزیر و لاجرم آن باغ را رها کرد و خارج شد.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ آستان ] درگاه، پیشگاه
[ بس ] بسیار
[ خواجه ] "خواجه" یک عنوان عام دارد که آن هم یک عنوان احترامی است و وقتی می خواهند به کسی احترام بگذارند با چنین واژه ای او را خطاب می کنند که به معنای آقا و سرور است. در زبان عارفانه اتفاقا به همین معنا است؛ ولی آنها این واژه را در خطاب پیر و مراد و مرشد خودشون بکار می برند که البته در صدر و رأس همه ی خواجه های عالم، وجود نازنین نبی معظم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم است و لذا در منابع ما گاهی با همین وصف آن نازنین را مورد خطاب قرار می دهند یا از او با همین وصف یاد می کنند. در کتاب مرصادالعباد به همین منظور آمده:
خواجه علیه السلام و الصلاة چون نماز بامداد بگذاری در مقام خویش به ذکر گفتن بنشستی تا آفتاب برآمدن
یعنی پیامبر اسلام وقتی که نماز صبح را اقامه می کرد، در همان جا می نشت و جایی نمی رفت و مشغول ذکر گفتن بود تا آفتاب می دمید
خواجه یک معنای خاص و اصطلاحی هم دارد و آن هم لقبی است که به وزراء و نخست وزیران داده می شد و وقتی در این معنا "خواجه" می گفتند منظور وزیر یا نخست وزیر یا صدرالأعظم بود؛ ولی منظور حافظ از "خواجه" در اینجا بخصوص بخاطر بیت بعد که از پیر خودش با وصف "شیخ جام" یاد می کند، منظورش از خواجه نمی تواند وزیر یا صدر اعظم باشد و بلکه منظور او همان پیر و مراد و مرشد است که سال ها کمر به اطاعت او داشته و امروز هم از او می خواهد که به او یک نظر ویژه ای داشته باشد و دستگیری کند چون بقول خودش:
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
در وصف جنید بغدادی نوشتند
بر هر که افتادی او ولی گشتی
یعنی جنید به هر کسی توجهی می کرد او اولیای خدا می شود
و حالا حافظ از پیر خودش، چنین نظر و نگاهی را انتظار دارد و آن هم بخاطر این است که سال ها در برابر ها سر تا پا تسلیم بوده و تمکین کرده
[ باز بین ] از ریشه ی "باز دیدن" به معنای توجه و عنایت کردن است
[ ترحم ] توجه، عنایت، التفاطات، شفقت، مهربانی
[ غلام ] بنده ی حلقه به گوش، بنده ی مطیع، فرمان بردار
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
ای پیر !
ای مراد !
ای مرشد من !
روزگاری است که خاک درگاه شما بودم، خاکساری آستان شما کردم، هر چه گفتید آویزه ی گوش داشتم، اطاعت کردم، اجابت کردم، حرف های شما روی چشمان من جای داشت. پس حق من بر شما بسیار است چون یک مرید وقتی حرف مراد خودش را تمکین می کند، حقی بر او پیدا می کند و مراد هم باید حق او را اَدا کند و حق او چیزی جزء دستگیری و عنایت نیست. پس بیا و به من توجه کن، عنایتی خاص کن و در یک کلمه راهی به من نشان بده
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________