محرم راز دل شیدای خود
کس نمی بینم ز خاص و عام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ محرم ] آشنا، نزدیک؛ ولی در اینجا به قرینه ی راز دل یعنی رازدار
[ شیدا ] شیفته، مجنون، دیوانه، عاشق
[ خاص ] اهل علم، عالمان
[ عام ] مردم عادی، مردم معمولی، مردم غیر ممتاز
[ خاص و عام ] یعنی همگان و همه ی مردم
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
آدمی که عاشق حق باشد، کسی همدل و هم زبان و هم راز او نیست؛ یعنی سخن او به مذاق کسانی که عاشقان خود اند خوش نمی آید چون چنین کسانی همیشه تنها و غریب اند.
حافظ هم از همین غربت می نالد چون در تمام عالم کسی را پیدا نمی کند که بتواند از راز های دل دیوانه ی خودش با او در میان بگذارد. یک هم راز و یک هم درد پیدا نمی کند تا از اسرار دل تنگ خودش با او در میان بگذارد تا بلکه اندکی از سنگینی بار غم و اندوه او کاسته بشود و به همین خاطر می گوید:
مُهر بر لب زده، خون میخورم و خاموشم
یا در جای دیگر می گوید:
به طَرَب حمل مَکُن سرخیِ رویم که چو جام
خونِ دل عکس برون میدهد از رخسارم
این سرخی که در روی من می بینی و اگر می بینی صورت من گل انداخته، از شدت طرب و فرح نیست و بلکه این تصویر و انعکاسی از خون دل هایی است که خورده و می خورم و چه خون دلی تلخ تر از غربت و تنهایی و بی کسی؛ اینکه انسان خودش را وصله ی ناجور عالم ببیند و در هیچ کس درد دین نبیند و همه مست و مسحور دنیا طلبی باشند. هیچ کس از خدا نگوید، هیچ کس از خدا نشوند. همه سو هوس، همه سو هوا، همه بی خیال، همه خواب. نه کسی تو را درک کند، نه کسی تو را درمان کند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ دلارام ] محبوب، معشوق، کسی که حضور او در زندگی مایه ی آرامش دل است، مایه ی اطمینان خاطر است
[ خاطر ] دل، ضمیر، فکر، اندیشه، خیال، حال
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
این دختر بچه ها با یک عروسک آرام می شوند، با یک اسباب بازی آرام می شوند. همه ی اینها مایه ی آرامش آنها است از بس که کوچک و نادان اند؛ اما همین بچه ها با همه ی کوچکی و نادانی که دارند تا مادر از بازار می آید، همه ی این اسباب بازی ها که مایه ی آرامش آنها بود، یکباره رها می کنند و بلند می شدند و دوان و دوان می دوند و خود را به دامان مادر پرتاب می کنند و با این کار چه قراری پیدا می کنند؛ یعنی مادر دل آرام آنها می شود و با آمدنش همه ی آن چیز هایی که مایه ی آرام آنها بود، دیگر از چشم آنها می افتد و رنگ می بازد. شهریار خطاب به امام زمان می گفت:
کار گل زار شود گر تو به گلزار آیی
گل بیچاره می شود، گل از رونق می افتد، گل خار و زار می شود، وقتی که تو رخ بنمایی
یا سعدی می گفت و چقدر لطیف می گفت:
تو اگر چنین لطیف از در بوستان درآیی
گل سرخ شرم دارد که چرا همیشکفتم
حافظ همین را با زبان خودش بیان می کند و چه زیبا بیان می کند:
با دلارامی مرا خاطر خوش است
کز دلم یک باره برد آرام را
قصه ی ما و خدا، قصه ی همان طفل و مادر است و قصه ی ما و همه ی آن چیزی که مایه ی مشغولیت و سرگرمی ما است، مایه ی آرامش و آسودگی ما است، مثل: قدرت، شهرت، منصب و مانند اینها قصه ی همان طفل و اسباب بازی است و حالا حافظ می گوید: خاطره و دل من با یک دلارامی خوش است که از وقتی او به پا به زندگی من گذاشت، تمام آنچه که پیش از او برای من خوش بود و مرا آرام می کرد، یکباره از جلوه انداخت و بعد دیگر هیچ کدام جذبه و جاذبه ای برای من ندارد؛ یعنی همه در شعاع او گم شدند درست مثل گم شدن ستارگان شب در شعاع خورشید روز.
و دلارام حافظ معلوم است که کیست، معلوم است که چیست. حافظی که حافظ قرآن است و بقول خودش اهل درس قرآن است، جزء خدا دلارامی را نمی شناسد:
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
خدا و خداست که مایه ی آرام دل هاست؛ یعنی اگر دل آرام می خواهی فقط خداست
چقدر این دعا زیباست:
إلهي بكَ هامَتِ القُلوبُ الوالِهَةُ
خدای من ! دل ها حیران و پابسته ی عشق توست
فَلا تَطمَئنُّ القُلوبُ إلاّ بِذِكراكَ
خدای من ! دل ها جزء با یاد تو آرام نمی شود
و لا تَسكُنُ النُّفوسُ إلاّ عِندَ رُؤياكَ
خدای من ! جان ها بجزء وقت دیدار تو آرام نمی گیرند
چون مایه ی آرام و دلارام تویی و جزء تو هر چه باشد آرامش خاطر دل را خواهد گرفت:
غیر تو هر چه خوش است و ناخوش است
آدمی سوز است و عین آتش است
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سَرْوْ سیم اندام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ ننگرد ] نگاه نکند، توجه نکند
[ دیگر ] هرگز، به هیچ وجه
[ سرو ] نام درختی موزون، راست قامت، همیشه سبز است که غالبا بر لب جوی است و ثمر هم نمی دهد؛ اما همیشه تازه است. از ویژگی ها سرو این است که آرامش و آسایش خاطر به بینندگان خودش می بخشد و به همین خاطر است که در صحن بیمارستان ها گاها سرو می کارند که یک دلیلش همین است. سعدی یک اشاره ی لطیفی به این ویژگی دارد:
طبیبی پری چهره در مرو بود
که در باغ دل قامتش سرو بود
سرو در غزلیات حافظ و همینطور در غزلیات سعدی به فراوانی بکار رفته
[ چمن ] باغ، بستان، گلزار، زمین سبز و خرم
[ سیم ] نقره و "زر و سیم" یعنی طلا و نقره
[ سیم اندام ] یا "اندام سیمین" یعنی نقره ای رنگ، یعنی سفید چون نقره سپید رنگ است. پس "سیم اندام" یعنی سفید اندام
┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
در آن زمان مردم شب خود را با فانوس، با چراغ نفتی روشن می کردند و این چراغ ها هم برای خودشون ارزش و بازاری داشتند و مردم برای اینها هزینه می کردند و شب هم دور تا دور آنها جمع می شوند و خیلی هم مراقب بودند؛ ولی الان از هیچ کدام از آنها خبری نیست چون پای چراغ امروزی به میان آمده است و به همین خاطر بازار آنها کساد شده و از رونق افتاده و دیگر ارزشی ندارد.
حکایت خدا با دیگران حکایت چراغ و چراغ نفتی است. او که بیاید هر چیزی از سکه می افتد و دیگر بازار و خریدار ندارد و تمام فکر و ذکر آدمی او می شود. آدمی دیگر وقت خود را خرج و هزینه ی او می کند و دیگر دور و بر او می تابد و می گردد و دیگر تنها و تنها او را به رسمیت می شناسد. درست مثل زلیخا که وقتی پای یوسف به میان آمد، دیگر جزء یوسف نمی فهمید و جزء یوسف نامی بر زبانش نبود و اصلا هر چیزی را که می خواست صدا کند و بگوید آن عود را بده، می گفت آن یوسف را بده:
آن زلیخا از سِپندان تا به عُود
نامِ جملۀ چیز یوسف کرده بود
درست مثل مجنون که وقتی پای لیلی به زندگی او باز شد، جزء لیلی هیچ چیز را به رسمیت نمی شناخت، جزء لیلی هیچ چیز دیگری نمی فهمید. روزی مجنون گوشه ای نشسته بود و با چوب روی زمین خط می کشید که کسی از او پرسید چه می کنی؟ گفت:
مشق نام لیلی می کنم
خاطر خود را تسلی می کنم
چون میسر نیست من را کام او
عشق بازی می کنم با نام او
حالا حکایت خدا، حکایت لیلای مجنون و یوسف زلیخا است که اگر نام او به میان بیاید، دیگر همه جا را او پُر می کند. بقول خودش که در جای دیگر می گوید:
دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد
از وقتی تو آمدی دیگر هوس باغ رفتن ندارم که باغ من تویی
در دعا هم می خوانیم:
یــــا جــــنـــتـــــی
ای باغ من
یعنی وقتی تو بیایی جایی برای کسی و چیزی نمی ماند. همان که سعدی می گفت:
ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام
برفت رونق نسرین باغ و نسترنش
یا حافظ در جای دیگری می گوید:
هر سروقد که بر مَه و خور حسن میفروخت
چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت
یعنی تو که آمده هر کسی بدنبال کار خودش رفت با همه ی جمالی که در چشمان من داشت:
به پیشِ آینهٔ دل هر آن چه میدارم
بجز خیالِ جمالت نمینماید باز
و اینجا نیز حافظ با یک بیان دیگری به این موضوع اشاره دارد:
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
هر که دید آن سَرْوْ سیم اندام را
"سرو" همیشه سبز است و به همین علت نماد جاودانگی و تداوم است. ارتفاع بسیار بالایی هم دارد و گاهی تا ۲۰ متر قَد می کشد. چوبی هم که دارد بسیار مقاوم است. معمولا هم در دل چمن زار کاشته می شود و اطراف این درخت چمن ها هستند که نسبت به آن سرو بسیار حقیر و ناچیز و سرخمیده اند.
"چمن زار" در کلام حافظ یک نماد و رمزی برای این دنیا و آنچه که در این دنیاست؛ یعنی هر آنچه را که به چشم ما زیباست را تشبیه کرده به یک برگ چمن که وقتی با سرو مقایسه می کنید بسیار ناچیز است.
"سرو" هم نماد یک وجود بالابلند و زیباروست که دل ها را ربوده و چشم ها را به خودش خیره کرده و هر کسی در زندگی خودش یک سروی دارد که آن سرو مجذوب و دل سپرده ی خودش ساخته؛ سرو یکی ممکن است یک انسان زیبارو باشد، سرو یکی ممکن است شهرت باشد، سرو یکی ممکن است دیانت و دین داری باشد که این بسیار خطرناک است؛ یعنی خیلی خطرناک است که انسان مجذوب دیانت خودش بشود و دل به نماز و روزه ی خودش ببندد و خیره در طاعات و عبادات خودش بشود که همین زمینه ی کبر او را فراهم می کند. سرو بعضی ها هم خودشون هستند؛ یعنی همان چیزی که از آن به "خود پرستی" و "خود برتر بینی" یاد می شود که این هم بسیار خطرناک است و منشأ آلودگی های فراوان می شود، گفت:
از تنور خود پسندی شد بلند
َشعله کردار های ناپسند
و حالا حافظ می گوید: تمام کسانی که اسیر و سرسپرده ی این سرو ها هستند، اگر یک روزی آن سرو سیم اندام را ببیند از همه چیز دست می کشند که در اینجا وجود خداوند سبحان منظور است چون از ویژگی ها و اسامی خداوند "رفیع بودن" است که به معنای بالا و بلند است و سرو هم بالا بلند است. دوم از ویژگی و نام های خداوند "جمیل" است که به معنای زیبا است و سرو هم زیباست. و از ویژگی های همین سرو حیات مدام است و در چهار فصل سبز است، خدا هم که "حی" است و حیاتش جاودانه است. و از آن طرف هم سیم اندام است؛ یعنی وجود سرو مثل برف سپید است که هیچ لک و نقصی ندارد، بقول قران:
ســــــبــــــحــــــان
منزه است و این منزه بودن را به "سیم بودن" تعبیر می کند و می گوید: هر کس آن حضرت رفیع و جمیل و حی و سبحان را ببیند، هرگز سرو های دیگر در نگاهش جلوه نمی کنند و بلکه مثال تار های چمن پیدا می کنند که ریز و حقیر و ناچیزاند.
و این بسیار مهم و سرنوشت ساز است که انسان سرو خودش را چه چیزی انتخاب کند؟ تمام پیامبران مبعوث شدند تا بگویند: بیایید سرو خود را بشناسید و سرو شما چیز هایی نیستند که بهش دل بستید که اینها تار های چمن اند. سرو شما اوست که اگر بشناسید، دل خود را به او می بازید و او لیلا و یوسف شما می شود و بجایی می رسید که مثل حافظ فریاد می کنید:
مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست
دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست
وقتی انسان مجذوب این گوهر و حقیقت شد، دیگر هیچ چیزی او را راضی نمی کند، وقتی که دل آدمی مجذوب جمال او شد دیگر هیچ سروی برای او جذب و جاذبه ای ندارد چون بقول سید الشهداء که خواجه عبدالله در قالب یک بیت بیاورد:
هر که تو را داشت چه نداشت
هر که تو را نداشت چه داشت
حافظ می گوید: کسی که چشم دلش به آن سرو سیم اندام افتاد، دیگر به این زیبایی های ظاهری و مادی و عادی که نماد چمن را دارند توجهی نخواهد کرد
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
صبر کن حافظ به سختی روز و شب
عاقبت روزی بیابی کام را
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ به سختی ] دو معنا می تواند داشته باشد: ۱. در برابر سختی ها، در برابر رنج ها، در برابر تلخی ها و مصاعب عاشقی ۲. به هر سختی شده، هرچند که دشوار است
[ روز و شب ] همیشه، همه وقت، گذران ایام عمر
[ عاقبت ] سرانجام، بالاخره، لاجرم
[ کام ] مقصود، آرزو، خواسته
[ کام یافتن ] مقصود و مطلوب خود را یافتن، به آرزوی خود رسیدن
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
حافظ به خود خطاب می کند که بیا در مقابل سختی ها مقاوم باش و پایداری کن و صبوری کن که صبوری عاقبت دارد و عاقبت صبوری کامیابی است؛ یعنی به مقصد و آرزو های خود رسیدن است. در جای دیگری هم می گوید:
گفتم نگشت کام دلم حاصل از لبت
گفتا تو صبر کن که مرادت روا کنم
یعنی همان که مولانا می گفت:
صبر آرد آرزو را نه شتاب
اگر می خواهی به آرزو ها و مراد دلت دست پیدا کنی باید عجول نباشی و صبوری کنی
حافظ شاعری نیست که عالم خیال سیر کند و بلکه حافظ از سیر و سلوک خودش و از تجربه های این راه یاد می کند، از یک راه طی شده حرف می زند و می گوید حافظ ولی منظور من و شما هستیم و اگر با این قاطعیت خبر می کند به این دلیل است که تجربه کرده. در جایی خودش می گوید:
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند
اگر سخنان من برای تو انقدر شیرین و دلکش است، یادت باشد که من تلخی ها کشیدم و از شاخه نبات و شیرین ها گذشتم که خود این بسیار تلخ است چون گذشتن از شیرینی های زندگی تلخ است. من در مقابل آن تلخی ها صبوری کردم و بخاطر همین بود که سخنانم شیرین شد؛ یعنی شیرینی ها ریشه در تلخی ها دارند و تمام میوه هایی که شیرین اند روزی تلخ بودند و در مقابل سرما و گرما مقاوت و استقامت کردند و این بود که رشد کردند و شیرین شدند. مولوی هم چنین تجربه ای دارد و می گوید:
گر سخن خواهی که گویی چون شکر
صبر کن از حرص و این حلوا مخور
از این حلوا ها و شیرینی های کاذب زندگی عبور کن که روزی خودت و سخنت حلوا می شود؛ ولی به شرط اینکه مثل حلوا آتش و حرارت را تجربه کنی. آدمی هم بدون صبوری در مقابل آتش بلا و محنت هرگز حلوا نخواهد شد و زندگی او حلوا نخواهد شد، پس باید صبور بود. و این است که حافظ می گوید:
صـــــبـــــر کـــــــن
نه اینکه تحمل کن؛ چرا که در صبر "انتخاب" است و در "تحمل" اجبار نهفته است و می گوید: مجبورم و اگر تحمل نکنم چه کنم؟
حافظ ! در برابر سختی ها روز و شب و همه وقت و همیشه صبر را انتخاب کن و صبوری کن...
یک معنای دیگر این بیت این است که قبول دارم صبر تلخ و دشوار است؛ ولی به هر سختی که شده بیا و صبر پیشه کن چون صبر عاقبت دارد و عاقبت صبر یک روز روشن است که در آن روز روشن به کام و آرزو و خواسته ی خود دست پیدا می کنی و کامیاب می شوی و ناکام از این عالم نخواهی رفت و دیگر اگر جوان هم از این عالم بروی ناکام نیستی؛ ولی اگر صبور نباشی و پیر هم از این عالم بروی ناکام هستی. در روایت آمده است:
الـــــصــــبــــر مــــفـــــتـــــاح الـــــفــــــرج
صبر و شکیبایی کلید گشایش است
تا کلید نباشد قفل دَر باغ باز می شود؟ ابدا و تا در باغ باز نشود از باغ خبری نیست و از عطر گل و ریحان خبری نیست و از سایه ی درخت و سرسبزی اش خیلی نیست. باغ آرزو ها هم همینطور قفل است و مثل همه ی قفل ها کلید دارد؛ اما کلیدش با همه ی کلید ها فرق می کند که کلید آن صبوری و شکیبایی است.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________