eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
6هزار دنبال‌کننده
411 عکس
105 ویدیو
6 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمـــاه اینجا تنها آرشیو مطالبی است که می خوانم و گو‌ش می دهم. ارتباط با ادمین: @sarbbazzaman پیام ناشناس: https://daigo.ir/secret/51646155580
مشاهده در ایتا
دانلود
ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هر که دید آن سَرْوْ سیم اندام را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ ننگرد ] نگاه نکند، توجه نکند [ دیگر ] هرگز، به هیچ وجه [ سرو ] نام درختی موزون، راست قامت، همیشه سبز است که غالبا بر لب جوی است و ثمر هم نمی دهد؛ اما همیشه تازه است. از ویژگی ها سرو این است که آرامش و آسایش خاطر به بینندگان خودش می بخشد و به همین خاطر است که در صحن بیمارستان ها گاها سرو می کارند که یک دلیلش همین است. سعدی یک اشاره ی لطیفی به این ویژگی دارد: طبیبی پری چهره در مرو بود که در باغ دل قامتش سرو بود سرو در غزلیات حافظ و همینطور در غزلیات سعدی به فراوانی بکار رفته [ چمن ] باغ، بستان، گلزار، زمین سبز و خرم [ سیم ] نقره و "زر و سیم" یعنی طلا و نقره [ سیم اندام ] یا "اندام سیمین" یعنی نقره ای رنگ، یعنی سفید چون نقره سپید رنگ است. پس "سیم اندام" یعنی سفید اندام ┈┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ در آن زمان مردم شب خود را با فانوس، با چراغ نفتی روشن می کردند و این چراغ ها هم برای خودشون ارزش و بازاری داشتند و مردم برای اینها هزینه می کردند و شب هم دور تا دور آنها جمع می شوند و خیلی هم مراقب بودند؛ ولی الان از هیچ کدام از آنها خبری نیست چون پای چراغ امروزی به میان آمده است و به همین خاطر بازار آنها کساد شده و از رونق افتاده و دیگر ارزشی ندارد. حکایت خدا با دیگران حکایت چراغ و چراغ نفتی است. او که بیاید هر چیزی از سکه می افتد و دیگر بازار و خریدار ندارد و تمام فکر و ذکر آدمی او می شود. آدمی دیگر وقت خود را خرج و هزینه ی او می کند و دیگر دور و بر او می تابد و می گردد و دیگر تنها و تنها او را به رسمیت می شناسد. درست مثل زلیخا که وقتی پای یوسف به میان آمد، دیگر جزء یوسف نمی فهمید و جزء یوسف نامی بر زبانش نبود و اصلا هر چیزی را که می خواست صدا کند و بگوید آن عود را بده، می گفت آن یوسف را بده: آن زلیخا از سِپندان تا به عُود نامِ جملۀ چیز یوسف کرده بود درست مثل مجنون که وقتی پای لیلی به زندگی او باز شد، جزء لیلی هیچ چیز را به رسمیت نمی شناخت، جزء لیلی هیچ چیز دیگری نمی فهمید. روزی مجنون گوشه ای نشسته بود و با چوب روی زمین خط می کشید که کسی از او پرسید چه می کنی؟ گفت: مشق نام لیلی می کنم خاطر خود را تسلی می کنم چون میسر نیست من را کام او عشق بازی می کنم با نام او حالا حکایت خدا، حکایت لیلای مجنون و یوسف زلیخا است که اگر نام او به میان بیاید، دیگر همه جا را او پُر می کند. بقول خودش که در جای دیگر می گوید: دل ما به دور رویت ز چمن فَراغ دارد از وقتی تو آمدی دیگر هوس باغ رفتن ندارم که باغ من تویی در دعا هم می خوانیم: یــــا جــــنـــتـــــی ای باغ من یعنی وقتی تو بیایی جایی برای کسی و چیزی نمی ماند. همان که سعدی می گفت: ز رنگ و بوی تو ای سروقد سیم اندام برفت رونق نسرین باغ و نسترنش یا حافظ در جای دیگری می گوید: هر سروقد که بر مَه و خور حسن می‌فروخت چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت یعنی تو که آمده هر کسی بدنبال کار خودش رفت با همه ی جمالی که در چشمان من داشت: به پیشِ آینهٔ دل هر آن چه می‌دارم بجز خیالِ جمالت نمی‌نماید باز و اینجا نیز حافظ با یک بیان دیگری به این موضوع اشاره دارد: ننگرد دیگر به سرو اندر چمن هر که دید آن سَرْوْ سیم اندام را "سرو" همیشه سبز است و به همین علت نماد جاودانگی و تداوم است. ارتفاع بسیار بالایی هم دارد و گاهی تا ۲۰ متر قَد می کشد. چوبی هم که دارد بسیار مقاوم است. معمولا هم در دل چمن زار کاشته می شود و اطراف این درخت چمن ها هستند که نسبت به آن سرو بسیار حقیر و ناچیز و سرخمیده اند. "چمن زار" در کلام حافظ یک نماد و رمزی برای این دنیا و آنچه که در این دنیاست؛ یعنی هر آنچه را که به چشم ما زیباست را تشبیه کرده به یک برگ چمن که وقتی با سرو مقایسه می کنید بسیار ناچیز است. "سرو" هم نماد یک وجود بالابلند و زیباروست که دل ها را ربوده و چشم ها را به خودش خیره کرده و هر کسی در زندگی خودش یک سروی دارد که آن سرو مجذوب و دل سپرده ی خودش ساخته؛ سرو یکی ممکن است یک انسان زیبارو باشد، سرو یکی ممکن است شهرت باشد، سرو یکی ممکن است دیانت و دین داری باشد که این بسیار خطرناک است؛ یعنی خیلی خطرناک است که انسان مجذوب دیانت خودش بشود و دل به نماز و روزه ی خودش ببندد و خیره در طاعات و عبادات خودش بشود که همین زمینه ی کبر او را فراهم می کند. سرو بعضی ها هم خودشون هستند؛ یعنی همان چیزی که از آن به "خود پرستی" و "خود برتر بینی" یاد می شود که این هم بسیار خطرناک است و منشأ آلودگی های فراوان می شود، گفت:
از تنور خود پسندی شد بلند َشعله کردار های ناپسند و حالا حافظ می گوید: تمام کسانی که اسیر و سرسپرده ی این سرو ها هستند، اگر یک روزی آن سرو سیم اندام را ببیند از همه چیز دست می کشند که در اینجا وجود خداوند سبحان منظور است چون از ویژگی ها و اسامی خداوند "رفیع بودن" است که به معنای بالا و بلند است و سرو هم بالا بلند است. دوم از ویژگی و نام های خداوند "جمیل" است که به معنای زیبا است و سرو هم زیباست. و از ویژگی های همین سرو حیات مدام است و در چهار فصل سبز است، خدا هم که "حی" است و حیاتش جاودانه است. و از آن طرف هم سیم اندام است؛ یعنی وجود سرو مثل برف سپید است که هیچ لک و نقصی ندارد، بقول قران: ســــــبــــــحــــــان منزه است و این منزه بودن را به "سیم بودن" تعبیر می کند و می گوید: هر کس آن حضرت رفیع و جمیل و حی و سبحان را ببیند، هرگز سرو های دیگر در نگاهش جلوه نمی کنند و بلکه مثال تار های چمن پیدا می کنند که ریز و حقیر و ناچیزاند. و این بسیار مهم و سرنوشت ساز است که انسان سرو خودش را چه چیزی انتخاب کند؟ تمام پیامبران مبعوث شدند تا بگویند: بیایید سرو خود را بشناسید و سرو شما چیز هایی نیستند که بهش دل بستید که اینها تار های چمن اند. سرو شما اوست که اگر بشناسید، دل خود را به او می بازید و او لیلا و یوسف شما می شود و بجایی می رسید که مثل حافظ فریاد می کنید: مردم دیدهٔ ما جز به رُخَت ناظر نیست دل سرگشتهٔ ما غیرِ تو را ذاکر نیست وقتی انسان مجذوب این گوهر و حقیقت شد، دیگر هیچ چیزی او را راضی نمی کند، وقتی که دل آدمی مجذوب جمال او شد دیگر هیچ سروی برای او جذب و جاذبه ای ندارد چون بقول سید الشهداء که خواجه عبدالله در قالب یک بیت بیاورد: هر که تو را داشت چه نداشت هر که تو را نداشت چه داشت حافظ می گوید: کسی که چشم دلش به آن سرو سیم اندام افتاد، دیگر به این زیبایی های ظاهری و مادی و عادی که نماد چمن را دارند توجهی نخواهد کرد ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبر کن حافظ به سختی روز و شب عاقبت روزی بیابی کام را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ به سختی ] دو معنا می تواند داشته باشد: ۱. در برابر سختی ها، در برابر رنج ها، در برابر تلخی ها و مصاعب عاشقی ۲. به هر سختی شده، هرچند که دشوار است [ روز و شب ] همیشه، همه وقت، گذران ایام عمر [ عاقبت ] سرانجام، بالاخره، لاجرم [ کام ] مقصود، آرزو، خواسته [ کام یافتن ] مقصود و مطلوب خود را یافتن، به آرزوی خود رسیدن ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ به خود خطاب می کند که بیا در مقابل سختی ها مقاوم باش و پایداری کن و صبوری کن که صبوری عاقبت دارد و عاقبت صبوری کامیابی است؛ یعنی به مقصد و آرزو های خود رسیدن است. در جای دیگری هم می گوید: گفتم نگشت کام دلم حاصل از لبت گفتا تو صبر کن که مرادت روا کنم یعنی همان که مولانا می گفت: صبر آرد آرزو را نه شتاب اگر می خواهی به آرزو ها و مراد دلت دست پیدا کنی باید عجول نباشی و صبوری کنی حافظ شاعری نیست که عالم خیال سیر کند و بلکه حافظ از سیر و سلوک خودش و از تجربه های این راه یاد می کند، از یک راه طی شده حرف می زند و می گوید حافظ ولی منظور من و شما هستیم و اگر با این قاطعیت خبر می کند به این دلیل است که تجربه کرده. در جایی خودش می گوید: این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند اگر سخنان من برای تو انقدر شیرین و دلکش است، یادت باشد که من تلخی ها کشیدم و از شاخه نبات و شیرین ها گذشتم که خود این بسیار تلخ است چون گذشتن از شیرینی های زندگی تلخ است. من در مقابل آن تلخی ها صبوری کردم و بخاطر همین بود که سخنانم شیرین شد؛ یعنی شیرینی ها ریشه در تلخی ها دارند و تمام میوه هایی که شیرین اند روزی تلخ بودند و در مقابل سرما و گرما مقاوت و استقامت کردند و این بود که رشد کردند و شیرین شدند. مولوی هم چنین تجربه ای دارد و می گوید: گر سخن خواهی که گویی چون شکر صبر کن از حرص و این حلوا مخور از این حلوا ها و شیرینی های کاذب زندگی عبور کن که روزی خودت و سخنت حلوا می شود؛ ولی به شرط اینکه مثل حلوا آتش و حرارت را تجربه کنی. آدمی هم بدون صبوری در مقابل آتش بلا و محنت هرگز حلوا نخواهد شد و زندگی او حلوا نخواهد شد، پس باید صبور بود. و این است که حافظ می گوید: صـــــبـــــر کـــــــن نه اینکه تحمل کن؛ چرا که در صبر "انتخاب" است و در "تحمل" اجبار نهفته است و می گوید: مجبورم و اگر تحمل نکنم چه کنم؟ حافظ ! در برابر سختی ها روز و شب و همه وقت و همیشه صبر را انتخاب کن و صبوری کن... یک معنای دیگر این بیت این است که قبول دارم صبر تلخ و دشوار است؛ ولی به هر سختی که شده بیا و صبر پیشه کن چون صبر عاقبت دارد و عاقبت صبر یک روز روشن است که در آن روز روشن به کام و آرزو و خواسته ی خود دست پیدا می کنی و کامیاب می شوی و ناکام از این عالم نخواهی رفت و دیگر اگر جوان هم از این عالم بروی ناکام نیستی؛ ولی اگر صبور نباشی و پیر هم از این عالم بروی ناکام هستی. در روایت آمده است: الـــــصــــبــــر مــــفـــــتـــــاح الـــــفــــــرج صبر و شکیبایی کلید گشایش است تا کلید نباشد قفل دَر باغ باز می شود؟ ابدا و تا در باغ باز نشود از باغ خبری نیست و از عطر گل و ریحان خبری نیست و از سایه ی درخت و سرسبزی اش خیلی نیست. باغ آرزو ها هم همین‌طور قفل است و مثل همه ی قفل ها کلید دارد؛ اما کلیدش با همه ی کلید ها فرق می کند که کلید آن صبوری و شکیبایی است. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ای آشنای کوی محبت صبور باش
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 مــحــکــوم بـــه ظــلـــم امام صادق علیه السلام می فرماید: سختی و تلخی بی عدالتی را کسی در می یابد که محکوم به آن گشته است. يَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُكِمَ بِهِ عَلَيْهِ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ رونق ] روشنایی، درخشندگی، فروغ [ عهد ] دو معنا دارد: ۱. پیمان ۲. عصر، زمانه، دوران که در اینجا به معنای ثانی است [ شباب ] جوانی [ دگر ] مخفف "دیگر باره" است؛ یعنی بار دیگر، باز، پس از این، دوباره [ بستان ] باغ، گلزار [ مژده ] خبر خوش، بشارت [ گل ] مقصود از "گل" در ادبیات فارسی، گل سرخ است که اروپایی ها به آن "رز" می گویند؛ اما برای نام بردن سایر گل ها در ادبیات فارسی از نام خودشون استفاده می شود، مثل: یاس، نرگس، نسترن و مانند اینها. بنابراین وقتی "گل" گفته شد مقصود گل سرخ یا گل رز است [ بلبل ] یک پرنده ای از طیره گنجشک ها است که هم چهچه و آواز بسیار دل انگیزی دارد و هم پَر و بال بسیار زیبایی دارد. گفته شده است که این پرنده هرگز یک آواز را دو بار تکرار نمی کند و به همین خاطر به او "هزار دستان" می گویند که "دستان" به معنای نغمه و سرود؛ یعنی پرنده ای که هزار آوا و آواز و نغمه دارد. بلبل البته نام های دیگر هم دارد که یکیش همین هزار یا هزار دستان است و دیگری مرغ چمن، عندلیب، مرغ خوش الحان، مرغ سحر که حافظ از همه ی این نام ها استفاده کرده. بلبل در ادبیات بخصوص در زبان عارفانه ی حافظ یک حالت رمزی و نمادین دارد و رمز یک انسان سالک؛ یعنی رونده در مسیر حق است که مدتی در زمستان فراق آرمیده و درد فراق و هجران گل را درک کرده و چشیده و بی‌صبرانه هم منتظر فصل بهار است تا بالاخره به وصال گل دست پیدا کند. گل هم یک رمز برای حضرت حق(خداوند) است. [ الحان ] جمع "لحن" یعنی آواز، نغمه [ خوش الحان ] آواز های خوش، نغمات خوش. بلبل هم چون آوا های خوشی سَر می دهد به او "خوش الحال" گفته می شود ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ این غزل هم عاشقانه است و هم رندانه است و رندانه به ابیاتی می گویند که حافظ در آن ابیات از واژگانی استفاده می کند تا زاهدان پوستین را که تنها از دین پوسته ی آن را فهمیده اند می آزارد؛ یعنی وقتی او از واژه ی "می" استفاده می کند واقعا نمی خواهد می را ستایش کند و بلکه می خواهد حال آنها را بگیرد چون در چنین صورتی است که آنها به خشم می آیند و در حالت خشم است که آدمی آن حقیقت و باطن خودش را رو می کند و بروز می دهد و حافظ می خواهد مردم باطن و حقیقت آنها را ببینند. بیشتر ابیات این غزل مانند غالب غزل ها در دیوان حافظ، مستقل از یکدیگرند؛ یعنی تمامی بیت ها یک موضوع واحد را دنبال نمی کنند و انگار که در حالت های متفاوتی سروده شده باشد یا در زمان ها جدا از هم این ابیات سروده شده باشد و آنچه که آنها را در یک غزل جمع ساخته، تنها و تنها ساختار و وزن و قافیه و آهنگ است. درست مثل من و شما که کتاب ها را به حسب سایزی که دارند کنار هم قرار می دهیم و کتاب هایی که جیبی هستند کنار هم و کتاب هایی که کمی بزرگ تر هستند کنار هم قرار می دهیم؛ یعنی آن چیزی که باعث شده کتاب ها کنار هم چینش بشوند، سایز آنها است وگرنه هر کدام دنیای خاص خود را دارند. آدمی موسم جوانی دارد و موسم پیری دارد، جوانی موسم درخشندگی آدمی است، روزگار نشاط و بهجت و حیات و سرزندگی آدمی است. پیری بالعکس موسم از دست دادن و از دست شدن و بی رونقی است که آدمی هر چه دارد به مرور از دست می دهد و در او طروات و حیاتی باقی نمی ماند. حافظ می گوید: باغ و بستان هم مثل آدمی جوانی و پیری دارد. پیری باغ و بستان همان فصل خزان(پاییز) است که آنچه درختان باغ دارند از دست می دهند و خشک و بی روح و و خاموش و افسرده می شنوند و نه از گل خبری است و نه از بلبل خبری است. از آن طرف فصل بهار برای باغ و بستان همان مثال روزگار جوانی دارد؛ یعنی روزگار رونق و رواج برای باغ و بازار باغ در فصل بهار رونق و رواج دارند و همه مشتری باغ و بستان اند، برخلاف امین باغ در روزگار خزان که فصل کسادی و بی رونقی آن است. از آنجایی که فصل بهار برای باغ و بستان، فصل رونق و رواج است، حافظ وقتی می خواهد از فصل بهار یاد کند، با این تعبیر و وصف یاد می کند و می گوید: رونق عهد شباب است یعنی رواج و رخشندگی روزگار جوانی برای باغ و بستان در راه است یا فرار رسیده است. البته باغ و بستان برخلاف آدمی که پیری و جوانی اش نامکرر است و تنها و تنها آدم ها جوان می شوند و برای یک بار پیر می شوند؛ اما باغ و بستان اینطوری نیست چون هر سال پیر می شوند و جوان می شوند؛ یعنی هر سال ما فصل خزان داریم و فصل بهار داریم. پس هم پیری آن مکرر است و هم جوانی اش و به همین خاطر گفت: رونق عهد شباب است "دگر" یعنی برای دیگر بار و دوباره و باز هم
و این البته یک بشارت و مژده ی بسیار خوش است که به گوش بلبل می رسد؛ بلبلی که همیشه دوست دارد آواز خوش خودش را در گوش بلبل بخواند و فقط برای گل بخواند. بنابراین فصل بهار مژده ی وصال برای بلبل است. به یاد داشته باشیم که حافظ شاعر عارف است و خودش می گوید: شعرِ حافظ همه بیتُ الْغَزَلِ معرفت است یعنی من هر چه می گویم مثال صدف دارد که درونش گوهری از معرفت وجود دارد و بنابراین او اگر از "گل" و "بلبل" سخن می گوید، از نگاه عارفانه ی او هم غافل نباشید که او از یک گل و بلبل دیگری دارد یاد می کند. و همینطور اگر از فصل پاییز و بهار یاد می کند. او از بلبل وجود یک انسان سالک؛ یعنی رونده ی راه خدا منظور دارد که تمام سعی و غم و تلاشش این است که خودش را به حضرت گل؛ یعنی خداوند برساند. در نگاه عارفانه ی حافظ یک سالک و یک رونده ی راه خدا، درست وصف یک بلبل را دارد؛ چطور بلبل تنها و تنها خواهان گل است و تنها گل را تمنا می کند و تنها در کنار او است که به آواز و سخن می آید و تمام آواز و نغمات خوش خودش را خرج گل می کند و برای گل می خواهد و بدون گل سرد و ساکت و خموش است، یک سالک هم دقیقا همینطور است و منظور حافظ از پاییز فصل فراق و جدایی است و فصلی است که آدمی ندار است و از آن طرف فصل بهار یعنی روزگار وصال و روزگاری که روزگار طرب و نشاط و سرور است چون سالک به دلدار و محبوب خود پیوسته است؛ یعنی بلبل در کنار گل نشسته است. و از آن جایی که حافظ تمام عالم را آیت حق می داند؛ یعنی هر چیزی را نشانه ی حق و حقیقتی قلمداد و تلقی می کند، با خودش می گوید این فصل بهار که بلبل ها به گل ها می رسند، خود این برای من بشارت است و خود این یک برای من آینه است که دارد برای من یک حقیقتی را نشان می دهد و آن حقیقت هم این است که همانطور که این بلبل بالاخره به گل رسید و روزگار فراق به روزگار وصال منتهی شد، خود این یک بشارت و مژده ای برای من و امثال من است که بالاخره ما هم روزگاری این خزان فراق را پشت سر خواهیم گذاشت و به بهار وصال حق دست پیدا می کنیم. و بقول مولوی که گفت: باش تا بینی بهار دیگری از بهار پاستان رنگین تری ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا