eitaa logo
نــــــــورمـــــاه
6هزار دنبال‌کننده
411 عکس
105 ویدیو
6 فایل
🔻کانال هنری و ادبی #نـــــــــورمـــاه اینجا تنها آرشیو مطالبی است که می خوانم و گو‌ش می دهم. ارتباط با ادمین: @sarbbazzaman پیام ناشناس: https://daigo.ir/secret/51646155580
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آشنای کوی محبت صبور باش
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 مــحــکــوم بـــه ظــلـــم امام صادق علیه السلام می فرماید: سختی و تلخی بی عدالتی را کسی در می یابد که محکوم به آن گشته است. يَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُكِمَ بِهِ عَلَيْهِ ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
رونق عهد شباب است دگر بستان را می رسد مژده گل بلبل خوش الحان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ رونق ] روشنایی، درخشندگی، فروغ [ عهد ] دو معنا دارد: ۱. پیمان ۲. عصر، زمانه، دوران که در اینجا به معنای ثانی است [ شباب ] جوانی [ دگر ] مخفف "دیگر باره" است؛ یعنی بار دیگر، باز، پس از این، دوباره [ بستان ] باغ، گلزار [ مژده ] خبر خوش، بشارت [ گل ] مقصود از "گل" در ادبیات فارسی، گل سرخ است که اروپایی ها به آن "رز" می گویند؛ اما برای نام بردن سایر گل ها در ادبیات فارسی از نام خودشون استفاده می شود، مثل: یاس، نرگس، نسترن و مانند اینها. بنابراین وقتی "گل" گفته شد مقصود گل سرخ یا گل رز است [ بلبل ] یک پرنده ای از طیره گنجشک ها است که هم چهچه و آواز بسیار دل انگیزی دارد و هم پَر و بال بسیار زیبایی دارد. گفته شده است که این پرنده هرگز یک آواز را دو بار تکرار نمی کند و به همین خاطر به او "هزار دستان" می گویند که "دستان" به معنای نغمه و سرود؛ یعنی پرنده ای که هزار آوا و آواز و نغمه دارد. بلبل البته نام های دیگر هم دارد که یکیش همین هزار یا هزار دستان است و دیگری مرغ چمن، عندلیب، مرغ خوش الحان، مرغ سحر که حافظ از همه ی این نام ها استفاده کرده. بلبل در ادبیات بخصوص در زبان عارفانه ی حافظ یک حالت رمزی و نمادین دارد و رمز یک انسان سالک؛ یعنی رونده در مسیر حق است که مدتی در زمستان فراق آرمیده و درد فراق و هجران گل را درک کرده و چشیده و بی‌صبرانه هم منتظر فصل بهار است تا بالاخره به وصال گل دست پیدا کند. گل هم یک رمز برای حضرت حق(خداوند) است. [ الحان ] جمع "لحن" یعنی آواز، نغمه [ خوش الحان ] آواز های خوش، نغمات خوش. بلبل هم چون آوا های خوشی سَر می دهد به او "خوش الحال" گفته می شود ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ این غزل هم عاشقانه است و هم رندانه است و رندانه به ابیاتی می گویند که حافظ در آن ابیات از واژگانی استفاده می کند تا زاهدان پوستین را که تنها از دین پوسته ی آن را فهمیده اند می آزارد؛ یعنی وقتی او از واژه ی "می" استفاده می کند واقعا نمی خواهد می را ستایش کند و بلکه می خواهد حال آنها را بگیرد چون در چنین صورتی است که آنها به خشم می آیند و در حالت خشم است که آدمی آن حقیقت و باطن خودش را رو می کند و بروز می دهد و حافظ می خواهد مردم باطن و حقیقت آنها را ببینند. بیشتر ابیات این غزل مانند غالب غزل ها در دیوان حافظ، مستقل از یکدیگرند؛ یعنی تمامی بیت ها یک موضوع واحد را دنبال نمی کنند و انگار که در حالت های متفاوتی سروده شده باشد یا در زمان ها جدا از هم این ابیات سروده شده باشد و آنچه که آنها را در یک غزل جمع ساخته، تنها و تنها ساختار و وزن و قافیه و آهنگ است. درست مثل من و شما که کتاب ها را به حسب سایزی که دارند کنار هم قرار می دهیم و کتاب هایی که جیبی هستند کنار هم و کتاب هایی که کمی بزرگ تر هستند کنار هم قرار می دهیم؛ یعنی آن چیزی که باعث شده کتاب ها کنار هم چینش بشوند، سایز آنها است وگرنه هر کدام دنیای خاص خود را دارند. آدمی موسم جوانی دارد و موسم پیری دارد، جوانی موسم درخشندگی آدمی است، روزگار نشاط و بهجت و حیات و سرزندگی آدمی است. پیری بالعکس موسم از دست دادن و از دست شدن و بی رونقی است که آدمی هر چه دارد به مرور از دست می دهد و در او طروات و حیاتی باقی نمی ماند. حافظ می گوید: باغ و بستان هم مثل آدمی جوانی و پیری دارد. پیری باغ و بستان همان فصل خزان(پاییز) است که آنچه درختان باغ دارند از دست می دهند و خشک و بی روح و و خاموش و افسرده می شنوند و نه از گل خبری است و نه از بلبل خبری است. از آن طرف فصل بهار برای باغ و بستان همان مثال روزگار جوانی دارد؛ یعنی روزگار رونق و رواج برای باغ و بازار باغ در فصل بهار رونق و رواج دارند و همه مشتری باغ و بستان اند، برخلاف امین باغ در روزگار خزان که فصل کسادی و بی رونقی آن است. از آنجایی که فصل بهار برای باغ و بستان، فصل رونق و رواج است، حافظ وقتی می خواهد از فصل بهار یاد کند، با این تعبیر و وصف یاد می کند و می گوید: رونق عهد شباب است یعنی رواج و رخشندگی روزگار جوانی برای باغ و بستان در راه است یا فرار رسیده است. البته باغ و بستان برخلاف آدمی که پیری و جوانی اش نامکرر است و تنها و تنها آدم ها جوان می شوند و برای یک بار پیر می شوند؛ اما باغ و بستان اینطوری نیست چون هر سال پیر می شوند و جوان می شوند؛ یعنی هر سال ما فصل خزان داریم و فصل بهار داریم. پس هم پیری آن مکرر است و هم جوانی اش و به همین خاطر گفت: رونق عهد شباب است "دگر" یعنی برای دیگر بار و دوباره و باز هم
و این البته یک بشارت و مژده ی بسیار خوش است که به گوش بلبل می رسد؛ بلبلی که همیشه دوست دارد آواز خوش خودش را در گوش بلبل بخواند و فقط برای گل بخواند. بنابراین فصل بهار مژده ی وصال برای بلبل است. به یاد داشته باشیم که حافظ شاعر عارف است و خودش می گوید: شعرِ حافظ همه بیتُ الْغَزَلِ معرفت است یعنی من هر چه می گویم مثال صدف دارد که درونش گوهری از معرفت وجود دارد و بنابراین او اگر از "گل" و "بلبل" سخن می گوید، از نگاه عارفانه ی او هم غافل نباشید که او از یک گل و بلبل دیگری دارد یاد می کند. و همینطور اگر از فصل پاییز و بهار یاد می کند. او از بلبل وجود یک انسان سالک؛ یعنی رونده ی راه خدا منظور دارد که تمام سعی و غم و تلاشش این است که خودش را به حضرت گل؛ یعنی خداوند برساند. در نگاه عارفانه ی حافظ یک سالک و یک رونده ی راه خدا، درست وصف یک بلبل را دارد؛ چطور بلبل تنها و تنها خواهان گل است و تنها گل را تمنا می کند و تنها در کنار او است که به آواز و سخن می آید و تمام آواز و نغمات خوش خودش را خرج گل می کند و برای گل می خواهد و بدون گل سرد و ساکت و خموش است، یک سالک هم دقیقا همینطور است و منظور حافظ از پاییز فصل فراق و جدایی است و فصلی است که آدمی ندار است و از آن طرف فصل بهار یعنی روزگار وصال و روزگاری که روزگار طرب و نشاط و سرور است چون سالک به دلدار و محبوب خود پیوسته است؛ یعنی بلبل در کنار گل نشسته است. و از آن جایی که حافظ تمام عالم را آیت حق می داند؛ یعنی هر چیزی را نشانه ی حق و حقیقتی قلمداد و تلقی می کند، با خودش می گوید این فصل بهار که بلبل ها به گل ها می رسند، خود این برای من بشارت است و خود این یک برای من آینه است که دارد برای من یک حقیقتی را نشان می دهد و آن حقیقت هم این است که همانطور که این بلبل بالاخره به گل رسید و روزگار فراق به روزگار وصال منتهی شد، خود این یک بشارت و مژده ای برای من و امثال من است که بالاخره ما هم روزگاری این خزان فراق را پشت سر خواهیم گذاشت و به بهار وصال حق دست پیدا می کنیم. و بقول مولوی که گفت: باش تا بینی بهار دیگری از بهار پاستان رنگین تری ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای صبا گر به جوانان چمن بازرسی خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را ┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈ [ صبا ] باد صبحگاهی بهاری، بادی که به وقت صبح و در فصل بهار می وزد [ چمن ] باغ، بوستان، گلزار [ بازرسی ] از ریشه ی "باز رسیدن" یعنی دوباره رسیدن، دوباره دیدار کرد، باز هم دیدن [ خدمت رساندن ] یک ترکیب و تعبیری بود که در گذشته بکار می رفت؛ اما امروز استعمال ندارد. این تعبیر دقیقا مرادف "سلام رساندن" امروز است. ما امروز می گوییم: «سلام ما را به فلانی برسان» و در زمان حافظ می گفتند: «خدمت ما را به فلانی برسان» [ گل ] وقتی در ادبیات ما لفظ "گل" بکار می رود مقصود گل رز است [ ریحان ] "ریحان" علاوه بر سبزی خوردنی، به انواع گل ها جزء گل سرخ(رز) گفته می شود؛ یعنی وقتی "ریحان" گفته می شود مقصود هر گیاه معطر و خوشبویی است، البته بجزء گل سرخ و به همین خاطر گل را کنار ریحان قرار می دهد؛ چرا که اگر تنها "ریحان" می گفت شامل گل سرخ نمی شد و در نتیجه اشاره به تمام گل ها نکرده بود؛ ولی وقتی "گل و ریحان" می گوید مقصود گل سرخ به همراه همه ی گل های دیگر است ┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈ حافظ از سرو و گل سرخ و انواع گل های دیگر به جوانان باغ تعبیر و توصیف می کند و این هم بخاطر آن طراوت و شادابی و خرمی است که در آنها وجود دارد، همانطور که جوانان چنین ویژگی را دارند و هر کسی چنین ویژگی هایی داشته باشد ولو پیر هم باشد به او جوان گفته می شود. حافظ به نسیم صبحگاهی می گوید: تو که به باغ می روی، تو که در باغ می وزی. اگر سرو و گل و ریحان را مثل روزی های قبل باز هم دیدی، سلام من را به آنها که جوانان چمن و باغ اند برسان. سلام نشانه ی دوستی است و در حقیقت حافظ می خواهد بگوید که به آنها بگو من شما را دوست دارم، شما ها دوست داشتنی های من هستید، من شوق دیدار شما را در سَر دارم، دوست دارم شما را ببینم. ولی عرض کردیم که حافظ شاعری عارف است و قاموس و فرهنگ یک عارف کاملا با قاموس و فرهنگ ما متفاوت است. جوانانی که در فرهنگ ما معنایی دارد، در فرهنگ و معنای یک عارف یک معنای دیگری دارد که سرو و گل و ریحان هم همین‌طور است. حافظ وقتی جوانان می گوید؛ یعنی جوان بختان و بالغان؛ کسانی که به بلوغ رسیده اند و از این عالم طفولیت پَر کشیدند. گفت: خلق اطفال اند جزء مست خدا در حقیت حافظ جوانی و حیات و سرزندگی را در سن و سال نمی داند، جوان در مسلک او کسی نیست که یک سن و سال خاصی داشته باشد، مربوط به دهه ی خاصی باشد و بلکه از نظر حافظ جوان کسی است که هموار در یاد حق باشد چون یاد حق است که به آدمی نیرو و نشاط و سرزندگی و طراوت می بخشد که همه ی اینها از ویژگی های جوان است. حافظ در جایی می گوید: هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گَه که یادِ رویِ تو کردم جوان شدم پس حافظ جوان شدن و جوانی یافتن را در ذکر و یاد حق می بیند و بر همین اساس چه بسا پیران سالخورده ای که در نگاه او جوان باشند و ای بسا جوانان چابک و چالاکی که در نگاه او پیران سالخورده باشند. حافظ می گوید: گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کَش تا سحرگه ز کنارِ تو جوان برخیزم قبول دارم که من پیرم! ولی اگر در آغوش رحمت تو قرار گیرم جوان می شوم؛ یعنی جوانی و نشان و حیاط وقتی است که آدمی در دامان تو باشد، در آغوش رحمت تو باشد و این هم البته بدون معرفت امکان پذیر نیست و لذا در جایی می گوید: به یک جرعه جوانم کن که پیرم یعنی یک جرعه از باده ی معرفت به من بنوشانی، مَنِ پیر جوان می شوم، پس جوان کسی است که جرعه ای از معرفت نوشیده باشند. حالا کسانی که در این باغ و چمن عالم از این جرعه نوشیده باشند و به معرفتی رسیده باشند و در نتیجه فکر و ذهن آنها تنها خدا شده باشد، اینها جوانان چمن می شوند؛ جوانانی که مثال سرو دارند؛ یعنی مثل سرو قد کشیده اند و آسمانی شده اند و راستی پیشه کرده اند و یک وقار و طمأنینه ای پیدا کرده اند که اینها از ویژگی ها سرو است. سرو وقتی بلند تر می شوند دامانش را جمع می کند و شاخه هایش از پراکندگی خارج می شود و صاف قد می کشد، جوانان چمن یعنی کسانی که به معرفتی رسیده اند و از جمله ویژگی های آنها همین سرو گونه بودن است. و آنها مثال گل سرخ دارند و مانند گل سرخ لطیف و زیبا هستند. و مثال ریحان(گل های معطر و خوشبو) را دارند چون وقتی کناز آنها می نشینید، بوی خوش خدا را احساس می کنید. بوی مروت، عطوفت، جوانمردی، انصاف، احساس و عاطفه با تمام وجود لمس و حس می کنید حافظ سخت دلداده و دلباخته ی این جماعت است و به همین خاطر به نسیم صبحگاهی که در منتهای طراوت و لطافت و پاکیزگی است می گوید: ما که توفیق بار یافتن به بارگاه آن نازنینان عالم و آدم نداریم و اما اگر گذار تو باز هم به آنها افتاد، سلام ما را به آنها برسان چون اگر سلام و تحیتی است باید نثار آنها بشود، آنها هستند که ارزش سلام و لیاقت تحیت را دارند.
معنای زیبای صلوات هم همین است؛ وقتی که ما می گوییم: اللهم صل علی محمد و آل محمد در حقیقت همین خدمت رساندن به جوانان چمن است چون آنها هستند که سزاوار سلام و صلوات و تهیت و درود اند؛ ولی البته در صلوات یک نکته ی بسیار لطیفی وجود دارد و آن هم این است که ما صبا(نسیم صبحگاهی) را واسطه قرار نمی دهیم چون حتی صبا و نسیم صبحگاهی بهاری هم با همه ی لطافت و طراوت و پاکیزگی که دارد لایق آن بارگاه نیست و لذا خداوند را واسطه قرار می دهیم و بجای اینکه «ای صبا» بگوییم، می گوییم: «ای الله» چون اللهم یعنی ای خدا که تو تهیت بفرست بر آن نازنین ها؛ یعنی هیچ چیزی و هیچ کس لایق این نیست که واسطه ی تهیت به آن انوار پاک باشد. ________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
تو از فرق تا قدم جانی