عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
بازگردد یا برآید چیست فرمان شما
┈┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ عزم ] قصد، آهنگ کردن
[ جان بر لب آمده ] جان به لب رسیده؛ یعنی جانی که به نقطه پایان رسیده و به جان کندن درآمده
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
هر کسی یک "تو" دارد که می تواند به او خطاب کند:
بی همگان به سر شود بیتو به سر نمیشود
و "تو" هر کسی یک چیزی است؛
"تو" یک کسی می تواند محبوب زمینی و معشوق مجازی باشد که واقعا بدون او زندگی را نمی تواند ادامه دهد، مانند افرادی که خودکشی می کنند بخاطر اینکه به حبیبه خود دست پیدا نکرده اند.
و "تو" بعضی می تواند ثروت و سرمایه باشد؛ یعنی جان آنها به داشته و دارایی ها بسته باشد و چون از آنها این ثروت گرفته شود می میرند، مثل ماهی که از آب بگیرند و آنها تا وقتی زنده هستند که در دریای ثروت شناور باشند.
و "تو" بعضی می تواند مقام و موقعیت و جایگاه باشد و جان چنین آدمی به میزش بسته است و چون از او این میز را بگیرند می میرد.
چه خوب است که گاهی خلوت کنیم و ببینیم "تو" ما چیست؟ واقعا ما به چه چیزی می توانیم بگوییم:
بی تو به سر نمی شود؟
ولی به یاد داشته باشیم که هیچ تویی، او نمی شود؛ خوش بحال کسانی که "تو" آنها "او" باشد؛ یعنی خداوند سبحان باشد، مثل حافظ که "تو حافظ" اوست و دارد به او خطاب می کند و می گوید:
عزم دیدار تو دارد جان بر لب آمده
خدایا! دیگر جانم به لب رسیده و دیگر تاب و توان ماندن بدون تو را ندارم و اگر قرار باشد پای تو در میان نباشد، جان من نمی ماند و از تنم خارج می شود و حالا اختیار با توست که برود(بمیرم) یا برگردد و بماند اما در کنار تو و در هر صورت حکم آن است که تو فرمایی...
خلاصه آنکه مرگ و زندگی من در دست توست؛ اگر با تو و نزد تو باشم زنده می مانم و جانم به تنم برمی گردد و اگر از تو دور باشم، جانم دیگر به لبم رسیده و لحضه های آخر را دارد سپری می کند و دیر یا زود خواهم مُرد...
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ دور ] دو معنا دارد: ۱. زمانه، روزگار ۲. گردش، چرخش
[ نرگس ] نام یک گل بسیار خوشبو و معطر است که به آن "شهلا" هم گفته می شود؛ ولی در ادبیات به معنای چشم خمارین یار و محبوب و معشوق است؛ چشمان محبوب و معشوق را به "نرگس" تشبیه می کند
[ طرف بستن ] سود بردن
[ عافیت ] سلامت
[ فروختن ] عرضه کردن، تظاهر کردن، نمایش دادن
[ مستوری ] پوشیده داشتن، پنهان و مکتوم نگه داشتن
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
این گل های شب بو را دیدید که چه عطر و رائحه ای دارند، بوی خوش این جنس گل ها یک محله را فرا می گیرد، حالا می شود به یک گل شب بو گفت که بوی خوش و رایحه ی دل انگیز خود را باید مستور و پنهان نگه بداری؟ هرگز و اصلا امکان ندارد.
عشق و شیدایی هم مثال بوی خوش گل شب بو را دارد؛ هرگز نمی توان به عاشق گفت که عشق خود را مستور و مکتوم کن و کسی نباید از عشق تو بویی ببرد چون عاشق رسوای عالم است.
و به همین خاطر حافظ می گوید: خدایا! کسی که چرخش چشمان زیبای تو را دید؛ یعنی جمال تو را احساس و ادراک کرد، سودی از عافیت و سلامت نبرد؛ یعنی بیمار و شوریده و شیدای و بی سر و سامان تو شد، پس بهتر است که مستور داشتن به چنین کسی عرضه و توصیه نکنند و از او نخواهند که تو عاشق باید خاموش باشی و تو نباید عشق خود را فریاد کنی چون اساسا این امکان پذیر نیست، مگر یک گل می تواند بوی خوش خودش را پنهان کند؟ مگر مشک می تواند عطر خودش را پنهان کند؟ این یعنی عاشق و شیدای حق چه بخواهد و چه نخواهد، پوشیده و مستور نمی ماند و محال است کسی عاشق جمال حق باشد و عشق حق را در سر و سینه داشته باشد اما از رفتار و گفتارش دیگران چنین عشقی را احساس نکنند.
حافظ می گوید: این چشمان نرگس وار و نرگس گونه تو که مثل نرگس زیبا و لطیف است. این چشمانی که پیوسته دارد می چرخد و عالم را تحت نظر خودش دارد و مثل باده مایه ی مستی و سرمستی است؛ بگونه ای که انگار دارند جام شرابی را به چرخش و گردش در می آورند. هر کسی این چشمان را دید و فهمید و احساس و ادراک کرد، سودی از عافیت نبرد؛ یعنی عافیت خود را از دست داد و بیمار تو شد و اسیر و دلباخته ی تو شد و چنین کسی نمی تواند این شوریدگی و عشق خودش را مکتوم و مستور بداند، پس چه بهتر اینکه مستوری را عرضه و خواهش نکنند به مستان و اسیران و شیدایان و عاشقان شما و برای آنها نسخه مستوری ننویسند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شد مگر
زان که زد بر دیده آبی روی رخشان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ بخت ] دولت، اقبال، طالع، نصیب آدمی در زندگی
[ مگر ] حتما، به یقین
[ روی رخشان ] روی روشن، روی درخشان، چهره نورانی
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
آدم خواب با آب بیدار می شود، خواب هر قدر هم سنگین باشد کافی است که قدری آب به چشمان خواب آلود پاشیده بشود، بیدار می شود.
حافظ می گوید: اینکه محبوب(خداوند) به کسی رو کند و به کسی توجه کند، این روی کردن و توجه کردن مثال آبی دارد که بر چهره خواب آلودی بپاشند که در این صورت مایه بیداری و هوشیاری و حرکت و سیر و سلوک خواهد بود؛ یعنی خدا تا به کسی رو نکند، محال است از خواب غفلت و غفلت زدگی بیدار بشود و محال است که راه بیفتد و این یعنی هر کسی راه افتاد بخاطر نظر و عنایت او بود.
حافظ وقتی که می بیند خدا به او رو و توجه کرده می گوید: بی تردید بخت و اقبال و دولت من دیگر از خواب بیدار شده و دیگر وقت جولان و حرکت و دولت و دست یافتن و وصال است چون با این توجه و عنایت گویی این روی رخشان شما، چشمه ی زلال آبی باشد که قدری از آن بر چشمان خفته ی بخت و اقبال ما پاشیده باشند؛ چطور آدم خفته با آب بیدار می شود، آدمی هم که بخت و اقبال او خفته شده باشد، با عنایت و توجه شما از آن خفتگی رهایی پیدا می کند و به بیداری می رسد.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
با صبا همراه بفرست از رخت گلدسته ای
بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ نسیم ] نسیم صبحگاهی
[ رخت ] چهره ات
[ گلدسته ] دسته ای از گل؛ حافظ محبوب و معشوق خودش(خداوند) را به یک باغ گل تشبیه می کند و چهره و جمال او را به یک دسته ی گل تشبیه می کند
[ بو که ] باشد که، امید است که، شاید
[ بویی بشنویم ] بویی ببریم، احساس کنیم، استشمام کنیم
[ بستان ] بوستان، باغ که در اینجا اشاره به کوی معشوق است؛ کوی معشوق را به بوستان گل تشبیه کرده
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
ما که دور هستیم، ما کجا و آستان شما کجا؟ ما کجا و باغ و بوستان وجود شما کجا؟ ولی دوستان شما می توانند از بوستان شما رایحه های خوش و دل انگیزی برای ما به ارمغان بیاورند، درست مثل باد صبا که از گل و گلزار عبور می کند و از کوی گل و گلستان عبور می کند و با خودش رایحه های خوشی برمی دارد و به مشام انسان های دور می رساند.
بیا و رایحه های صفات وجود خودت و از جمال و زیبایی های خودت که مثل دسته های گل می ماند، توسط اولیای خوب خودت برای ما به ارمغان بفرست، باشد که ما هم بویی از خاک کوی شما ببریم که مثل بوستان گل می ماند.
در حقیقت حافظ رسولان الهی و خوبان خدا را از آنجایی که سر تا پا لطف و لطافت اند به باد بهاری که صبحگاهان می وزد، تشبیه می کند و می گوید: تنها اینها هستند که در ساحت و آستانه ی شما راه دارند و تنها اینها هستند که می تواند مانند باد صبا که غنچه ها را شکفته و شکوفا می کنند جان ما آدمیان را هم شکفته کنند.
بیا و بر ما منت بگذار و از جمال وجودت دسته ی گلی بفرست؛ یعنی رائحه های خوشی از خودت به ما ارمغان و کرامت کن، باشد که ما هم در این عالم از صفات تو بویی ببریم؛ یعنی ما هم مثل تو کریم بشویم، ما هم مثل تو رحیم بشویم، ما هم مثل تو ستار بشویم، ما هم مثل تو نادیده بگیریم و اهل اغماض باشیم و هر کس ما را می بینند به یاد تو بیفتد و بوی تو را بفهمد.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه صحنه ای سورئال تر از این؟
دختری روی خرابه های خانه اش که گرد مرگ دور تا دورش پاشیده شده بنشیند و جعبه ی لوازم آرایشش را از زیر آوار پیدا کند و بعد صورت مرد جوان خبرنگار را که ۴۵ روز از چهره های خون آلود عکس برداری کرده، آرایش کند...
این زیبا ترین و عجیب ترین صحنه ی سورئالی است که در تمام عمرم دیدم
عمرتان باد و مراد ای ساقیان بزم جم
گر چه جام ما نشد پُرمی به دوران شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ عمرتان باد و مراد ] عمرتان بلند باد و به مراد و آروزی خود ان شاءالله برسید، زندگی به کام و مراد شما باشد
[ ساقیان ] می دهندگان
[ جم ] مخفف جمشید که آن پادشاه اسطوره ای و افسانه ای است
[ به دوران شما ] در روزگار شما
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
گل نرگس چه معنایی دارد؟ اگر از من بپرسید می گویم: تا چه کسی بگوید؛ اگر یک باغبانی در باغ گل نرگس بگوید، مقصودش همان گل لطیف و معطر است؛ اما اگر یک مداح نیمه شعبان یا غروب جمعه گل نرگس بگوید، معنای دیگری پیدا می کند و مقصود از آن امام زمان خواهد بود، پس:
ببین تفاوتِ ره کز کجاست تا به کجا
یک کلمه بود اما دو تا معنا پیدا کرد؛ از زبان یک نفر شنیدی معنای یک گیاه داد و از زبان دیگری شنیدی معنای انسان کامل داد.
این موضوع را گفتم تا روشن کرده باشم که واژه ها تحت تأثیر گوینده های خود هستند.
حالا "بزم جم" از جنس این واژه ها و مثل گل نرگس است؛ یک وقت یک باده خوار می گوید که مقصود او بساط عیش و نوشی است که جناب جمشید به راه می انداخت و طبق روایت های تاریخی اولین کسی بود که شراب ساخت و بساط می خواری را به راه انداخت؛ ولی یک وقت این واژه را حافظ می گوید؛ حافظی که پادشاه مطلق عالم را فقط خداوند متعادل می داند و لذا او وقتی "بزم جم" می گوید، معنایی جزء بارگاه و آستانه ی حق ندارد و وقتی "ساقیان بزم جم" می گوید یعنی اولیا و مردان حقی که کار آنها ساقی گری است و کار آنها این است که شراب معرفت در جام دل دیگران فرو می ریزند و دیگران را از مستی حق سرشار می کنند و چه خطاب زیبایی به آنها دارد:
عمرتان باد و مراد
ای اولیای نازنین حق! ان شاءالله عمر شما بلند و دراز باشد و ان شاءالله به همه ی مراد ها و آرزوی های خود دست پیدا کنید
ای ساقیان بزم جم
ای کسانی که در بارگاه حق تعالی ساقی گری می کنید و هر کجا دل پاک و مستعدی پیدا می کنید، پُر و سرشار از باده معرفت و محبت حق می کنید
ان شاءالله عمر شما دراز !
روزگارتان بکام !
اگرچه این جام دل آلوده ی ما بخاطر آلایشی که داشت چندان از باده ی معرفتی که شما در دست داشتید برخوردار نشد.
در این روزگار که شما سمت ساقی داشتید و ما باید به دست شما دستگیری می شدیم و از دست شما برخوردار می شدیم، چندان که باید نشدیم؛ اما شما را چه تقصیر و چه گناه؟
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
دل خرابی می کند دلدار را آگه کنید
زینهار ای دوستان جان من و جان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ خرابی ] بی قراری
[ زینهار ] هوشیار باشید، مراقب باشید، آگاه باشید، حواس شما باشد
[ جان من و جان شما ] یک اصطلاحی در میان عوام مردم است؛ به این معنا که جان من را هم مثل جان خود بدانید، جان من و جان شما یکی است
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
دل بدون دلدار قرار و آرام ندارد، بقول حافظ:
خرابی می کند
یعنی بی تابی و بی قراری می کند
تنها و تنها دلدار است که دل آرام است و دلدار تنها خداست:
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ
دل ها فقط با یاد و نام خدا و توجه کردن به خدا و در نتیجه توجه کردن او به دل آدمی، قرار و آرام پیدا می کند
و اگرچه خدا "سمیع الدعا" است و دعا ها را می شوند؛ اما خوشا به حال حافظ که به دلیل معرفتی که دارد او را مستقیم خطاب نمی کند و خودش را هرگز لایق این بارگاه و لایق این خطاب نمی داند و بلکه اولیا و دوستان و حضرت پاکان را مورد خطاب قرار می کند که دلدار و محبوب و معشوق خود(خداوند) را بخوانند و بخواهند که به او گوشه چشمی داشته باشند.
حافظ در خطاب به آنها می گوید: فکر کنید که این اتفاق برای جان شما افتاده باشد چون جان من و جان شما ندارد، گفت:
جان گرگان و سگان هر یک جداست
متحد جانهای مردان خداست
حقیقتا بنی آدم آنها هستند، فرزندان آدم آنها هستند و واقعا آنها به مقام آدمیت رسیدند و لذا یکدیگر را اعضای یک پیکر می دانند
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
کی دهد دست این غرض یا رب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ دست دادن ] میسر شدن، ممکن شدن
[ کی دهد دست ] کی دست خواهد داد؟ کی ممکن و میسر خواهد شد؟
[ غرض ] مقصد، مقصود، آرزو
[ همدستان ] هم داستان، هم رای، موافق، با هم و در کنار هم قرار گرفتن
[ خاطر مجموع ] خیال راحت، فکر آسوده
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
خوش ترین حال یک انسان الهی، آن حالی است که تمام دل و جان و اندیشه و خیال او متوجه خداوند باشد؛ خداوندی که همه چیز نشان از او دارد و نشانه ی اوست، مثل گیاهان، ستارگان، قطره های باران و صحرا که همه ی اینها در نگاه عارفانه حافظ تعبیر به "زلف پریشان" می شود.
حافظ می گوید: خدایا! روزی می رسد که من در کنار همه ی این نشانه ها حواسم جمع تو باشد؟ تنها تو را ببینم؟ بشوم بابا طاهر که می گفت:
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
خدایا! من به چنین هدف و غرض و مقصودی خواهم رسید؟ یعنی خاطری جمع داشته باشم و آن هم در کنار این زلف های پریشان؟
و چه زیبا عالم را به "زلف پریشان" تشبیه کرده و به این دلیل بدان زلف می گوید که زلف کنار رخ زیبا و تماشایی است و اگر از رخ جدا بشود ولو طلایی هم باشد زباله است و به هیچ دردی نمی خورد و لذا این زلف وقتی زیباست که کنار رخ و چهره باشد.
حافظ عالم را به زلف حق تشبیه و تعبیر می کند چون درست مثل زلف تا کنار خدا باشد زیبا و تماشایی است و دنیایی که کنار خدا باشد آن دنیا خیلی زیبا و تماشایی است؛ اما اگر قیچی و بریده شد و دنیا بود منهای خدا، ولو اینکه تمام دنیا را هم داشته باشد ولی خدا را نداشته باشد مثل همان زلف طلایی خواهد بود که بریده از رخ و چهره است که چنین زلفی زباله است.
به آن "زلف پریشان" هم می گوید چون باعث پریشان خاطری بسیاری شده است و خاطر بسیاری را آشفته و مشوش ساخته است.
حافظ می گوید: خدایا ! کی این اتفاق می افتد؟ کی این روز طلایی فرا می رسد؟ که من یک خاطر مجموع و متمرکز داشته باشم و پریشان خاطر و آشفته خاطر نباشم و آن گاه آن خاطر مجموع من با این زلف پریشان تو(یعنی در کنار این عالم) همدست و هم داستان و همراه و همسو باشد چون همه ی این عالم رو به سوی تو دارند و در جهت نگاه و هدف تو در جریان و حرکت اند و لذا من هم همسو با این عالم و کائنات بشوم:
يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَمَا فِي ٱلأرض
خدایا! همه ی عالم تو را تسبیح می کنند و می شود روزی من هم جزء تسبیح گویان باشم؟ چون در چنین صورتی است که من طبق رود عالم جاری و همراه و همسو شده ام؟ و در چنین صورتی است که خاطر من مجموع می شود و از پراکندگی و آشفتگی رهایی پیدا می کند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کَاندر این ره کشته بسیارند قربان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ دامن از خاک و خون دور داشتن ] کنایه از خود را کنار نگاه داشتن است. در گذشته دامن ها را از سَر ناز و کرشمه بلند می گرفتند، آنطوری که روی زمین کشیده می شد
[ قربان ] قربانی
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
راه خدا، راه عشق و راه محبت است؛ یک راهی است که عاشقان بسیاری اشک های خونین بر خاک فشاندن، خاک این راه آمیخته با خون چشمان عاشقان است.
حافظ خودش را از جمله این عاشقان و قربانیان و کشتگان حضرت معشوق یاد می کند و می گوید: مثل من کم نیستند و بلکه مثل من بسیار اند؛ اما برای اینکه راحت باشد و دستش در تعبیر و در تصویر سازی باز باشد، یک معشوق مجازی را خطاب می کند و به او می گوید:
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
تو که سر تا پا ناز و کرشمه هستی، اگر قرار شد به ما نظری کنی و گذری کنی، دامن خودت را جمع کن چون کشته و مُرده زیاد داری و این خاک غرق خون چشم عاشقان است؛ عاشقانی که بجای اشک، برای رسیدن و وصال تو خون باریدند.
اما در حقیقت حافظ به حضرت حق خطاب می کند و می گوید: برای تو چه اشک ها ریختند و چه بسیار که از سَر جان گذشتند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ آمین ] مستجاب کن، بپذیر
[ لعل ] سنگ گرانبهای سرخ رنگی است که اصطلاحا بدان "یاقوت" می گویند و در ادبیات البته کنایه از لب سرخ یار است
[ شکرافشان ] شکر ریز؛ کنایه از سخن شیرین و لذا "شکرافشان" یعنی شیرین سخن
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
آدمی بجایی می رسد که برایش دیگر این چرب و شیرین های دنیا هیچ طعم و مزه ای و لذتی ندارد، کیسه و کاسه ها دیگر برای او چشم نوازی نمی کنند؛ همانطوری که مولوی می گفت:
به خدا میل ندارم نه به چرب و نه به شیرین
نه بدان کیسه پرزر نه بدین کاسه زرین
یعنی تمام خواسته آدمی تنها و تنها این می شود که معشوق و محبوب لب باز کند و با او تکلم کند و با او سخن بگوید؛ سخنانی که مثل قند شیرین اند.
نگاه کن که آدمی تا کجا پَر می کشد و خواسته ها چقدر از هم فاصله پیدا می کنند؛ ما از خدا چه می خواهیم و اولیای الهی از خدا چه می خواهند؟ ما رزق و روزی را در چه چیزی می بینیم و آنها در چه چیزی می بینند؟ چشم ما به دنبال چیست و چشمان آنها به دنبال چیست؟
حافظ می گوید: من یک دعا می کنم و شما هم که می شنوید آمین بگویید؛ یعنی از خدا برای من طلب اجابت کنید و بگویید: خدا حرف من را بشنود.
دعای من این است که خدایا! من از تو آب و نان نمی خواهم، حلوا و عسل نمی خواهم و من فقط یک چیزی می خواهم که تو لب باز کنی و با من سخن کنی؛ سخنانی که مانند شکر است و من را سر تا پا شهد و شیرین می کنند؛ یعنی اگر من تلخ کام هستم به این دلیل است که سخنان تو را نشنیدم و سراغ حرف های دیگران رفتم و اینگونه گوش شنوایی برای همه بودم جزء تو و آنها هم همه تلخ بودند و من را هم مثل خودشان تلخ و تلخ کام کردند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ از ما بگو ] از طرف ما بگو
[ حق ناشناسان ] قدرناشناسان، مردم ناسپاس، مردم پست
[ گوی چوگان ] توپ گرد و چوبی کوچکی است که با چوگان بر آن می کوبند
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
آدم حق ناشناس و آدم قدر ناشناس لایق بودن و ماندن نیست و نباشد بهتر است، سَر بر تن چنین آدمی سنگینی می کند و سَر باری گران بر دوش چنین آدمی است. چنین سَری بقول حافظ لایق جدا شدن و گوی شدن است؛ گویی که با چوگان آن را بکوبند و این سو و آن سو بفرستند.
حالا فرقی نمی کند که این جنس آدم ساکن کدام خاک باشد که هر کجا باشد لایق نیست و تنها لایق گوی شدن و زخم چوگان دیدن است، بخصوص اینکه این حق ناشناسی و ناسپاسی نسبت به اهل ایمان و معرفت باشد و به همین خاطر حافظ به ساکنان شهر یزد خطاب می کند چون مردم یزد از گذشته اهل ایمان و معرفت بودند و دیار یزد بعنوان دیار مؤمنین مطرح بوده است.
حافظ می گوید: ای باد صبا! تو که می وزی و تو که به کوی خوبان گذر می کنی، وقتی که به دیار یزد و مردم شهر یزد رسیدی، از قول و طرف ما به آنها بگو:
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
سَر های انسان های حق ناشناس و قدر ناشناس باید گویی برای چوگان شما باشند؛ یعنی آرزو می کنم همچنان که آنها دل های شما را خسته و آزرده کردند و بر شما با رفتار و کردار ناپسند زخم و آسیب زدند، خود آنها هم به دست شما آزار و آسیب ببینند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ قرب ] نزدیک بودن
[ بساط ] به هر چیزی گفته می شود که گسترده و پهن و باز می شود
[ بساط قرب ] این یک تشبیه بسیار لطیفی است که قرب را تشبیه به بساط کرده؛ قرب به اولیا و خوبان مثال بساط را دارد، مثال یک چیز گستردنی را دارد، مثال سفره دارد که چطور انسان سَر سفره بنشیند برخوردار می شود، آدمی هم که قرب نسبت به خوبان و اولیای خدا پیدا کند برخوردار و متنعم می گردد و لذا از قرب با وصف بساط یاد می کند
[ همت ] سعی، کوشش، تلاش
[ بنده شاه ] غلام شاه
[ ثناخوان ] دعاگو
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
عرض کردیم که ساکنان مردم شهر یزد مردمان با ایمان و اهل معرفتی از دیرباز بوده اند و همچنان هم این صبغه دینی در این شهر پررنگ تر از مناطق دیگر است و در حقیقت حافظ آنها را بساط قرب می بیند؛ قرب خدا و اولیای خدا و می گوید: شما بر سَر سفره متنعم هستید و ما از این سفره دوریم و ما مثل شما برخوردار نیستیم؛ اما همت و تلاش می کنیم که ما هم روزی بر این سفره بنشینیم. از این سفره دور هستیم؛ ولی از همت و تلاش و کوشش دور نیستیم.
ما هم مثل شما بنده ایم؛ منتهی نه بنده هر کس که بنده شاه شماییم و شاه و سلطان اهل ایمان خداوند است و می گوید: ما هم مثل شما بنده و مطیع و فرمان بردار خداوندیم؛ البته ثناخوان و دعاگوی شما...
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ای شهنشاه بلنداَختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو گردون خاک ایوان شما
┄┅═✾ معنای کلمات ✾═┅┄┈
[ شهنشاه ] شاه شاهان
[ بلند اختر ] خوش اقبال، نیک بخت، کسی که بخت بلندی دارد، کسی که ستاره اقبالش بلند است
[ خدا را ] بخاطر خدا، برای خدا
[ همتی ] کمکی، توجهی
[ خدا را همتی ] برای خدا به من توجهی کن، محض رضای خدا به من لطفی کن
[ گردون ] فلک، آسمان، مجموعه اختران و ستارگان و ماه و خورشید
[ خاک ایوان ] درگاه، آستانه
┄┅═✾ شرح ✾═┅┄┈
مولوی می گفت:
من چو لب گویم لب دریا بود
من و امثال من وقتی "لب" می گوییم، منظور ما آن منظوری نیست که تو و امثال تو داری و بلکه من و امثال من وقتی از "لب" یاد می کنیم، منظورمون "لب دریا" است؛ یعنی یک حقیقت لا یتناها است؛ یعنی زبان ما با زبان شما فرق می کند و قاموس ما دو تا است و بر همین اساس وقتی که حافظ "ای شهنشاه" می گوید منظورش نمی تواند همین شاهان و زمامداران باشد که بعد بگوییم: حافظ شاهی را مدح گفته است و بلکه "شهنشاه" وقتی از زبان حافظ بیرون می آید نمی تواند جزء خداوند و جزء اولیای خداوند که مظهر او هستند باشد که اتفاقا اینجا باید منظور وجود نازنین امیرالمؤمنین علیه السلام باشد که نسبت به همه ی شاهان حقیقتا شاه است و همه ی شاهان عالم نزد او گدا هستند، و این مطلب به قرینه ی همان ساکنان شهر یزد است که عرض کردیم از دیرباز شهر یزد با وصف "نجف کوچک" شناخته می شد و نجف هم شاهی دارد که شاه شاهان است و ایوانی هم دارد که همان ایوان نجف باشد و بقول حافظ بوسگان آسمان و ماه و خورشید و ستارگان است.
ای شاه شاهان !
ای کسی که ستاره اقبال تو بس بلند در این عالم بود !
بخاطر خدا یک گوشه چشم و نگاهی به ما داشته باش، یک نگاهی هم به ما کن که اگر چنین کنی، منم دیر یا زود به آستان بوسی تو می رسم، منم همان جایی بوسه می زنم که آسمان بوسه می زند، ماه و اختران بوسه می زنند.
#نور_ماه
#غزلیات_حافظ
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________
ir.skrsoft.myapp.apk
2.88M
┅═✾ نرم افزار #غزلیاتحافظ ✾═┅
💠ابیاتی که تاکنون در کانال شرح داده شده است
🔻در کانال ما عضو شوید:
@normah
#نسخه_دوم
#انتشار_آزاد
🔶 مــعـــیــــن
یکی از نام های زیبای خداوند "معین" به معنای اعانت کننده و کمک کننده است؛ خدا اعانت و کمک کننده است و در این کمک به ایمان و کفر افراد نگاه نمی کند و کافی است که کسی را ببینید که در حال تلاش و تقلاء کردن باشد تا او را یاری دهد؛ همان که قرآن فرمود:
كُلًّا نُمِدُّ هَٰؤُلَاءِ وَهَٰؤُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ ۚ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا
هر یک از این دو گروه(دنیا طلب و آخرت طلب) را از عطای پروردگارت، بهره و کمک میدهیم؛ و عطای پروردگارت هرگز (از کسی) منع نشده است
و حتی ممکن است کسی تلاش کند تا بر مردم چیره شود و تسلط پیدا کند، خداوند به او کمک می کند؛ همانگونه که علامه مجلسی در ذیل روایتی گفته است:
فيه دلالة على أن سلطنة الجبارين أيضا بتقديره تعالى حيث مكنهم منها و هيأ لهم أسبابها و لا ينافي ذلك كونهم معاقبين على أفعالهم لأنهم غير مجبورين عليها
این حدیث دلالت دارد که تسلط جبار هم به تقدیر خدای تعالی است که به آنها امکان داده و سببش را آماده کرده، و این منافات ندارد با اینکه کیفر کارهاشان را بینند، زیرا بر آنها مجبور نیستند
و گاهی انسان تلاش می کند که بر خودش چیره شود و بر هوا و هوس تسلط پیدا کند که خداوند به او هم کمک می کند:
عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ
همانا محبوب ترین بندگان خداوند در پیشگاه خداوند، عبدی است که کمک کند خداوند او را بر نفس خودش؛ یعنی کمک کند تا سوار بر نفس خودش بشود چون از خداوند چنین کمکی را طلب کرده است
________ نـــــــورمـــــــاه | @normah _________