🇮🇷 فاتح میدان به روایت کمال فرجی
✍ شجاعت داشت. سردار شالیکار و سردار رحیمیان که شجاع بودند ایشان را شجاع می دانستند. مدیر و مدبر بود. با لباس بسیجی هم به فکر نظم بود. در صبحگاه سخنرانی می کرد، مداحی می کرد و بچه ها اشـک می ریختند. کسی که کلاس حوزه نرفته بود، دانشگاه افسری نرفته بود آن حرف ها را می زد. روحانیون پای صحبتش می نشستند، پشت سرش نماز می خواندند. در عین شجاعت که بچه ها خیلی دوستش داشتند خاکی بود. در اوج خستگی، نماز شبش ترک نمی شد. شوخی می کرد، نمی گفت من فرماندهام. بعضی ها می گفتند او نظامی خشک است، اما با بچه ها مهربان بود، کشتی می گرفت، شوخی می کرد. رزمی کار بود و همه فن حریف بود. بعضی ها در موارد خاصی استعداد دارند، اما ایشان همه کاره بود. کمربند سیاه داشت، پنج شش نفر حریف او نمی شدند. فرمانده قاطع و نترس و جسوری بود. به ظاهر فرمانده تیپ و محور بود ولی در واقع فرمانده لشکر و همه کاره لشکر بود. در خط شکستن و... دست داشت.
#روایت_فاتح_میدان
سردار #شهید_حمیدرضا_نوبخت🕊
ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
🇮🇷 فاتح میدان به روایت نادر اسداللهنتاج
✍ در عملیات بدر اگر شجاعت و تدبیر او نبود، لشکر ۲۵ کربلا با مشکلات بزرگی رو به رو می شد. گروهی مأمور شده بودند که در منطقه ترابه، کمین های دشمن را بزنند تا موانع پیشروی لشکر را از بین برده باشند. اما یکی از کمین ها از خاطرشان رفت و نزدند. صبح زود، هنگامی که نیروها پیشروی خود را در منطقه ترابه ادامه دادند، جلویشان گرفته شد و لشکر متوقف شد. اما او با تدبیری ذکاوتمندانه و موفق، یک دسته از نیروها را طوری حرکت داد و با قایق هدایتشان کرد، تا دشمن را دور بزنند و سنگر کمین دشمن را منهدم کنند و محاصره دشمن را بشکنند.
#روایت_فاتح_میدان
سردار #شهید_حمیدرضا_نوبخت🕊
ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
📸
تصویری فوق العاده از حضور سرداران و فرماندهان شهید لشکر ویژه ۲۵ کربلا۱_ سردار شهید حمیدرضا نوبخت🌷 ۲_ سردار شهید صمد اسودی🌷 ۳_ سردار شهید حاج حسین بصیر🌷 ۴_ سردار شهید حسینعلی مهرزادی🌷 ۵_ سردار شهید موسی محسنی🌷 ۶_ سردار شهید احمد شکی🌷 ۷_ سردار شهید حاج علی احمدی🌷 ۸_ سردار شهید یوسف سجودی🌷 ۹_ سردار شهید ناصر بهداشت🌷 ۱۰_ سردار شهید صادقی🌷 ۱۱_ سردار شهید سبزعلی خداداد🌷 و...
همنشینان بهشت هفت تپه ی گمنام لشکر ویژه ۲۵ کربلا همیشه دوستت دارم ای شهیداینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
🇮🇷 فاتح میدان به روایت سید داوود سادات کریمی
✍ ایشان را در هفت تپه دیدم که بالا سر گردان مالک است و سردار بابایی جانشین ایشان و آقای میرشکار هم جانشین دوم ایشان بودند و آقای شهید آویش هم دستیار گردان بودند. در مجموع یک روزی که به گردان رفتم پیش آقاحمید نوبخت جهت عرض سلام، به بنده پیشنهاد دادند که به آنجا بروم. گفتم که نمی توانم بیایم چون ما به گردان امام حسین(ع) معرفی شدیم و پیش حاج فتحعلی رحیمیان هستیم مگر حاجی عذر ما را بخواهد. گفت: اگر حاجی شما را میخواهد همان جا باشید و حرکت نکنید. بچه ها را به خط کرد و عده ای را کلاغ پر می برد تا پا مرغی حرکت کنند. به ایشان گفتم نظامیگری را به اینجا کشاندی؟ حرفشان این بود که باید نظم و انضباط را داشته باشیم و آن زمان در هفت تپه با ما بچه ها رژه کار می کرد و همچنین تاکتیک. اگر در چادرشان می رفتید نمی فهمیدید که از این سه نفر کدام فرمانده است. اگر فرمان می رسید تعارف می کردند به هم تا اینکه ما خدمت سردار رحیمیان بودیم. دو سه عملیات همراه آن ها شرکت کردیم و دو تا از عملیات های کربلای ۴ و شلمچه همراه آقای نوبخت بودیم و من جزء صداقت و ایثارگری در ایشان ندیدم.
#روایت_فاتح_میدان
سردار #شهید_حمیدرضا_نوبخت🕊
ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
📸 به یاد سردار دلاور سوادکوهی شهید الیاس حامدی معاون گردان صاحب الزمان «عج» که در ۲۷ اسفند ماه سال ۶۴ ، بال در بال ملائک به آسمان پر گشود🕊
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
🇮🇷 فاتح میدان به روایت سید داوود سادات کریمی
✍ ما در داخل شهر از ایشان شناخت داشتیم. شروع انقلاب آن صبحگاه هایی که داشتند، منافقین هم برای خودشان جدا داشتند و برادر بزرگتر حمید، علیرضا آن زمان فرمانده عملیات سپاه بود. ایشان در شهر که اصلاً بسیجی نداشتیم آن زمان و در اوج انقلاب کمونیسم ها و توده ای ها رفتند برای خود اسلحه شناسی گذاشتند. آن دو برادر در آن زمان تشخیص دادند و دیدگاه نظامی تیزی داشتند و بچه های محله را جمع می کردند. ما هم جوان بودیم، بعد از نماز صبح صبحگاه تشکیل می دادند و دو های صبحگاهی می گذاشتند داخل شهر و سوره والعصر را می خواندند. شجاعت حمید و عبادت ایشان هم زبانزد بود، یادم می آید سردار رحیمیان و سردار نوبخت در درگیری هایی که ما با منافقین داشتیم ایشان با ماشین لندرور یا سیمرغی که داشتند می زدند وسط منافقین. وقتی ما آنها را می دیدیم روحیه میگرفتیم. مسئله جنگ شهری را هم در بابلسر دیدیم و من حمید را در آنجا شناختم. بعد در مقطعی ما و حمید که رزمی کار هم بود آمده بود سپاه بحث مواد مخدر را هم در سپاه پیگیری می کرد. ایشان در واحد عملیات سپاه بابلسر بود. حمید آقا و سردار رحیمیان با لباس شخصی می آمدند چند نیرو را جمع می کردند و کارهای اطلاعاتی انجام می دادند. به عنوان فرد معتاد وارد جمعشان میشدند و آنان را نشان می کردند. حمید آقا چون رزمی کار بود به بچه های ورزشکار و نترس علاقه خاصی داشت و سعی می کرد آنها را جذب کند. ما را پا برهنه به لب ساحل می برد و با ما کار می کرد و می خواست ما را بسازد. از نظر وجدان درون و همچنین برای عملیات نیز آماده شویم. یک مربی برای ما آورده بودند تکواندوکار هم بود که سه روز کلاس گذاشت و خود حمید هم در آن شرکت کرد و اصلاً خودش را نمی گرفت که من خودم مربی ام نباید همراه بچه ها در کلاس شرکت کنم. با آقا حمید اینطور آشنا شدیم.
#روایت_فاتح_میدان
سردار #شهید_حمیدرضا_نوبخت🕊
ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
💌 عليرضا درباره آخرين اعزامِ خود به جبهه در خاطراتش این چنین مى نويسد:
✍ در تاريخ ۵ اسفند ۱٣۶۰ پس از مصاحبه تلويزيونى با جمعى از برادران مخلص و با صفاى سپاه بابلسر به طرف مزار شهيدان حركت كرديم. در راه با بدرقه پرشور و شوق مردم و شعار «مزار پاك شهدا سرمه چشم تار ما» روبرو شديم كه در جانمان نفوذ مى كرد. وارد مزار شهدا شديم. همراه با نواى بسيار گرم مداح اهل بيت، آخرين وداع را با مردم نموديم و با شعار «شهيدان! شهيدان! تا انتقام خونتان را نگيريم آرام نمى نشينيم» با شهدا عهد و پيمان بستيم. علاوه بر آن من با دو على شهيد (قصابيان و عليپور) نيز خداحافظى كردم. انگار به من الهام شده است كه ديگر بر نمى گردم. با شوق فراوان سوار اتوبوس شديم. بدرقه مردم حزب اللهى و شعارهاى دلنشين آنها، چراغهاى روشن اتوبوس ها، پيوستن خيل رزمندگان شهرهاى مسير حركت به جمع ما و بيش از هر چيز چشمهاى گريان مادران و دست به سوى آسمان گرفتن آنها و دعايشان براى پيروزى رزمندگان اسلام، براى من جالب توجه بود. فضا فضايى ايمانى بود. بعد از آن، یک شب در رامسر توقف داشتيم سپس به تهران، اهواز، اميديه و اردوگاه گردان حمزه رهسپار شديم.
سردار #شهید_علیرضا_نوبخت🕊
ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
کِی شود
با رطبِ وصل تو
افطار کنم!؟؟
سردار #شهید_حمیدرضا_نوبخت🕊
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
خدایا ما رو جزو
کسانی قرار بده
که امام زمان ارواحنا له الفدا
با شنیدنِ نامشان
لبخندِ رضایت میزنند 🤲
سردار #شهید_علیرضا_نوبخت🕊
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
Mehrdad Maleki-Akhare Sal (2).mp3
1.61M
در حیرتم که
شیخ بهایی چرا نگفت
ایوان کم است
کل نجف را طلا کنید
بابا علی(ع)
دنبالِ رزق آخر سالم🕊
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir
✍ فرازی کوتاه از نامه ی شهید علیرضا نوبخت در آخرین لحظات عمر شریف خویش به همسرش:
...وصیت نامه ننوشتم. زندگی من، رفتار و کردار من وصیت نامه است... دیدار به قیامت.
🔸یکشنبه ۱۳۶۱/۱/۱ ساعت ۱۱ صبح
...اینجا جبهه ای نیست که یک عده بجنگند و هدفشان به دست آوردن خاک از دست رفته باشد. ما شیعیان امتیازات دیگری بر جنگجویان کفار داریم و آن هم داشتن صاحب عصر، امام زمان (عجل الله تعالی و فرجه شریف) با سربازانش است. جبهه حق محل آزمایش خداوند است، محل خارج شدن از هر نوع شرک و خود پرستی و مقام پرستی و... است. نفی همه چیزها و قبول راستین الله.
اینجا اگر انسان خالص باشد، امام خودش را زیارت می کند. اینجا کربلاست ما در کربلا می جنگیم شما زن ها و بچه ها و دخترها همچون زینب سلام الله علیها تبلیغ بکنید.
🔸ساعت ۴ بعدازظهر روز بعد (۱۳۶۱/۱/۲ - در عملیات فتح المبین) به دیدار معبودش رهسپار شد.
سردار #شهید_علیرضا_نوبخت🕊
ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷
اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇
@nubakht_ir