eitaa logo
فاتـحِ میـــدان
173 دنبال‌کننده
339 عکس
49 ویدیو
0 فایل
پایگاه‌حفظ‌ونشــرآثارِ فاتــحِ‌میدان‌های‌دشوار سربــــــــــازخــمینی‌روح‌الله ســــــردارعشــــــق‌و‌خــــوبی‌ها پاسـدارشهیـد‌حمیدرضانوبـخت🇮🇷
مشاهده در ایتا
دانلود
دوستانش از این دعا تعجب می‌کردند و می‌گفتند: چرا چنین دعایی می‌کنی؟! می‌گفت: اگر این توفیق نصیب من نشود و لیاقت آن را نداشته باشم، باید یک عمر خجالت بکشم و شرمنده باشم که فرمانده این همه شهید بودم. از طرفی می‌خواهم آخرین نفر باشم تا وقتی جنازه‌ام تشییع می‌شود، خانواده‌ی شهیدی چشم انتظار پیکر فرزندش نباشد.🥀 سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
پس از مفقود شدن حمید رضا، پدرش که سال ها در کنارش در جبهه حضور داشت، سنگر به سنگر و خاکریز به خاکریز در پی جسد او گشت شاید اثری از او بیابد. اما پدر، پس از سال‌ها چشم انتظاری در اثر عوارض شیمیایی در بیمارستان به شهادت رسید. در همان سال، پیکر شهید حمیدرضا نوبخت توسط «گروه تجسس سپاه» شناسایی شد و درگلزار شهدای «امامزاده ابراهیم» بابلسر به خاک سپرده شد. سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
فرازی از وصیت نامه... سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
🇮🇷 فاتح میدان به روایت آقای کمال فرجی ✍ در فاو در قلب دشمن حضور داشت. حمید فرمانده تیپ بود، اما حاج کمیل می گفت که او فرمانده واقعی لشکر بود، در دست نویس هم هست. مرتضی قربانی هم گفته که او فرمانده واقعی بود. در فاو که سه ماه جنگیدند، حمیدرضا، کاظم علیزاده، نتاج و... و ۱۵ نفر دیگر، تیپ کماندویی صدام را که نزدیک بود به روی خاکریز بیایند و جنگ تن به تن شود را به درک واصل کردند. من نبودم. مجروح شدم. بچه ها گفتند آنها مسلح بودند، اما بچه ها فقط با آرپی‌چی کار می کردند، بچه ها آماده می کردند و حمید و کاظم فقط شلیک می کردند. موجی شده بودند. چون ۵۰، ۶۰ الی ۱۰۰ تا شلیک کردند، موشک ها تمام شده بود. تانک های آنها عقب نشینی کردند و دوباره می آمدند. لشکر پیاده را به درک واصل کردند. واقعا اگر آنها می دانستند که بچه های ما ۱۵ نفر هستند و الا هیچ نمی ماند. تازه خیلی ها یا مجروح یا شیمیایی شدند. آنها در میدان وسیع با امکانات مختصر بودند. بچه های ما با سـلاح نیمه سنگین و سبک کار می کردند. یک خمپاره می زدند، آنها صد خمپاره می فرستادند. از راه هوایی هم اقدام کردند. بچه ها نارنجک آماده می کردند و او فقط پرتاب می کرد، این فنای فی الله شدن و خود را ندیدن است. در تمام دنیا پیدا نمی کنید که ۱۵ نفر، تیپ و گارد صدام را حریف شوند. سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
هر کس توانایی حضور مجدد را در خود می بیند همراه من به خط برگردد... سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
چه میجویی عشق اینجاست... 🇮🇷 زیارت قبور شهدای لشکر ویژه ۲۵ کربلا سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
صبــحم باش تا به شوقِ تـــو از شب بگذرم؛ ای شهید ای حضور تـــو از آفتاب زیباتر 📸 سال ۱۳۶۴ دلاور مردان لشکر ویژه ۲۵ کربلا سردار مرتضی قربانی برادر جانباز بابایی سردار سردار شهید نژاد اکبر ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
🇮🇷 فاتح میدان به روایت سید داوود سادات کریمی ✍ ایشان را در هفت تپه دیدم که بالا سر گردان مالک است و سردار بابایی جانشین ایشان و آقای میرشکار هم جانشین دوم ایشان بودند و آقای شهید آویش هم دستیار گردان بودند. در مجموع یک روزی که به گردان رفتم پیش آقاحمید نوبخت جهت عرض سلام، به بنده پیشنهاد دادند که به آنجا بروم. گفتم که نمی توانم بیایم چون ما به گردان امام حسین(ع) معرفی شدیم و پیش حاج فتحعلی رحیمیان هستیم مگر حاجی عذر ما را بخواهد. گفت: اگر حاجی شما را می‌خواهد همان جا باشید و حرکت نکنید. بچه ها را به خط کرد و عده ای را کلاغ پر می برد تا پا مرغی حرکت کنند. به ایشان گفتم نظامی‌گری را به اینجا کشاندی؟ حرفشان این بود که باید نظم و انضباط را داشته باشیم. آن زمان در هفت تپه با ما بچه ها رژه کار می کرد و همچنین تاکتیک. ما خدمت سردار رحیمیان بودیم. دو سه عملیات همراه آن‌ها شرکت کردیم و دو تا از عملیات های کربلای ۴ و شلمچه همراه آقای نوبخت بودیم و من جزء صداقت و ایثارگری در ایشان ندیدم. سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
🇮🇷 فاتح میدان به روایت آقای دکتر خسرو قبادی ✍ یکی از روزهای اواخر بهار یا اوائل تابستان ۱۳۶۳ حمیدرضا نوبخت که ما دیگر در سنگر فرماندهی گردان به دلیل وجود صمیمیت پیش‌گفته، او را "حمید" (بدون هیچ صفت یا لقبی قبل یا بعد به اصرار خودش) خطاب می کردیم، گفت: می خواهم به شناسایی خط بروم اما یک دست لباس خاکی یا لباس بسیجی می خواهم. لباس های او لباس رسمی سبز سپاه (و تا جایی که یادم می آید بعضا لباس های پلنگی) بود و در گردان هم بیشتر با این لباس حاضر می شد. من گفتم من یک دست لباس خاکی ساده بسیجی دارم. (لباس خاکی کره ای نبود ساده، نرم و سبک بود) به او دادم و پوشید کاملا اندازه تن شان بود. با آن لباس به خط رفت. نه گفت به کجا می روم و نه ما می پرسیدیم به کجا می روی! دو یا سه روز بعد با صورت خسته از خط برگشت. لباسم را در آورد و در درون تشتی گذاشت تا ببرد بشورد (بشوید). گفتم لباس کثیف نشده نیازی به شستن ندارد. گفت "عرق بدن من با عرق بدن شما فرق دارد باید شسته شود." گفتم خودم می شورم (می شویم). اما قبول نکرد که نکرد. گفت من باید خودم آن را بشورم. لباس ها را شست و پهن کرد. پس از خشک شدن آنها را تا کرده و مرتب تحویل من داد. نمی دانم چه کار کرد که چین و چروک لباس کاملا از بین رفته بود! کاش آن لباس خاکی را به یادگار نگه می داشتم و الآن در موزه های دفاع مقدس نگهداری می شد! سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
ای آرزوی چشمم رویت به خواب دیدن دوری نمی‌تواند پیوند ما بریدن ترسم که جان شیرین هجران به لب رساند تا وقت آن که باشد ما را به هم رسیدن موقوف التفاتم تا کی رسد اجازت از دوست یک اشارت از ما به سر دویدن سردار 🕊 سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
🌒تنها من و محبوبه ی شب در تماشای خسوف رخ بنما ای ماه بی بدیل سردار 🕊 ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir
خاطرات و عکس ها حماسه و حماسه آفرینان را مرور می‌کنند... 📸 فرماندهان شهید در یک قاب: سردار شهید حاج حسین بصیر سردار شهید یوسف سجودی سردار سردار شهید قاسمعلی صادقی سردار شهید سبزعلی خداداد سردار شهید صمد اسودی ناشــــر معــــارف شهـــــــــــــدا باشیم🇮🇷 اینجا دعوتِ فاتـحِ میــدان هستید👇 @nubakht_ir