eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
636 دنبال‌کننده
251 عکس
282 ویدیو
9 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۴ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 خب حالا وقتی متوجه شدیم خبر فوت حضرت امام خمینی صحت داره و تلویزیون عراق هم رسماً از شبکه خبرش اعلام کرد😢 بزرگان بند ۱ مخصوصاً آسایشگاه ۳ به این نتیجه رسیدند که تا یک هفته اصلاً از تیغ های ریش تراشی استفاده نکنند بعدشم همگی عزادار بودن خودمون رو به عراقی‌ها ثابت کنیم و سیاه پوش بشیم😔 آخه ما که لباس سیاه نداشتیم !! اما بعد آتش بس به هر اسیر یک دست لباس نظامی سبز رنگ داده بودند که این لباس رو ما در زمستان می پوشیدیم..آخه خود عراقیها هم در زمستان از این لباس می پوشیدند🥴 خُب حالا هم فصل خرداد و اوج گرما بود در عراق ...ما این لباس رو پوشیدیم البته بیش از ۷۰ درصد اسرا در بند ۱ این لباس رو پوشیدند..وقتی عراقیها متوجه شدند که انگار کار خیلی جدی هستش..شاخک هاشون حساس و فعال شد🧐 اونها هم بیکار ننشستند و شبکه جاسوس هارو در بین اسرا فعال کردند🤥 بعد باز به این نتجه رسیدیم که علناً در آسایشگاه ۳ عزاداری و سینه زنی برپا کنیم .. آخه باشنیدن این خبر ما دیگه چیزی برای از دست دادن نداشتیم😢 این یک هفته رو برنامه ریزی کردیم و شبها برنامه عزاداری داشتیم😔 خب دقیقاً خبرها هم مو به مو به عراقیها میرسید تا اینکه بعد از یک هفته چشمتان روز بَد نبینه ما دیدیم درب اردوگاه باز شد و سرگردعراقی فرمانده اردوگاه به همراه حدود ۲۰ عراقی دیگه که هر کدام یک باتوم از چوب های جنگلی سِفت و محکم که طول آنها حدود ۱ متری میشد... بعضی شون هم باتوم برقی دستشون بود وارد اردوگاه شدند و فرمان دادند یالا آمار....ما نشستیم صف آمار گفتند یالا سریع داخل آسایشگاه...ما متوجه شدیم یه خواب شُومی برای ما دیدند و جهنمی از شکنجه و عذاب در انتظار ماست🌹 ادامه...دارد 🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطره‌ای عجیب از رزمنده‌ی جانباز دفاع مقدس حاج مصطفی باغبانی این خاطره یکی از عجیب‌ترین خاطرات تاریخ جنگ است. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۵🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹 آقایی که شما باشید کل بند ۱ رفتند داخل آسایشگاه ها سرگرد فرمانده اردوگاه طبق گزارش های که به دستش رسیده بود توسط جاسوس ها به این نتیجه رسیده بود که اُم الفتنه از نظرخودشون آسایشگاه ۳ هستش😂 و به قول معروف باید سَر این مار در آسایشگاه ۳ زده بشه تا تجربه بشه برای دیگر اُسرا🥴 ما داخل آسایشگاه باز دوباره نشستیم آمار یه موقع دیدیم سرگرد عراقی اومد داخل آسایشگاه مسئول آسایشگاه فرمان برپا ..خبردار داد.. سرگرد عراقی و همراهانش مثل سگ های هار بودند که یه تعداد آهو فلک زده رو به چنگ آورده بودند و آماده بودند که آنها رو تیکه پاره کنند😢 ما هم چشممان که به عراقیها افتاد ضربان قلب مان شروع کرد تُند تُند به زدن از شما چه پنهان من یکی هم می‌ترسیدم هم میلرزیدم 😢 سرگرد گفت بشینید و سرهاتون بالا اول یه مقدار فحش و حرفهای رکیک که در شان خودش و خانواده و طایفه اش بود به ما داد و شروع کرد به تهدید کردن ( ما در شهرمون نجف آباد یه ضرب المثلی داریم که هرکه خربوزه رو میخوره پای لرزش هم میشینه😂 ) یه موقع ما دیدیم چند نفر از همین هم‌وطن های خودمون پدر نامردها از آخر صف آمار بلند شدند و تمام کسانی که در این یک هفته برنامه عزاداری رو مدیریت میکردند رو به سرگرد عراقی معرفی کرد و گفت سیدی اینها هستند😖 من پیش خودم گفتم عجب نامرد و بیشرفی هستند اینها که هموطن خودشون رو به دشمن می‌فروشند 😞 همراهان سرگرد هم چشم براه و معطل چنین فرصت و زمانی بودند که حسابی دِق و دِلی از کتک و شکنجه در بیارند آخه همه شون که از بیرون اردوگاه اومده بودند بعثی و از وفاداران به صدام بودند 🥴 هر کدوم از اُسرا که توسط جاسوس ها معرفی می‌شدند بعثی ها مثل سگ هار بهشون حمله میکردند و از آسایشگاه می‌بردند شون بیرون فکر کنم حدود ۱۰ الی ۱۵ نفری رو جدا کردند بردند بیرون ما فقط صدای یا ابوالفضل یا حسین یا زهرا آخ آخ آخ آخ رو می‌شنیدیم و صدای گریه هاشون رو😢😔 وقتی آنها رو خوب زدند اومدند سراغ ما...بخاطر خوش خدمتی جاسوس ها اونها رو یه کنار آسایشگاه نگه داشتند و تمام آسایشگاه که تقریباً بیش از ۸۰ نفر می‌شدیم چِپاندند تَه آسایشگاه و دِ بزن😂 حدود ۲۰ سرباز بعثی از سر شوق نمی‌دانستند چه جوری مارو بزنند فقط باتوم ها چوبی و برقی بود که بالا و پائین می‌رفت و توی سَر دست و پا و بدن ما اصابت میکرد😂 از بس که ما روی هم دیگه چِپیده بودیم سه طبقه رو همدیگه سوار بودیم فقط آخ و اوخ و ناله میکردیم و دستهامون رو سپر سَر و صورت خودمون قرار داده بودیم شاید حدود یک ساعتی جاتون خالی یه کتک مفصلی خوردیم😂 اینقدر زدند که خودشون خسته شدند که به هِن هِن و نَفس زنان افتادند دیگه از فرط خستگی خودشون دست از سر ما برداشتند😂 حالا اونهای هم که بیرون بودند رو آوردند داخل آسایشگاه وقتی ما چشممان به اونها افتاد به کتکی که خودمون خورده بودیم راضی شدیم😂 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
💔 جسمی که ذوب شد.... شهید علی عرب 🌷 کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش گرفت نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با چفیه دهان خودش رو بست تا عملیات لو نرود... تنها کف پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند ... استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم شهید را؟! اگر شور یک عارفِ عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها "منطق شهید" در می آید.. شادی روح صلوات ٱللَّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَىٰ‌مُحَمَّدٍ‌وَآلِ مُحَمَّدٍ‌وَ‌عَجِّل‌فَرَجَهُم🌺 @nurian_khaterat 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ واقعیات تاریخ در چند کلام یک فرمانده بسیجی 🤔 دسته بندی رزمنده ها بعد از جنگ @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت🌹 قسمت ۶۶🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹 آقا ما وقتی همگی در آسایشگاه ۳ جاتون خالی کتک مفصلی خوردیم عراقیها درب آسایشگاه رو بستند و رفتند..حالا دیگه از قول خودشون با این زرنگی که اِدعاشو داشتند اینجا خِفت خوردند و رو دست🥴 ما توی آسایشگاه با جاسوس ها تنها شدیم حالا یه تعدادی هم که بهشون شک داشتیم اینجا توی این برنامه لُو رفتند و رسوا شدند ما هم یه کم که چشمهامون باز شد و از شدت کتک ها از گیجی خارج شدیم به جاسوس ها گفتیم فُلان فُلان شده ها آدم فروشی میکنید؟؟😂 حالا اینها حدود ۱۰ الی ۱۵ نفر ماهم حدود ۸۰ نفر و عصبی آقا یه موقع مثل جرقه بود که به یک منبع بنزین بیفته آسایشگاه منفجر شد ما هم دِ بزن به قصد کشتن میزدیمشون 😂 این پدر نامرد ها هم میله های پنجره رو گرفته بودند و فریاد می‌زدند سیدی سیدی نگهبانها رو جهت کمک صدا میزدند 😂 سرگرد تازه رسیده بود دَم درب اردوگاه که بِره بیرون.. نگهبان بهش گفته بود آسایشگاه ۳ دوباره شورش شده یه موقع مادیدیم سرگرد با همراهان وحشی اش مثل اَجل مُعلق رسیدند پشت پنجره ها دیدند عجب بزن بزنی شده 😂 حالا ماهم قبلش که کتک خورده بودیم پیش خودمون فکر می‌کردیم که دیگه بدتر از این اش مرگ هست پس چه بهتر اول جاسوس ها بمیرند🥴 سرگردعراقی بنا کرد از بیرون فحش و ناسزا بده و مارو تهدید به مرگ کنه ...اما دید نخیر اگه زود اقدامی نکنه ممکنه چند جنازه روی دستش بمونه اینم توسط خود اُسرا که شورش کرده بودند و همدیگه رو زده بودند🙄 آقا ما یه موقع دیدیم درب آسایشگاه باز شد و سرگرد و همراهان وحشی اش وارد آسایشگاه شدند اما خیییلی مراقب خودشون بودند 🥸گفت یالا آمار...ما دوباره نشستیم سر آمار ...جاسوس ها هم وِلو روی زمین و زخمی و خون آلود اگه شاید یک دقیقه دیگه عراقیها به موقع نرسیده بودند اُسرا تمام جاسوس هارو کُشته بودند😜 یه موقع سرگرد دوباره به یکی از جاسوس ها گفت کدومشون شمارو زدند؟؟؟ گفت سیدی همشون😂 آقا جاتون خالی دوباره سربازان بعثی مثل سگ هار افتادند به جان ما و دِ بزن حالا ماهم توی صف آمار سرپا نشسته بودیم و سرهامون پائین آنقدر زدند و زدند و زدند تا خسته شدند 😢😔 سرگرد فرمانده اردوگاه دید اگه باز دوباره این جاسوس ها توی آسایشگاه بمانند همین دردسر هست تصمیم گرفت جاسوس‌ها رو از ما جدا کنه آقا جاسوس ها رو بردند بند۴ آسایشگاه ۱۴ خُب حالا آسایشگاه ۳ شد یک دستِ یک دست ما مطمئن شدیم دیگه جاسوسی وجود نداره و هر کاری که خواستیم بکنیم راحت بودیم یه ضرب المثلی هست که میگه خدایا یه شَرّی برسان که خیّر ما توش باشه😂😂 ادامه دارد.....🌹 روای : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱🌹 @nurian_khaterat🌹
556669.mp3
5.07M
در خلوت حضور تون گوش کنید ☀️رادیو مقاومت رو داشتم گوش میدادم دیدم یه خانمی داره از خاطراتش با همسرش میگه و هی همسرشو منوچهر خطاب میکرد، خاطراتش خیلی منقلب کننده بود و تمام جمعی که اونجا بودن داشتن گریه میکردن.😭 کنجکاو شدم این منوچهر کیه؟ اومدم توی نت سرچ کردم تا بالاخره پیداش کردم و دیدم شهید بوده و گشتم و گشتم همون چیزی که از رادیو پخش شد فایل صوتیش رو گیر آوردم و گفتم بزارم شمام استفاده کنین.😭 چقدر بی خبریم ....😭به خدا ،شهدا شرمنده ایم .😢اگر حالتون عوض شد که قطعا میشه منم دعا کنین..... این پست رو ذخیره کنیم ، تا هر وقت زیاد به دنیا و مال دنیا و.... سرگرم شدیم و غافل شدیم ،مجدد گوش بدیم که ما مدیون چه عزیزانی هستیم... @nurian_khaterat🌹
بدجوری زخمی شده بود.. رفتم بالای سرش ، نفس نفس می‌زد .. بهش گفتم زنده ای؟؟! گفت: هنوز نه! خشکم زد! تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره..! اون زنده بودن رو توی شهادت می دید و دیدار محبوب .... و من .......... @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۷ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا وقتی که ما کتک مفصلی بخاطر عزاداری فوت حضرت امام خوردیم و جاسوس ها هم از جمع ما جدا شدند باز عراقیها وِل کُن معامله نبودند🥴 ما رو حداقل ۱۰ روزی،در آسایشگاه زندانی کردند!! خُب این یعنی چی؟؟ حق هواخوری و قدم زدن بیرون آسایشگاه رو نداشتیم به اضافه حمام و نظافت و توالت رفتن😞 یه سطل ۳۰ لیتری بدون درب داخل آسایشگاه بود حالا تعداد ما هم ۱۰۰ نفر (جاسوس ها که رفتند دیگر اُسرا جایگزین شدند) یعنی ما ۱۰۰ نفر باید هم ادرار و مدفوع خودمون رو داخل این سطل انجام میدادیم😖 چون این سطل درب نداشت عجیب بوی تعفن و کثافت فضای آسایشگاه رو گرفته بود .. راحت بِگم آسایشگاه شده بود یه توالت به تمام معنا 😕 فقط در روز یک مرتبه صبح و بعدازظهر اجازه داشتیم سطل توالت رو ببریمش بیرون و داخل توالت خالی کنیم !!! خُب سه وعده صبحانه و ناهار وشام رو هم می‌گرفتیم و دیگه هَمش داخل آسایشگاه بودیم واقعاً وضعیت سخت و اَسفباری بود من یه چیزی میگم و شما یه چیزی میشنوی😥 یادم میاد من توی آسایشگاه مسئول تعمیر سطل های چای و سطل ادرار بودم اگه سطل می‌شکست یا تَرَک بر می‌داشت من تعمیرش میکردم🙃 حالا چه جوری؟؟ اول کنار و امتداد شکستگی‌ رو با میخ یواش و مهارت خاص سوراخ میکردم بعدش با سیم مسی محکم میدوختم بعدش دمپای های کهنه رو با حرارت شمع آب میکردم و می‌ریختم روی محل تَرَک یا شکستگی😟 که معمولا اکثر مواقع جواب نمی‌داد و چون جنس دمپای ها خوب نبود وِل میکرد بعدشم دمپای ها کثیف و مرکز میکرب بودند🤨 به این نتیجه رسیدم از درب پلاستیکی سفید رنگ قوطی های شیرخشک استفاده کنم که هم چسبندگی خوبی داشتند و هم بهداشتی بودند🌹 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پدر همراه با ۳ فرزند دلبندش درمیدان نبرد حق علیه باطل 🌷 منطقه عملیاتی کربلا ۴ شهیدان محمدتقی و مجتبی صالحی حاجی آبادی ✍️ دوهفته قبل از شهادت مجتبی صالحی حاجی آبادی حاج شیخ نعمت الله صالحی حاجی آبادی در آن زمان نماینده امام و امام جمعه اسلام آباد کرمان بودند در عملیات کربلا ۴ هر سه فرزند ایشان شرکت می کنند و در مدت دو هفته بعد عملیات کربلا ۵ هم شروع میشود که در این عملیات مجتبی صالحی حاجی آبادی مسئول مخابرات لشکر ۴۱ ثارالله و همرزم شهید قاسم سلیمانی بشهادت می رسد و دو برادر زخمی می شوند که بعداً محمد تقی هم بفیض شهادت نائل می گردد🌹 دی ماه ۱۳۶۵ ✉️ ارسالی از حجت‌الاسلام والمسلمین محمد جواد صالحی حاجی آبادی @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۸ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا حالا یه روزی در ماه مبارک رمضان سطل چای آسایشگاه شکست.. سطل رو بچه ها آوردند پیش من و گفتند تعمیرش کن..من یه نگاهی به سطل انداختم 🧐 دیدم اِیی بابا این شکستگی‌ اش خیییلی زیاده و هیچ جوری هم قابل تعمیر نیست !! مسئول آسایشگاه گفت پس باید چکارش کنیم ؟؟ گفتم نمیدونم😟 آقا ما یه سطل ذخیره دیگه توی آسایشگاه داشتیم که سالم بود که توش تائید فله ای ریخته بودیم ..به این نتجه رسیدیم که سطل چایی رو من تعمیرش کنم و با اون سطل جابجا کنیم..اما یه اشگال اساسی بود و اینکه اون سطل قبلا سطل توالت بود🥴 من به مسئول آسایشگاه گفتم دیگر اُسرا قبول نمی‌کنند که جابجا کنیم☹️ گفت یه شُور و مشورتی میکنیم و رای گیری میکنیم اگه اکثراً موافق بودند جابجا میکنیم..آقا مسئول آسایشگاه وقت آمار برای دیگر اُسرا یه توضیحی داد و رای گیری کرد.. آقا جابجای سطل ها رای نیاورد😂 خُب ماهم برای افطاری سطل چای نداشتیم که چای بگیرم و اون شب رو بدون چای گذراندیم..اُسرا دیدند نخیر اینجوری نمیشه🙃 گفتند باشه سطل توالت رو بیارید...اما باز مشگل به این راحتی نبود که حل بشه سطل توالت چون قبلاً مدت زیادی توش ادار کرده بودند گچه گرفته بود مثل سنگ توالت های بین راهی توی مسافرت ها🥴 به من گفتن باید چکارش کنیم ؟؟ من گفتم گچه هاشو می تراشیم و یکی دو روز هم میزاریمش توی حمام زیر دوش آب گرم تا بوی ادارش بره😖 باز مشگل اینجا بود که این گچه ها داخل خود جنس سطل نفوذ کرده بود و قابل تراشیدن نبود و آب گرم هم روش اثری نداشت🌹 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۶۹ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقایی که شما باشید بهر جهت گچه های سطل توالت رو تمیز تراشیدم و از مسلم گلستان زاده مسئول حمام بند ۱ اجازه گرفتم که سطل رو بزاریم زیر دوش آب گرم حمام...فکرم کنم سطل یک روزی بیشتر توی حمام نبود وقتی آوردیمش من دیدم هنوز یه مقدار بوی ادار میده🥴 به مسئول آسایشگاه گفتم اگه چای داخلش بریزیم بخاطر گرم بودن چای این بوی ادرار چند برابر میشه☹️ گفت چاره چیه؟؟ گفتم یه پاکت پلاستیک نایلونی از نگهبانها بگیر تا بزاریم داخل سطل و به آشپزخونه میگیم برنج رو بریزن داخل این پاکت نایلون داخل سطل و چای رو بریزند توی ظرف های برنج(غصعه) هم برنج ها داخل نایلون بو نمیگیره هم چای میخوریم اما چای سرد میشه که اشکالی نداره این طرح من 🤥🤥 مورد موافقت کل آسایشگاه قرار گرفت..حالا وقت گرفتن شام یا همان افطاری بود.. به اُسرای که مسئول غذا بودند گفتیم که حتماُ به آشپزها گوشزد کنند که برنج رو داخل پاکت نایلون بریزند...اما چشمتان روز بد نبینه وقتی غذا رو گرفتند اومدند ما دیدیم چای رو طبق نظر ما ریختند داخل ظرف های برنج ( غصعه ها) اما پاکت نایلون داخل سطل توالت نیست و برنج هارو ریختند داخل سطل😣 به مسئولین غذا گفتیم پس کو پاکت نایلون ؟؟ چرا برنج رو داخل سطل توالت ریختند؟؟ بچه ها گفتند ما به مسئول آشپزخونه گفتیم اما ظاهراً یکی از آشپزها متوجه نبوده که پاکت نایلون برا چیه و پاکت نایلون رو بر میداره😠 هیچی دیگه !!! موقع افطار وقتی برنج رو کشیدیم داخل بشقاب ها ایی وااااای نگو و نپرس!!! عجیب بوی ادرار با حرارتی که از روی برنج ها بلند می‌شد به مشاممون میرسید🥴 عح عح عح اما ما زبان روزه چاره ای نداشتیم.از سر ناچاری تمام برنج هارو خوردیم🌹 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۰ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقا همین جور که قبلاً توضیح دادم به هر آسایشگاه یک عدد حُبانه ( آب سردکن ) دادند اینجا آسایشگاه ۳ یه روز مسئول نظافت آسایشگاه دو نفر از اُسرا بودند یکی بنام عین الله بچه شمال یکی هم رفیقش بنام جواد بچه زنجان... خُب اینها بین خودشون تقسیم کار کرده بودند ..عین الله می‌خواست کف آسایشگاه رو تِی بکشه!!! حالا چه جوری؟؟ یه پارچه خیس کرده بود انداخت روی زمین و دولا شد گوشه های پارچه رو گرفت و از آخر آسایشگاه عقب عقب اومد سمت اول آسایشگاه ...همین جور که عقب عقب میومد..هواسش به عقب نبود که حالا چی پشت سرش هست آقا یه موقع هم باسن مبارکش خورد به حُبانه 😂 و افتاد زمین و بیش از ۲۰ تِکه شد🥴 عین الله دو دستی زد توسرش .. یه موقع مسئول آسایشگاه با چند نفر از اُسرا اومدند و بهرجهت همگی ناراحت که چرا مراقب نبودی؟؟ حالا چکار کنیم دیگه آب سرد نداریم توی این شرایط😣😖 خُب عین الله گفت خودم دُرستش میکنم اُسرا گفتندچیو دُرستش میکنی ؟؟ عین الله گفت حُبانه رو!! اُسرا گفتند چه جوری؟؟ عین الله گفت خیالتون راحت فقط یه میخ نازک و بلند میخوام و یه مقدار سیم مِسی ..مسئول آسایشگاه جریان رو با نگهبان درمیان گذاشت و از نگهبان یه دونه میخ نازک و بلند گرفت و یه مقدار سیم مِسی...حالا من یکی واقعاُ منتظر بودم ببینم عین الله چه جوری میخواد این حُبانه رو تعمیر کنه🧐 هیچی دیگه !! تمام تکه های حبابه رو بُرد آخر آسایشگاه اونجای که استراحت میکرد و با جواد رفیقش شروع کردن به سوراخ کردن لبه های شکستگی‌ حُبانه🌹 ادامه دارد.....🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
پندار ما این است که ما مانده ایم و رفته اند. اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده‌اند. کجایید شهدا،بفکرمادرمانده ها هستید بدجوری مشغول هستیم (دنیا همه جوری مارامشغول کرده،هرکداممان... التماس دعا شهدا نگاهی شهیدان، زمان را چه ماهرانه به دست گرفتند! التماس دعا الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۱ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقا وقتی عین الله لبه های شکستگی‌ حُبانه رو بطور دقیق و منظم سوراخ کرد ..حالا وقت ترمیم و دوختن بود ..که واقعاً شاهکار بود!! اول شروع کرد از پائین حُبابه روی هم و منظم بچینه و از همون پائین باسیم مسی توی سوراخ ها رد کنه و محکم بکشه و بدوزه🥴 چیدمان تکه های شکسته تماماَ منظم روی هم چیده شده و همزمان هم دوخته شد باسیم مسی وقتی کار تمام شد اگه حُبانه رو بعنوان مثال یه آدم حساب میکردی آثار بیش از ۲۰۰ بخیه جراحی روی بدنش بود😂 خُب حالا ما منتظر بودیم ببینیم مرحله بعدی عین الله میخواد چکار کنه!!! آخه برای تمام اُسرا جای تعجب و سوال بود که آخرش چی میشه !!؟؟🥴 یه موقع عین الله به مسئول آسایشگاه گفت برو از عراقی ها یه مقدار سیمان بگیر بیا ..مسئول آسایشگاه گفت سیمان دیگه برای چی میخوای؟؟ عین الله گفت باید تمام دَرز های شکستگی‌ رو با سیمان آب بندی کنم🤨 مسئول آسایشگاه هم از درد ناچاری رفت پیش نگهبان و کل ماجرا رو توضیح داد تا اونو قانع کنه ...خُب بعدش یه مقدار سیمان گرفت و اومد داخل آسایشگاه...حالا ماهم منتظر بودیم ببینیم که شاهکار بعدی عین الله چیه؟؟ دیدیم سیمان هارو آب گرفت و تمیز و مرتب کاملا مالید سطح بیرونی حُبانه بعدشم یه مقدار سیمان دیگه آب گرفت و سطح داخل حُبانه رو سیمان مالی کرد🤫 خُب ظاهر کار نشان می‌داد که حُبانه تعمیر شده و عین الله هم موفق...آقا وقتی که ما حُبانه رو آب کردیم و یه چند ساعتی طبق معمول صبر کردیم تا آبش سرد بشه برعکس دیدیم آبش گرم هستش😂 متوجه شدیم اون سیمان ها تمام روزنه های حبانه رو مسدود کرده و باعث گرم شدن آب شده🙃 یکی از اُسر که مغزش مثل من خیییلی کار میکرد🤥🤥 پیشنهاد داد چای رو از آشپزخونه بگیریم و بریزیم توی حُبانه تا از سطل چای بشه استفاده ای دیگه کرد..این پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت ...آقا وقتی چای رو گرفتیم و ریختیم داخل حبانه بعد اومدیم چای بخوریم دیدیم چای سرد سرد شده ☹️ حبانه ن دیگه بدرد آب سرد میخورد ن دیگه بعنوان منبع چای🌹 ادامه دارد....🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
موانع خورشیدی وسیم های خاردار که درخاطرات ازآنها نام بردم درعملیات والفجر۸ و کربلای ۴ وکربلای ۵ @nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۲ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقا ما توی بند ۱ و۲ جلوی آسایشگاهامون باغچه بود که عراقی ها اجازه کاشت سیفی جات رو داده بودند البته تخم و بذر اون رو هم در اختیار اَسرا گذاشته بودند یادم میاد یکی از بچه های شیراز معروف به عباس فلاح مسئول کشت و کار در بند ۱ و ۲ بود حالا معمولا محصولاتی که کشت می‌شد: کاهو . خیار . بادمجان . بامیه بود که اغلب چیزی از اینها به ما نمی‌رسید خود عراقی‌ها زَهر مارشون میکردند و میخوردند🥴 جلوی آسایشگاه ۳ بامیه کاشته بودند بوته های بامیه بلند شده بود و درهَم پیچیده بود و یه سایه بان خوبی داشت از این رو وقت های که ما داخل آسایشگاه بودیم و محوطه اردوگاه خلوت و ساکت بود یه گربه🐈 میومد توی این سایه بان دراز کش می‌خوابید و استراحت میکرد آخه مطمئن بود که هیچ کس اذیتش نمیکنه☹️ منم بعضی مواقع میومدم پشت پنجره اول آسایشگاه ۳ و به گربه نگاه میکردم اونم منو بِر و بِر نگاه میکرد😽 حالا من اونو نگاه کن اون منو نگاه کن🥸 بعضی وقتها توی دلم و زیر لبی باهاش حرف میزدم ..بهش میگفتم خوش بِحالت گربه😂 تو آزادی و خیلی راحت زیر سایه خوابیدی و لَم دادی و اینجوری داری منو نگاه میکنی ..منم اینجا اسیرم و گرفتار و معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشم😔 آخه اینقدر فشار های روحی و روانی روی من اثر گذاشته بود که من توی اون سن وسال کم حدود۲۲ سالگی فراموشی و آلزایمر گرفته بودم 😞 اگه کسی از من سوال میکرد چند خواهر و برادر هستید باید یه کم فکر و تاَمل میکردم بعد با انگشتان دستم حساب میکردم ببینم چند خواهر و برادر دارم😒 البته شرایط روحی من اینجور بود برای بعضی ها هم راحت بود.. یه روزی ایام نوروز سال ۶۹ بود قرار شد توی آسایشگاه ۳ سفره هفت سین پَهن کنیم ..یکی از اُسرا مامور شد سبز سفره رو تهیه کنه🍀 آقا حالا یکی از همون روزها من روی سَکو دَم آسایشگاه ۳ نشته بودم و توی حال خودم بودم که دیدم اون اسیری که مامور تهیه سبزه بود یه مقدار علف هَرزه دستش و داره میاد سمت آسایشگاه ۳ و خوشحال که سبزه رو تهیه کرده 🍀☺️ یه موقع من دیدم چند نفر از اُسرا اطرافشو گرفتند و گفتند بیا ببینیم این چه عَلفیه ؟؟؟ آقا هرکسی یه مقدارشو برداشت و بو میکرد ..یکی میگفت نعنا هست بو نعنا میده خلاصه هرکسی چیزی میگفت!!! یه موقع من دیدم اِیی بابا سبزه سفره هفت سین رو خوردند😂 پیش خودم میگفتم عجب آدمهای هستند اینها ..اون بنده خدا هم التماس میکرد بابا من به زحمت این سبزه رو از لای سیم خاردار ها پیدا کردم و جوری که عراقیها متوجه نشوند آوردمش شما هم که خوردید😂 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹 🌹جلوه های باشکوه ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس 🌷 رزمنده بسیجی که ۳ برادرش قبلاً به شهادت رسیده اند. 🌷پدر رزمنده ای که دو فرزندش به اسارت مزدوران بعثی عراق در آمده اند. ما مدیون کسانی هستیم که سُفره انقلاب را برای ما پَهن کردن و ما الان از آن سُفره با برکت ارتزاق میکنیم پس باید مراقب باشیم دست نا اهلان به این سُفره با برکت نرسد🌹🌹🌹🌹🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۳🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔 آقایی که شما باشید حالا دیگه ما مصمم شدیم بدون اینکه عراقیها متوجه بشوند سال تحویل ۶۹ رو سفره هفت سین پهن کنیم 🙃 خُب لوازمات سفره که در شرایط سخت اسارت می‌شد تهیه کرد از این قبیل بود: ۱_ سنگ ۲_ سوزن ۳_ سیم ۴ سبزه ۵_ سطل ۶_ ساعت (ساعت دیواری آسایشگاه ) ۷_ حالا هفتمی رو یادم نیست که چی بودش 🥴 اما اون ساعت تحویل سال که از تلویزیون عراق شبکه فارسی که متعلق به منافقین بود رو ما می‌فهمیدیم خیلی عجیب دلمون می‌گرفت و تمام غم های عالم میومد سَر دِلمان 😢😔 آخه هرکس به فکر گذشته خودش و قبل اسارت فکر می‌کرد مخصوصاً کسانی که متاهل بودند و زن و بچه داشتند خیییلی دلگیر میشدند.. خُب چون سال نو بود ما هم سعی میکردیم یه شیرینی در حد توان خودمون درست کنیم و لذتشو ببریم😋 آخه ما چاره ای دیگه نداشتیم باید با این شرایط خودمون رو وِفق می‌دادیم چون اسیر مفقودالاثر هم بودیم ...خب حالا چه جوری شیرینی تهیه میکردیم ؟؟ یکی از اُسرای خوش ذوق پیشنهاد داد که شیرینی بامیه دُرست کنیم !!!! حالا چه جوری ؟؟ گفت همون نان های (سمون ) عراقی که پُخت خود ارتش عراق بود رو با کارد بِبُریم و در روغن سرخ کنیم بعدش بیندازیم شون داخل آب شکر 😊 این می‌شد شیرینی بامیه یعنی مثل بامیه های که درماه مبارک رمضان همراه با بُقلوا پُخته و تهیه میشه توی شیرینی پزی ها..البته این کار باید با اجازه نگهبانان عراقی و هماهنگی آنها انجام میشد ...چرا ؟؟ چون کارد رو باید از نگهبان می‌گرفتیم و شکر رو هم با اون پولی که ماهیانه می‌دادند خرید میکردیم و با اجازه نگهبانها میرفتیم داخل آشپزخانه..وقتی اُسرا شیرینی بامیه رو تهیه کردند خُب یه مقدارشم دادند به نگهبانها..خب اونها هم برای اولین بارشون بود که از این شیرینی ها زهر مارشون میکردند و میخوردند آقا به دهانشون مزه کرد😂 هر از گاهی سراغ شیرینی بامیه می‌گرفتند که چرا دیگه تهیه نمیکنید☹️ خب وقتی شیرینی رو آوردند داخل آسایشگاه باز اُسرا پیشنهاد دادند که یه چاشنی به این شیرینی اضافه کنیم که خوشمزه تر بشه🌹 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹
تاب بنفشه می‌دهد طره مشک سای تو پرده غنچه می‌درد خنده دلگشای تو ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز کز سر صدق می‌کند شب همه شب دعای تو عمودرویش ؛ همیشه به نیروهای کم سن و سال روحیه می داد ... همرزم و فرزند رشیدش، قاسم او در بهار سال ۱۳۶۷ در پدافندی عملیات بیت المقدس ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد. ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ ◇ 🍂@nurian_khaterat
سلام و عرض ادب و احترام🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت۷۴🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا وقتی که ما شیرینی بامیه رو توی آشپزخانه اردوگاه دُرست کردیم آوردیم آسایشگاه و حالا یه چاشنی دیگه می‌خواستیم درست کنیم که خوشمزه تر بشه حالا چی ؟؟ و چه جوری تهیه کنیم؟؟ آقا ما شیر خشگ داشتیم.. خُب شکر هم داشتیم ... آقا شیر خشگ هارو غلیظ درست کردیم و یه کم شکر زدیم و خوب هم زدیم به حالت خامه در اومد ..بعدش به هر عدد لقمه بامیه یه مقدار از اون خامه ها مالیدیم ..فکرکنم به هر نفر حدود ۲ عدد رسید جاتون خالی خوردیم . خُب توی این مدت زیاد ما تاحالا اینجوری شیرینی نخورده بودیم ..معده های ما تعجب کرده بود🥴 که آخه اینها دیگه چیه🙃 وایی وایی بعدشم همگی اسهال گرفتیم تا یه مدتی خودمون رو درمان میکردیم ...در زمان جنگ و اوایل آتش بس ما توی بحث نظافت شخصی موظف بودیم سرمون رو هم بتراشیم ☹️ اما این اواخر عراقیها در تراشیدن موی سر زیاد گیر سه پیچ نمی‌دادند 😠 می‌گفتند اگه خواستید موی سراتون رو اصلاح کنید ..حالا یه اسیری بود بچه کاشمر توی بند ۲ بود خب ماهم که بند ۱ بودیم با بند ۲ ادغام شده بودیم این اسیر کاشمری یه شانه و قیچی عراقی‌ها بهش داده بودند که بعنوان آرایشگر سر اُسرا رو اصلاح کنه🥴 این جناب آرایشگر یه قوطی حلب روغن رو از آشپزخونه گرفته بود و بعنوان صندلی ازش استفاده می‌کرد یه تکه پارچه هم داشت که پهن میکرد روی بدن و دور گردن گره میزد که موهای طرف بریزه روش😳 حالا مکان آرایشگری کجا بود؟؟ دقیقا کنار درب توالت سمت چپ نزدیک سیم خاردارها ..یه روزی بهش گفتم پسر تو از کجا آرایشگری رو یاد گرفتی؟؟ خندید گفت از هیچ کجا !! من الکی گفتم آرایشگرم حالا هم می‌بینی که از بس روی سر اُسرا کار کردم کار بلد شدم😂 معمولا نگهبانهای عراقی سعی می‌کردند در حد توانشون فارسی یاد بگیرند حالا توی یاد گرفتن فارسی بیشتر علاقه داشتند فُحش فارسی یاد بگیرند 😏 یکی از این نگهبانها شخصی بود به نام قِیس یه روزی قِیس نگهبان مسئولین غذا بود که ببردشون آشپزخونه که غذا بگیرند ..قِیس خودش از جلو حرکت میکرده اُسرا از پشت سر قِیس به یک ستون حرکت می‌کردند.. قِیس می‌خواسته بهشون فحش بده که مثلاً : پدرسگ ها از پشت سر هم بیائید😖 می‌گفته سگ پدر سگ ..از پشت سر سگ پدر سگ بیائید خودشم نفر اول بود😂 متوجه نبوده که این فحشی که داره میده شامل خودشم میشه🙃 ادامه دارد...🌹 راوی : محمدعلی نوریان🌹 تکریت ۱۱🌹 @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌹 قسمت ۷۵ 🌹 موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔 آقا یه روزی توی بند ۱ نزدیک حمام ایستاده بودم دیدم یکی از بچه های شیراز اگه اشتباه نکنم.. از حمام اومد بیرون که لباسشو بپوشه من چشمم افتاد😳 به بدنش دیدم عجب بدنش تیکه پاره شده و چقدر آثار جراحی روی بدنش هست با این سن کم اش به نظرم اومد این جراحی ها کار دکتر های عراقی نیست هرچه هست مال قبل اسارتش هست 🙁 حساس شدم از یکی هم آسایشگاهی هاش سوال کردم که این بنده خدا چرا اینقدر بدنش تکه پاره شده و آثار جراحی داره قضیه چیه؟؟ بهم گفت این بنده خدا قبل اسارتش که توی جبهه بوده شدید مجروح میشه که این آثارش هست و ظاهراً زمانی که می‌رسانندش بیمارستان از شدت جراحات فکر می‌کنند شهید شده😢 به این نتیجه می‌رسند انتقالش بدهند به سردخانه وقتی ظاهراً یه مدتی حدود ۲۴ ساعت یا بیشتر توی سردخانه میونه میاند انتقالش بدهند به عنوان شهید که ببرند شهرستان و دفنش کنند 😔 یه موقع متوجه میشند اون پلاستیک که جلوی صورتش بوده حالت عرق کرده ای هست ..نگو که این بنده خدا از اون تنفس کمی که داشته پلاستیک روی صورتش عرق میکنه 😔 مامور سردخانه حساس میشه و سریع گزارش میده خلاصه کلام دکترها میاند بالاسرش باز معاینه می‌کنند می‌بینند هنوز تنفس داره سریع میبرندش اطاق عمل و جراحیش می‌کنند و از مرگ حتمی نجاتش میدند 😌 و الان سرنوشتش شده اسارت...حالا یه روزی دیگه هم دَم حمام ایستاده بودم دیدم یکی از بچه های شمال که خیلی هم نسبتاً خوش هیکل بود از حمام اومد بیرون که لباسشو بپوشه دیدم اِیی بابا عجب بدنش تیکه پاره شده 😢 از یکی بچه شمالی ها پرسیدم این بنده خدا چرا بدنش اینجوریه ؟؟ و حالت بُریدگی داره ؟؟ گفت مگه نمیدونی؟؟ گفتم نه از کجا باید بدونم!! گفت این بنده خدا یکی از فرمانده گروهان های لشگر ۲۵ کربلا بوده 😘 خلاصه کلام لو میره و عراقیها می‌فهمند که این بنده خدا فرمانده گروهان بود ..نگهبان عدنان نامرد جلاد این بنده خدا رو میبره داخل حمام لُختش میکنه و یه چندتا شیشه نوشابه میشگنه میریزه زمین و این بنده خدا رو میخوابونه روی شیشه نوشابه ها و با کابل شروع میکنه به زدن و شکنجه کردن😢😢 این بنده خدا هم از درد همین جور که تکان می‌خورده شیشه ها بدنشو میبُره و پاره پاره میکنه😢😔 ادامه دارد....🌹 راوی: محمدعلی نوریان 🌹 تکریت ۱۱ 🌹 @nurian_khaterat🌹