سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۶۸ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا حالا یه روزی در ماه مبارک رمضان سطل چای آسایشگاه شکست.. سطل رو بچه ها آوردند پیش من و گفتند تعمیرش کن..من یه نگاهی به سطل انداختم 🧐 دیدم اِیی بابا این شکستگی اش خیییلی زیاده و هیچ جوری هم قابل تعمیر نیست !! مسئول آسایشگاه گفت پس باید چکارش کنیم ؟؟ گفتم نمیدونم😟 آقا ما یه سطل ذخیره دیگه توی آسایشگاه داشتیم که سالم بود که توش تائید فله ای ریخته بودیم ..به این نتجه رسیدیم که سطل چایی رو من تعمیرش کنم و با اون سطل جابجا کنیم..اما یه اشگال اساسی بود و اینکه اون سطل قبلا سطل توالت بود🥴 من به مسئول آسایشگاه گفتم دیگر اُسرا قبول نمیکنند که جابجا کنیم☹️ گفت یه شُور و مشورتی میکنیم و رای گیری میکنیم اگه اکثراً موافق بودند جابجا میکنیم..آقا مسئول آسایشگاه وقت آمار برای دیگر اُسرا یه توضیحی داد و رای گیری کرد.. آقا جابجای سطل ها رای نیاورد😂 خُب ماهم برای افطاری سطل چای نداشتیم که چای بگیرم و اون شب رو بدون چای گذراندیم..اُسرا دیدند نخیر اینجوری نمیشه🙃 گفتند باشه سطل توالت رو بیارید...اما باز مشگل به این راحتی نبود که حل بشه سطل توالت چون قبلاً مدت زیادی توش ادار کرده بودند گچه گرفته بود مثل سنگ توالت های بین راهی توی مسافرت ها🥴 به من گفتن باید چکارش کنیم ؟؟ من گفتم گچه هاشو می تراشیم و یکی دو روز هم میزاریمش توی حمام زیر دوش آب گرم تا بوی ادارش بره😖 باز مشگل اینجا بود که این گچه ها داخل خود جنس سطل نفوذ کرده بود و قابل تراشیدن نبود و آب گرم هم روش اثری نداشت🌹
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱🌹
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این حبیب ابن مظاهر امام خمینی هست که این چنین با اخلاص رجز میخواند..
#مستند_جبهه
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۶۹ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقایی که شما باشید بهر جهت گچه های سطل توالت رو تمیز تراشیدم و از مسلم گلستان زاده مسئول حمام بند ۱ اجازه گرفتم که سطل رو بزاریم زیر دوش آب گرم حمام...فکرم کنم سطل یک روزی بیشتر توی حمام نبود وقتی آوردیمش من دیدم هنوز یه مقدار بوی ادار میده🥴 به مسئول آسایشگاه گفتم اگه چای داخلش بریزیم بخاطر گرم بودن چای این بوی ادرار چند برابر میشه☹️ گفت چاره چیه؟؟ گفتم یه پاکت پلاستیک نایلونی از نگهبانها بگیر تا بزاریم داخل سطل و به آشپزخونه میگیم برنج رو بریزن داخل این پاکت نایلون داخل سطل و چای رو بریزند توی ظرف های برنج(غصعه) هم برنج ها داخل نایلون بو نمیگیره هم چای میخوریم اما چای سرد میشه که اشکالی نداره این طرح من 🤥🤥 مورد موافقت کل آسایشگاه قرار گرفت..حالا وقت گرفتن شام یا همان افطاری بود.. به اُسرای که مسئول غذا بودند گفتیم که حتماُ به آشپزها گوشزد کنند که برنج رو داخل پاکت نایلون بریزند...اما چشمتان روز بد نبینه وقتی غذا رو گرفتند اومدند ما دیدیم چای رو طبق نظر ما ریختند داخل ظرف های برنج ( غصعه ها) اما پاکت نایلون داخل سطل توالت نیست و برنج هارو ریختند داخل سطل😣 به مسئولین غذا گفتیم پس کو پاکت نایلون ؟؟ چرا برنج رو داخل سطل توالت ریختند؟؟ بچه ها گفتند ما به مسئول آشپزخونه گفتیم اما ظاهراً یکی از آشپزها متوجه نبوده که پاکت نایلون برا چیه و پاکت نایلون رو بر میداره😠 هیچی دیگه !!! موقع افطار وقتی برنج رو کشیدیم داخل بشقاب ها ایی وااااای نگو و نپرس!!! عجیب بوی ادرار با حرارتی که از روی برنج ها بلند میشد به مشاممون میرسید🥴 عح عح عح اما ما زبان روزه چاره ای نداشتیم.از سر ناچاری تمام برنج هارو خوردیم🌹
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
دیدهبانهای بهشت
#عکس_یادگاری
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۰ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا همین جور که قبلاً توضیح دادم به هر آسایشگاه یک عدد حُبانه ( آب سردکن ) دادند اینجا آسایشگاه ۳ یه روز مسئول نظافت آسایشگاه دو نفر از اُسرا بودند یکی بنام عین الله بچه شمال یکی هم رفیقش بنام جواد بچه زنجان... خُب اینها بین خودشون تقسیم کار کرده بودند ..عین الله میخواست کف آسایشگاه رو تِی بکشه!!! حالا چه جوری؟؟ یه پارچه خیس کرده بود انداخت روی زمین و دولا شد گوشه های پارچه رو گرفت و از آخر آسایشگاه عقب عقب اومد سمت اول آسایشگاه ...همین جور که عقب عقب میومد..هواسش به عقب نبود که حالا چی پشت سرش هست آقا یه موقع هم باسن مبارکش خورد به حُبانه 😂 و افتاد زمین و بیش از ۲۰ تِکه شد🥴 عین الله دو دستی زد توسرش .. یه موقع مسئول آسایشگاه با چند نفر از اُسرا اومدند و بهرجهت همگی ناراحت که چرا مراقب نبودی؟؟ حالا چکار کنیم دیگه آب سرد نداریم توی این شرایط😣😖 خُب عین الله گفت خودم دُرستش میکنم اُسرا گفتندچیو دُرستش میکنی ؟؟ عین الله گفت حُبانه رو!! اُسرا گفتند چه جوری؟؟ عین الله گفت خیالتون راحت فقط یه میخ نازک و بلند میخوام و یه مقدار سیم مِسی ..مسئول آسایشگاه جریان رو با نگهبان درمیان گذاشت و از نگهبان یه دونه میخ نازک و بلند گرفت و یه مقدار سیم مِسی...حالا من یکی واقعاُ منتظر بودم ببینم عین الله چه جوری میخواد این حُبانه رو تعمیر کنه🧐 هیچی دیگه !! تمام تکه های حبابه رو بُرد آخر آسایشگاه اونجای که استراحت میکرد و با جواد رفیقش شروع کردن به سوراخ کردن لبه های شکستگی حُبانه🌹
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
پندار ما این است که ما مانده ایم و #شهدا رفته اند. اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است
و شهدا ماندهاند.
#شهید_آوینی
کجایید شهدا،بفکرمادرمانده ها هستید
بدجوری مشغول هستیم (دنیا همه جوری مارامشغول کرده،هرکداممان...
التماس دعا
شهدا نگاهی
شهیدان، زمان را چه ماهرانه به دست گرفتند!
التماس دعا
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۱ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا وقتی عین الله لبه های شکستگی حُبانه رو بطور دقیق و منظم سوراخ کرد ..حالا وقت ترمیم و دوختن بود ..که واقعاً شاهکار بود!! اول شروع کرد از پائین حُبابه روی هم و منظم بچینه و از همون پائین باسیم مسی توی سوراخ ها رد کنه و محکم بکشه و بدوزه🥴 چیدمان تکه های شکسته تماماَ منظم روی هم چیده شده و همزمان هم دوخته شد باسیم مسی وقتی کار تمام شد اگه حُبانه رو بعنوان مثال یه آدم حساب میکردی آثار بیش از ۲۰۰ بخیه جراحی روی بدنش بود😂 خُب حالا ما منتظر بودیم ببینیم مرحله بعدی عین الله میخواد چکار کنه!!! آخه برای تمام اُسرا جای تعجب و سوال بود که آخرش چی میشه !!؟؟🥴 یه موقع عین الله به مسئول آسایشگاه گفت برو از عراقی ها یه مقدار سیمان بگیر بیا ..مسئول آسایشگاه گفت سیمان دیگه برای چی میخوای؟؟ عین الله گفت باید تمام دَرز های شکستگی رو با سیمان آب بندی کنم🤨 مسئول آسایشگاه هم از درد ناچاری رفت پیش نگهبان و کل ماجرا رو توضیح داد تا اونو قانع کنه ...خُب بعدش یه مقدار سیمان گرفت و اومد داخل آسایشگاه...حالا ماهم منتظر بودیم ببینیم که شاهکار بعدی عین الله چیه؟؟ دیدیم سیمان هارو آب گرفت و تمیز و مرتب کاملا مالید سطح بیرونی حُبانه بعدشم یه مقدار سیمان دیگه آب گرفت و سطح داخل حُبانه رو سیمان مالی کرد🤫 خُب ظاهر کار نشان میداد که حُبانه تعمیر شده و عین الله هم موفق...آقا وقتی که ما حُبانه رو آب کردیم و یه چند ساعتی طبق معمول صبر کردیم تا آبش سرد بشه برعکس دیدیم آبش گرم هستش😂 متوجه شدیم اون سیمان ها تمام روزنه های حبانه رو مسدود کرده و باعث گرم شدن آب شده🙃 یکی از اُسر که مغزش مثل من خیییلی کار میکرد🤥🤥 پیشنهاد داد چای رو از آشپزخونه بگیریم و بریزیم توی حُبانه تا از سطل چای بشه استفاده ای دیگه کرد..این پیشنهاد مورد موافقت قرار گرفت ...آقا وقتی چای رو گرفتیم و ریختیم داخل حبانه بعد اومدیم چای بخوریم دیدیم چای سرد سرد شده ☹️ حبانه ن دیگه بدرد آب سرد میخورد ن دیگه بعنوان منبع چای🌹
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
موانع خورشیدی وسیم های خاردار که درخاطرات ازآنها نام بردم درعملیات والفجر۸ و کربلای ۴ وکربلای ۵
#عکس_یادگاری
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۲ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا ما توی بند ۱ و۲ جلوی آسایشگاهامون باغچه بود که عراقی ها اجازه کاشت سیفی جات رو داده بودند البته تخم و بذر اون رو هم در اختیار اَسرا گذاشته بودند یادم میاد یکی از بچه های شیراز معروف به عباس فلاح مسئول کشت و کار در بند ۱ و ۲ بود حالا معمولا محصولاتی که کشت میشد: کاهو . خیار . بادمجان . بامیه بود که اغلب چیزی از اینها به ما نمیرسید خود عراقیها زَهر مارشون میکردند و میخوردند🥴 جلوی آسایشگاه ۳ بامیه کاشته بودند بوته های بامیه بلند شده بود و درهَم پیچیده بود و یه سایه بان خوبی داشت از این رو وقت های که ما داخل آسایشگاه بودیم و محوطه اردوگاه خلوت و ساکت بود یه گربه🐈 میومد توی این سایه بان دراز کش میخوابید و استراحت میکرد آخه مطمئن بود که هیچ کس اذیتش نمیکنه☹️ منم بعضی مواقع میومدم پشت پنجره اول آسایشگاه ۳ و به گربه نگاه میکردم اونم منو بِر و بِر نگاه میکرد😽 حالا من اونو نگاه کن اون منو نگاه کن🥸 بعضی وقتها توی دلم و زیر لبی باهاش حرف میزدم ..بهش میگفتم خوش بِحالت گربه😂 تو آزادی و خیلی راحت زیر سایه خوابیدی و لَم دادی و اینجوری داری منو نگاه میکنی ..منم اینجا اسیرم و گرفتار و معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشم😔 آخه اینقدر فشار های روحی و روانی روی من اثر گذاشته بود که من توی اون سن وسال کم حدود۲۲ سالگی فراموشی و آلزایمر گرفته بودم 😞 اگه کسی از من سوال میکرد چند خواهر و برادر هستید باید یه کم فکر و تاَمل میکردم بعد با انگشتان دستم حساب میکردم ببینم چند خواهر و برادر دارم😒 البته شرایط روحی من اینجور بود برای بعضی ها هم راحت بود.. یه روزی ایام نوروز سال ۶۹ بود قرار شد توی آسایشگاه ۳ سفره هفت سین پَهن کنیم ..یکی از اُسرا مامور شد سبز سفره رو تهیه کنه🍀 آقا حالا یکی از همون روزها من روی سَکو دَم آسایشگاه ۳ نشته بودم و توی حال خودم بودم که دیدم اون اسیری که مامور تهیه سبزه بود یه مقدار علف هَرزه دستش و داره میاد سمت آسایشگاه ۳ و خوشحال که سبزه رو تهیه کرده 🍀☺️ یه موقع من دیدم چند نفر از اُسرا اطرافشو گرفتند و گفتند بیا ببینیم این چه عَلفیه ؟؟؟ آقا هرکسی یه مقدارشو برداشت و بو میکرد ..یکی میگفت نعنا هست بو نعنا میده خلاصه هرکسی چیزی میگفت!!! یه موقع من دیدم اِیی بابا سبزه سفره هفت سین رو خوردند😂 پیش خودم میگفتم عجب آدمهای هستند اینها ..اون بنده خدا هم التماس میکرد بابا من به زحمت این سبزه رو از لای سیم خاردار ها پیدا کردم و جوری که عراقیها متوجه نشوند آوردمش شما هم که خوردید😂
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
20.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹
🌹جلوه های باشکوه ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس
🌷 رزمنده بسیجی که ۳ برادرش قبلاً به شهادت رسیده اند.
🌷پدر رزمنده ای که دو فرزندش به اسارت مزدوران بعثی عراق در آمده اند.
ما مدیون کسانی هستیم که سُفره انقلاب را برای ما پَهن کردن و ما الان از آن سُفره با برکت ارتزاق میکنیم پس باید مراقب باشیم دست نا اهلان به این سُفره با برکت نرسد🌹🌹🌹🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۳🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقایی که شما باشید حالا دیگه ما مصمم شدیم بدون اینکه عراقیها متوجه بشوند سال تحویل ۶۹ رو سفره هفت سین پهن کنیم 🙃 خُب لوازمات سفره که در شرایط سخت اسارت میشد تهیه کرد از این قبیل بود: ۱_ سنگ ۲_ سوزن ۳_ سیم ۴ سبزه ۵_ سطل ۶_ ساعت (ساعت دیواری آسایشگاه ) ۷_ حالا هفتمی رو یادم نیست که چی بودش 🥴 اما اون ساعت تحویل سال که از تلویزیون عراق شبکه فارسی که متعلق به منافقین بود رو ما میفهمیدیم خیلی عجیب دلمون میگرفت و تمام غم های عالم میومد سَر دِلمان 😢😔 آخه هرکس به فکر گذشته خودش و قبل اسارت فکر میکرد مخصوصاً کسانی که متاهل بودند و زن و بچه داشتند خیییلی دلگیر میشدند.. خُب چون سال نو بود ما هم سعی میکردیم یه شیرینی در حد توان خودمون درست کنیم و لذتشو ببریم😋 آخه ما چاره ای دیگه نداشتیم باید با این شرایط خودمون رو وِفق میدادیم چون اسیر مفقودالاثر هم بودیم ...خب حالا چه جوری شیرینی تهیه میکردیم ؟؟ یکی از اُسرای خوش ذوق پیشنهاد داد که شیرینی بامیه دُرست کنیم !!!! حالا چه جوری ؟؟ گفت همون نان های (سمون ) عراقی که پُخت خود ارتش عراق بود رو با کارد بِبُریم و در روغن سرخ کنیم بعدش بیندازیم شون داخل آب شکر 😊 این میشد شیرینی بامیه یعنی مثل بامیه های که درماه مبارک رمضان همراه با بُقلوا پُخته و تهیه میشه توی شیرینی پزی ها..البته این کار باید با اجازه نگهبانان عراقی و هماهنگی آنها انجام میشد ...چرا ؟؟ چون کارد رو باید از نگهبان میگرفتیم و شکر رو هم با اون پولی که ماهیانه میدادند خرید میکردیم و با اجازه نگهبانها میرفتیم داخل آشپزخانه..وقتی اُسرا شیرینی بامیه رو تهیه کردند خُب یه مقدارشم دادند به نگهبانها..خب اونها هم برای اولین بارشون بود که از این شیرینی ها زهر مارشون میکردند و میخوردند آقا به دهانشون مزه کرد😂 هر از گاهی سراغ شیرینی بامیه میگرفتند که چرا دیگه تهیه نمیکنید☹️ خب وقتی شیرینی رو آوردند داخل آسایشگاه باز اُسرا پیشنهاد دادند که یه چاشنی به این شیرینی اضافه کنیم که خوشمزه تر بشه🌹
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
عمودرویش ؛ همیشه به نیروهای کم سن و سال روحیه می داد ...
همرزم و فرزند رشیدش، قاسم او در بهار سال ۱۳۶۷ در پدافندی عملیات بیت المقدس ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
◇
🍂@nurian_khaterat