5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپی تکان دهنده و زیبا از ۶۰ سال بعد
تو کجا، من کجا، پدرو مادر و خواهر و برادر کجا هستند؟
شک ندارم این کلیپ از صدتا کتاب و فیلم هم بیشتر شما را تحت تاثیر قرار می دهد🌹🌹🌹!�
�
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت🌹
قسمت ۷۸ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹
آقایی که شما باشید وقتی نوبت به من رسید و سید معروف از من سوال وجواب کرد بهم گفت دستت رو بگیر تا بهت بِگم اینها چکار کردند🥴 حالا گروهبان معروف خودش قَدش حدود ۲ متری بود آخه غالباً نگهبانها قد بلند بودند..حالا این بیشرف پَست رفته بود روی یک صندلی ایستاده بود ..خُب این باعث شده بود حدود ۵۰ سانتی قَدش بلندتر بشه ...یه باتوم چوبی هم دستش بود که حدود یه ۸۰ سانتی میشد..شما حالا یه حسابی بکنید ببینید اون ضربه باتومی که روی دست اسیر مادر مُرده فرود میاد از چه مسافتی هست😢 وقتی من خواستم دستم رو باز بگیرم که این جلاد بزنه یادم اومد زمانی که مقطع ابتدایی رو در دبستان درس میخوندم 😉 من معمولا بخاطر درس نخواندن یا شیطنت کتک خُور خوبی داشتم 😜 معلم میگفت دستت رو بگیر که با چوب ارغوان بزنه وقتی چوب رو میبُرد بالا که بزنه کف دست من ..منم هنگام پائین آمدن چوب دستم رو میکشیدم معلم عصبانی میشد و باچوب میزد محکم روی بدن و دست وپای من😂 منم اینجا یه لحظه فکر کردم اگه ببینم این باتوم چه جوری از اون بالا میاد پائین ممکنه از ترس دستم رو بکشم اونوقت این گروهبان معروف مثل سگ هار بیشر منو بزنه🙃 از همین جهت من دستم رو باز گرفتم اما سَرم رو برگرداندم سمت دیگه که ضربه باتوم رو نبینم ...یه موقع حس کردم این بیشرف با ضربه باتوم زد رو مُچ دستم مثل اینکه برق منو بگیره دستم بی حس شد و از کار افتاد و آویزان بدنم شد😢 گفت اون دستت رو بگیر !! باز دستم رو به همون طریق گرفتم و سَرم رو برگرداندم باز این بی پدر و مادر محکم زد روی اون مُچ دستم هر دو دستم از کار افتاد 😔😢 آخه از سَر عَمد زد رو مچ دستم که منو ناقص کنه و گرنه میتونست بزنه کف دستم..بعد هم یه باتوم محکم زد توی کمرم یه چند تا فحش هم که در شاَن خودش و اجدادش بود بهم داد😂 بعد گفت یالا روه ( یالا برو ) منم دیگه توان نداشتم که نان بگیرم برای آسایشگاه همین طور که اومدم سمت آسایشگاه حالت ضعف و بیهوشی بهم دست داد😢 جعفر قربعلی رفیق و همشهریم بهم گفت چی شد که کتک خوردی ؟؟ گفتم زبانم کار دستم داد فضولی بیجا کردم😂
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🫵 اسرائیلی ها این فیلم عجیب از هنرنمایی نظامی این شهید مدافع حرم ایرانی و کهگیلویه و بویراحمدی رو ببینند تا بفهمند که قراره به زودی چه بلایی سرشون بیاد! فیلمی که جهانی شد!
⚘️فیلم فوق مربوط به تنها شهید مدافع حرم استان کهکیلویه و بویراحمد سردار حاج ستار اورنگ از مربیان برجسته دانشگاه تربیت پاسدار امام حسین (ع) تهران هست. همچنین بهترین تک تیرانداز تاریخ جنگ های جهان سردار شهید عبدالرسول زرین (به گفته شهید حسین خرازی گردان تک نفره) هم اصالتاً اهل شهرستان کهگیلویه و شهر دهدشت بود و از این رو قوم لر در تیراندازی زبانزد جهانیان است.
⚘️شهید آوینی: «ای شهیدان، برای ما حمدی بخوانید که شما زندهاید و ما مُرده!»
#شهدا
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۹ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا یه روزی یه نگهبان جدید اومد بند ۱ و ۲ بعد آتش بس اون اواخر اسمش محمد بود بهش میگفتند سید محمد🙃 این جناب نگهبان محمد بچه شهر نبود فکر کنم روستایی هم نبود والا نمیدونم اهل کدام خراب شده عراق بود🥴 چرا من این حرفها رو میزنم؟؟ چون نگهبان محمد شوت شوت بود😤 باورتون نمیشه وقتی میخواست آب دهانشو تُف کنه محکم تُف نمیکرد اونوقت از نوک چانه اش میریخت😂 یا مثلا روز اولی که اومد اردوگاه اومد پشت هوا کش آسایشگاه ما یقه پیراهنشو باز کرد و هِی های های میکرد که مثلا خُنک شدم فکر میکرد هواکش هم مثل پنکه هست🤥 دیگر نگهبانها صداش کردند که نفهم این هواکشه ن پنکه چرا این کارو جلوی اُسرا انجام دادی☹️ یا مثلا وقتی که راه میرفت خیلی شُل و وِل راه میرفت و باتومی که دستش بود سر باتوم میکشید روزمین😂 خود نگهبانهای عراقی میگفتند سید محمد گاو چران بوده آخه اونها هم مسخرش میکردند..اما همین سید محمد در زدن و شکنجه از همه بی وجدانتر و عوضی و نامردتر و مثل سگ هار بود معمولا ما سعی میکردیم از کنارش رد نشیم یا گذرمون بهش نخوره چون پَرش مارو میگرفت و مثل سگ یه گاز به ما میگرفت😂 یه رفیقی من پیدا کردم آسایشگاه ۱ به نام امرالله سرباز ارتش بود و بچه اصفهان امرالله فکر میکرد من پاسدارم از این جهت سعی میکرد خیلی خودشو به من نزدیک کنه و اطمینان خودشو به من جلب کنه ❤️ حالا توی اون شرایط سخت سعی میکرد هرکار که از دستش میاد برام انجام بده حالا بهر قیمتی که باشه و توان اون باشه یادم میاد در نوشتن خط نستعلیق استاد ماهری بود که من خیلی تعجب میکردم 👏 یه روزی بهم گفت آقای نوریان اگه توی این اردوگاه از اُسرا کسی برات مزاحمت ایجاد کرد یه حرف بی ربطی بهت زد فقط به من بگو تا من پدرشو در بیارم😂 منم گفتم چشم اما قلباً خیلی خوشحال بودم که چنین رفیقی پیدا کردم چون اهل زدن و دعوا بود و سر نترسی داشت🌹❤️ یه روزی یکی از همشهری های من به من گفت محمدعلی فلانی به من حرف نامربوط و زشتی زده😏 گفتم کارت نباشه من پدرشو در میارم!! گفت تو ؟؟ گفتم آره صبر کن به وقتش ببین...اومدم به امرالله گفتم این فلانی توی آسایشگاه ۷ به همشهری من حرف زشت زده🙃 امرالله گفت غلط کرده که حرف زشت زده حالا پدرشو درمیارم و چیکارِ چیکارش میکنم 😂 آقا حالا منم توی دلم ذوق میکردم که توی اردوگاه یه چنین رفیق و پشتیبانی دارم ..موقع آزاد باش بهم گفت با همشهریت بیا دَم آسایشگاه ۷ مراقب نگهبانها باش تا من به یه بهانه بِکشَمِش داخل آسایشگاه و حسابشو بِرسَم 😂 آقا من یه وقت دیدم از داخل آسایشگاه صدای ضرب و شَتم میاد و آخ و اوخ و امرالله میگه فلان فلان شده به همشهری من حرف زشت زدی😂 وقتی کارش تمام شد اومد گفت آقای نوریان ترتیبشو دادم دلت قُرص باشه🌹
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
11.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مستند_جبهه
🍂 بازمانده
از سقایت
تا سوخترسانی به جبههها
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
🍂@nurian_khaterat
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۸۰ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱🌹
آقا در زمان جنگ مسئول اردوگاه ما البته بند ۱ و ۲ شخصی بود به نام گروهبان کریم که قدی نسبتاً بلند و یه سِبیلی داشت مثل دسته کِتری 😂 و شکمی بزرگ و وَرقُلمبیده بعدش در زمان آتش بس یعنی پایان جنگ شخصی بود به نام گروهبان اَمجد که دقیقاً مسئولیتش مصادف بود با رحلت امام خمینی😢 یادمه سرگرد عراقی فرمانده اردوگاه به گروهبان امجد موقعی که اُسرا بخاطر رحلت امام خمینی عزاداری و اعتصاب کرده بودند گفته بود خاک بر سَرت توچطور این دوتا زن هات رو مدیریت میکنی که زورت به این اُسرا نمیرسه😂 ما از اون موقع فهمیدیم عه جناب گروهبان اَمجد دو زنه هستش 🙃 بعد اَمجد شخصی اومد داخل اردوگاه اول بار چراغ خاموش و بدون سروصدا اومد..یعنی یه چند روزی بین اُسرا تاب میخورد باهاشون حرف میزد اصالتاً کُرد زبان بود و فارسی رو هم خوب میفهمید اما فارسی حرف نمیزد😏 یه موقع هم بعنوان مسئول بند ۱ و ۲ خودشو معرفی کرد به نام گروهبان معروف 🥷 از وقتی که این ملعون معرفی شد عجیب جوّ خفقانی اردوگاه رو فرا گرفت یعنی بدتر از زمان جنگ ...تمام هسته های جاسوسی و آدم فروشی اردوگاه رو فعال کرد و تمام کسانی که به نوعی لیدر بودند و توی اردوگاه خط دهی میکردند توسط جاسوس ها لو رفتند و شکنجه شدند و از اردوگاه انتقال داده شدند به اردوگاه دیگه ..این بیشرف کاری کرده بود که بعضی مواقع ما به مرگ خودمون راضی بودیم 😔 درجه و جایگاه نظامی اش پائین بود اما یک روباه حیله گر و سگ وحشی بود عجیب مغزش کار میکرد در کنترل اردوگاه اما باز با این حیله گریش بعضی مواقع رودست میخورد از اُسرا😜 حالا یه روزی اومد داخل آسایشگاه ۳ به همراه یه مترجم به نام سعید که عرب زبان بود و سرباز ارتش ..ما هم توی صف آمار نشسته بودیم .. گفت شینو احتیاجات؟؟ یعنی چی احتیاج دارید؟؟ آقا منم قِرت و فضول شدم دستم رو بلند کردم ☝️ گفت بگو !! منم باهزار ترس و لرز گفتم سیدی ما شیشه هامون پنجره نداره یه چندتا پنجره برای شیشه های ما بیار😂 آقا من از ترسم و وحشتی که ازش داشتم حرف و کلامم رو جابجا گفتم !! اومدم بگم پنجره هامون شیشه نداره گفتم شیشه هامون پنجره نداره😂 سعید که مترجم بود فهمید که من قات زدم و اشتباه گفتم یه لبخند رو لبش اومد اما درست ترجمه کرد برا گروهبان معروف 🥴 دیگر اُسرا هم که سرشون پائین بود یواش یواش به حرف من میخندیدند اما من هنوز خودم متوجه نبودم که توی حرف زدن قات زدم🤥🤫 گروهبان معروف هم در جواب من گفت انشالله باجر یعنی ایشالا فردا درستش میکنم..اما الکی میگفت و زِر میزد 😂 وقتی گروهبان معروف به همراه سعید از آسایشگاه رفتند بیرون تمام آسایشگاه زدند زیر خنده 😂 که این چه جور حرف زدن بود🌹
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
اینجاست که میگویند خواب مومن عبادت است
#عکس_یادگاری
@nurian_khaterat 🇮🇷
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۸۱ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا یه روزی یه مقدار هندوانه 🍉 آوردند داخل اردوگاه شاید کلاً ۵۰ عدد نبود برای ۷۰۰ نفر تازه همین مقدار کم رو هم ندادند گذاشتند توی باغچه جلوی آسایشگاه ۲ و گفتند باید صبر کنید..حالا صبر چی؟؟ میگفتند صلیب سرخ میخاد بیاد از اردوگاه سرکشی کنه🤥 آخه ما که چند سال بود مفقودالاثر بودیم میدونستیم این حرفها وعده الکی هست و دروغ میگند..یه موقع هم چند نفر لباس شخصی و چند افسر عراقی وارد اردوگاه شدند و یه سرکشی کلی کردند که شاید اصلا ۳۰ دقیقه هم طول نکشید🥴 بعد ما از خود نگهبانها فهمیدیم این لباس شخصی ها صلیب سرخ عراق هستند که خُب هیچ فرقی بجال ما نداشت..خر همان خر بود فقط پالان اون عوض شده بود 😂 چه صلیب سرخ عراق چه خود عراقیها هیچ فرقی نمیکردند.. بعد که هندوانه هارو تقسیم کردند به هر آسایشگاه ۱۰۰ نفری حدود ۷ الی ۸ هندوانه رسید ماهم از خجالت هندوانه ها در اومدیم و پوسته هاشون رو هم خوردیم🥴 آخه توی این چند سال ما هندوانه نخورده بودیم ..یادمه یکی دو بار هم خیار🥒 دادند که به هر نفر ۱ چهارم خیار رسید تازه اون خیارو ما زود نمیخوردیم یکی دو روز لای یه نایلون نگه میداشتیم و بو میکردیم و از بوی خیار لذت میبردیم 😂 بعدش که رو به خرابی میرفت میخوردیمش..آقا یه روزی هم نمیدونم چی شد آب اردوگاه از صبح کلاً قطع شد ..عصری که شد نگهبانها گفتند از هر آسایشگاه یکی دو تا سطل بیارید تا از بیرون اردوگاه آب بیاریم جهت خوردن خودتون 🥴 از هر آسایشگاه چند نفر رفتند بعد با سطل های آب برگشتند منم خیییلی تشنه بودم رفتم سمت آب ها دیدم انگار گل آلود هستش بعد خوب دقت کردم دیدم داخل آب یه چیزای کوچک هست که لول میخوره مثل کِرم به دیگر اُسرا گفتم اینها آب کشاورزی هستش از آنهای که آب آورده بودند سوال کردم این آبهارو از کجا آوردید ؟؟ گفتند نگهبان بیرون اردوگاه یه لوله بود والف اونو باز کرد سطل هارو آب کرد🥴😳 تعدادی از اُسرا گفتند ما از این آب نمیخوریم..آقا منِ شکمو طاقت نیاوردم یه لیوان خوردم رفع عطش شد اما چشمتون روز بَد نبینه یه ۲۰ دقیقه بعدش افتادم به استفراغ و سرگیجه کلاً مسموم شده بودم😔
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۸۲ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا یه روزی از روزهای ماه مبارک رمضان اردیبهشت سال ۶۸ توی اون گرمای طاقت فرسای عراق ما آسایشگاه ۴ بودیم نمیدونم چی شد که اون شب بعد افطار آب قطع شد و موقع سحری که ما خواستیم سحری بخوریم آب نبود 😔 خب توی اون شرایط سخت یک قطره آب هم برای ما غنیمت بود جهت روزه گرفتن..یادم میاد ما به نگهبان محمد گفتیم ما میخواهیم روزه بگیریم احتیاج به آب داریم 😔 نگهبان میگفت مای ماکو یعنی آب نیست ما اون روزه رو بدون خوردن آب در سَحَر و اون شرایط سخت گرفتیم..حالا یه روز از روزهای ( ۲۱ )ماه رمضان سال ۶۹ بعداز ظهری بود که خواستیم بیائیم بیرون از آسایشگاه ..نگهبانها گفتند آسایشگاه ۳ آمار تفتیش 🥴 ما روی حیاط جلوی آسایشگاه توی صف آمار نشسته بودیم ..چندنفر نگهبان رفتند داخل آسایشگاه یه چرخی زدند و با چند بشقاب خورشت برگ چقندر اومدند بیرون ..ما متوجه شدیم دارند گیر سه پیچ میدند که مارو بزنند😔 حالا توی آسایشگاه حدود ۴ الی ۵ نفر روزه نمیگرفتند این خورشت ها مال اونها بود..بعدش صداشون کردند اومدند بیرون اون بشقاب خورشت ها رو ریختند روی سرشون🤨 بعد ما همگی ( ۱۰۰ ) نفر رو هدایت کردند سمت حوض آب که جلوی آسایشگاه خودشون بود..بعد گفتند یالا برید داخل حوض آب🤔 حالا ماهم زبان روزه هم گرسنه هم تشنه.. ..آقا چند نگهبان اطراف حوض مارو دوره کردند و شروع کردند با کابل به زدن 😢 ما هم دو طبقه آدم روی هم سوار بودیم داخل حوض 🥴 نه راه پَس داشتیم نه راه پیش از هرطرف مارو میزدند..مسئول بند گروهبان معروف میگفت با شماره ۱ بشینید و با شماره ۲ بلند بشید حالا عمق حوض آب چیزی حدود ۱/۲۰ متر بود ما نمیدونستیم به اون نفرات زیر بخندیم که میرفتند لای آب 😂 یا بحال خودمون که رو سوار بودیم و کتک میخوردیم گریه کنیم😢 بعدش گفتند جا عوض کنید نفرات زیر بیایند رو و نفرات رو بروند داخل حوض آب باز دوباره شروع کردند به فرمان بشین پاشو با شماره ۱ و ۲ دادن و زدن ما🌹
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
عکس دفاع مقدس🌹
بسیجی غواص بزرگ قهرمان ایران زمین
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت : ۸۳ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
خُب وقتی که ما ۱۰۰ نفرو داخل حوض آب خوب خیس کردند و زدند گفتند بیائید بیرون و شروع کردند روی حیاط اردوگاه رو خاک ها غلط دادن و با کابل زدن حالا ماهم روز ۲۱ ماه رمضان زبان روزه هم گرسنه هم تشنه زیر این همه کتک ضعف عجیبی کرده بودیم😢 وقتی که خوب غلط دادند روی خاک ها گفتند یالا آمار ..مسئول آسایشگاه فرمان ازجلو نظام داد .. وقتی ما دست کشیدیم ..دیگه فرمان خبر دار رو نگهبان گفت نده ماهم دست کشیده🥴 بی شرف های نامرد جلاد شروع کردند با کابل محکم بزنند روی پُشت دستهای ما ..همین که ضربه کابل فرود میومد روی پُشت دست یا انگشتان ما ...مثل اینکه برق به ما وصل شده😢 یادم میاد در همین حال یکی از همشهریان من به نام جعفر قربعلی ضعف رفت و تِلو تِلو محکم خورد زمین😔 شاید حدود ۱/۵ الی ۲ ساعت ما همگی زیر کتک و شکنجه بودیم ...بعد دیگه یه ۲۰ دقیقه وقت به پایان بود بهمون گفتند برید حمام ..ما هم همگی خسته و ضعف گرفته 😔 سریع رفتیم حمام و برگشتیم خُب الان ن لباس بود برای پوشیدن و ن حوله برای خُشگ کردن خودمون ..دیگر اُسرای بند ۱ برامون لباس و حوله آوردند❤️ آخه اونها همگی داشتند شکنجه شدن مارو میدیدند و ناراحت بودند😔 حالا همین ایثارشون بد جوری عراقیها رو عصبانی کرده بود یادمه عراقیها سرشون داد فریاد میزدند و بهشون فحش میدادند که چرا به اینها حوله و لباس از خودتون میدید❤️🌹
ادامه دارد.....🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱🌹
@nurian_khaterat🌹