سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۲ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا ما توی بند ۱ و۲ جلوی آسایشگاهامون باغچه بود که عراقی ها اجازه کاشت سیفی جات رو داده بودند البته تخم و بذر اون رو هم در اختیار اَسرا گذاشته بودند یادم میاد یکی از بچه های شیراز معروف به عباس فلاح مسئول کشت و کار در بند ۱ و ۲ بود حالا معمولا محصولاتی که کشت میشد: کاهو . خیار . بادمجان . بامیه بود که اغلب چیزی از اینها به ما نمیرسید خود عراقیها زَهر مارشون میکردند و میخوردند🥴 جلوی آسایشگاه ۳ بامیه کاشته بودند بوته های بامیه بلند شده بود و درهَم پیچیده بود و یه سایه بان خوبی داشت از این رو وقت های که ما داخل آسایشگاه بودیم و محوطه اردوگاه خلوت و ساکت بود یه گربه🐈 میومد توی این سایه بان دراز کش میخوابید و استراحت میکرد آخه مطمئن بود که هیچ کس اذیتش نمیکنه☹️ منم بعضی مواقع میومدم پشت پنجره اول آسایشگاه ۳ و به گربه نگاه میکردم اونم منو بِر و بِر نگاه میکرد😽 حالا من اونو نگاه کن اون منو نگاه کن🥸 بعضی وقتها توی دلم و زیر لبی باهاش حرف میزدم ..بهش میگفتم خوش بِحالت گربه😂 تو آزادی و خیلی راحت زیر سایه خوابیدی و لَم دادی و اینجوری داری منو نگاه میکنی ..منم اینجا اسیرم و گرفتار و معلوم نیست چه سرنوشتی داشته باشم😔 آخه اینقدر فشار های روحی و روانی روی من اثر گذاشته بود که من توی اون سن وسال کم حدود۲۲ سالگی فراموشی و آلزایمر گرفته بودم 😞 اگه کسی از من سوال میکرد چند خواهر و برادر هستید باید یه کم فکر و تاَمل میکردم بعد با انگشتان دستم حساب میکردم ببینم چند خواهر و برادر دارم😒 البته شرایط روحی من اینجور بود برای بعضی ها هم راحت بود.. یه روزی ایام نوروز سال ۶۹ بود قرار شد توی آسایشگاه ۳ سفره هفت سین پَهن کنیم ..یکی از اُسرا مامور شد سبز سفره رو تهیه کنه🍀 آقا حالا یکی از همون روزها من روی سَکو دَم آسایشگاه ۳ نشته بودم و توی حال خودم بودم که دیدم اون اسیری که مامور تهیه سبزه بود یه مقدار علف هَرزه دستش و داره میاد سمت آسایشگاه ۳ و خوشحال که سبزه رو تهیه کرده 🍀☺️ یه موقع من دیدم چند نفر از اُسرا اطرافشو گرفتند و گفتند بیا ببینیم این چه عَلفیه ؟؟؟ آقا هرکسی یه مقدارشو برداشت و بو میکرد ..یکی میگفت نعنا هست بو نعنا میده خلاصه هرکسی چیزی میگفت!!! یه موقع من دیدم اِیی بابا سبزه سفره هفت سین رو خوردند😂 پیش خودم میگفتم عجب آدمهای هستند اینها ..اون بنده خدا هم التماس میکرد بابا من به زحمت این سبزه رو از لای سیم خاردار ها پیدا کردم و جوری که عراقیها متوجه نشوند آوردمش شما هم که خوردید😂
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
20.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام🌹
🌹جلوه های باشکوه ایثار و فداکاری رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس
🌷 رزمنده بسیجی که ۳ برادرش قبلاً به شهادت رسیده اند.
🌷پدر رزمنده ای که دو فرزندش به اسارت مزدوران بعثی عراق در آمده اند.
ما مدیون کسانی هستیم که سُفره انقلاب را برای ما پَهن کردن و ما الان از آن سُفره با برکت ارتزاق میکنیم پس باید مراقب باشیم دست نا اهلان به این سُفره با برکت نرسد🌹🌹🌹🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۳🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقایی که شما باشید حالا دیگه ما مصمم شدیم بدون اینکه عراقیها متوجه بشوند سال تحویل ۶۹ رو سفره هفت سین پهن کنیم 🙃 خُب لوازمات سفره که در شرایط سخت اسارت میشد تهیه کرد از این قبیل بود: ۱_ سنگ ۲_ سوزن ۳_ سیم ۴ سبزه ۵_ سطل ۶_ ساعت (ساعت دیواری آسایشگاه ) ۷_ حالا هفتمی رو یادم نیست که چی بودش 🥴 اما اون ساعت تحویل سال که از تلویزیون عراق شبکه فارسی که متعلق به منافقین بود رو ما میفهمیدیم خیلی عجیب دلمون میگرفت و تمام غم های عالم میومد سَر دِلمان 😢😔 آخه هرکس به فکر گذشته خودش و قبل اسارت فکر میکرد مخصوصاً کسانی که متاهل بودند و زن و بچه داشتند خیییلی دلگیر میشدند.. خُب چون سال نو بود ما هم سعی میکردیم یه شیرینی در حد توان خودمون درست کنیم و لذتشو ببریم😋 آخه ما چاره ای دیگه نداشتیم باید با این شرایط خودمون رو وِفق میدادیم چون اسیر مفقودالاثر هم بودیم ...خب حالا چه جوری شیرینی تهیه میکردیم ؟؟ یکی از اُسرای خوش ذوق پیشنهاد داد که شیرینی بامیه دُرست کنیم !!!! حالا چه جوری ؟؟ گفت همون نان های (سمون ) عراقی که پُخت خود ارتش عراق بود رو با کارد بِبُریم و در روغن سرخ کنیم بعدش بیندازیم شون داخل آب شکر 😊 این میشد شیرینی بامیه یعنی مثل بامیه های که درماه مبارک رمضان همراه با بُقلوا پُخته و تهیه میشه توی شیرینی پزی ها..البته این کار باید با اجازه نگهبانان عراقی و هماهنگی آنها انجام میشد ...چرا ؟؟ چون کارد رو باید از نگهبان میگرفتیم و شکر رو هم با اون پولی که ماهیانه میدادند خرید میکردیم و با اجازه نگهبانها میرفتیم داخل آشپزخانه..وقتی اُسرا شیرینی بامیه رو تهیه کردند خُب یه مقدارشم دادند به نگهبانها..خب اونها هم برای اولین بارشون بود که از این شیرینی ها زهر مارشون میکردند و میخوردند آقا به دهانشون مزه کرد😂 هر از گاهی سراغ شیرینی بامیه میگرفتند که چرا دیگه تهیه نمیکنید☹️ خب وقتی شیرینی رو آوردند داخل آسایشگاه باز اُسرا پیشنهاد دادند که یه چاشنی به این شیرینی اضافه کنیم که خوشمزه تر بشه🌹
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو
ای گل خوش نسیم من بلبل خویش را مسوز
کز سر صدق میکند شب همه شب دعای تو
عمودرویش ؛ همیشه به نیروهای کم سن و سال روحیه می داد ...
همرزم و فرزند رشیدش، قاسم او در بهار سال ۱۳۶۷ در پدافندی عملیات بیت المقدس ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
◇
🍂@nurian_khaterat
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت۷۴🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا وقتی که ما شیرینی بامیه رو توی آشپزخانه اردوگاه دُرست کردیم آوردیم آسایشگاه و حالا یه چاشنی دیگه میخواستیم درست کنیم که خوشمزه تر بشه حالا چی ؟؟ و چه جوری تهیه کنیم؟؟ آقا ما شیر خشگ داشتیم.. خُب شکر هم داشتیم ... آقا شیر خشگ هارو غلیظ درست کردیم و یه کم شکر زدیم و خوب هم زدیم به حالت خامه در اومد ..بعدش به هر عدد لقمه بامیه یه مقدار از اون خامه ها مالیدیم ..فکرکنم به هر نفر حدود ۲ عدد رسید جاتون خالی خوردیم . خُب توی این مدت زیاد ما تاحالا اینجوری شیرینی نخورده بودیم ..معده های ما تعجب کرده بود🥴 که آخه اینها دیگه چیه🙃 وایی وایی بعدشم همگی اسهال گرفتیم تا یه مدتی خودمون رو درمان میکردیم ...در زمان جنگ و اوایل آتش بس ما توی بحث نظافت شخصی موظف بودیم سرمون رو هم بتراشیم ☹️ اما این اواخر عراقیها در تراشیدن موی سر زیاد گیر سه پیچ نمیدادند 😠 میگفتند اگه خواستید موی سراتون رو اصلاح کنید ..حالا یه اسیری بود بچه کاشمر توی بند ۲ بود خب ماهم که بند ۱ بودیم با بند ۲ ادغام شده بودیم این اسیر کاشمری یه شانه و قیچی عراقیها بهش داده بودند که بعنوان آرایشگر سر اُسرا رو اصلاح کنه🥴 این جناب آرایشگر یه قوطی حلب روغن رو از آشپزخونه گرفته بود و بعنوان صندلی ازش استفاده میکرد یه تکه پارچه هم داشت که پهن میکرد روی بدن و دور گردن گره میزد که موهای طرف بریزه روش😳 حالا مکان آرایشگری کجا بود؟؟ دقیقا کنار درب توالت سمت چپ نزدیک سیم خاردارها ..یه روزی بهش گفتم پسر تو از کجا آرایشگری رو یاد گرفتی؟؟ خندید گفت از هیچ کجا !! من الکی گفتم آرایشگرم حالا هم میبینی که از بس روی سر اُسرا کار کردم کار بلد شدم😂 معمولا نگهبانهای عراقی سعی میکردند در حد توانشون فارسی یاد بگیرند حالا توی یاد گرفتن فارسی بیشتر علاقه داشتند فُحش فارسی یاد بگیرند 😏 یکی از این نگهبانها شخصی بود به نام قِیس یه روزی قِیس نگهبان مسئولین غذا بود که ببردشون آشپزخونه که غذا بگیرند ..قِیس خودش از جلو حرکت میکرده اُسرا از پشت سر قِیس به یک ستون حرکت میکردند.. قِیس میخواسته بهشون فحش بده که مثلاً : پدرسگ ها از پشت سر هم بیائید😖 میگفته سگ پدر سگ ..از پشت سر سگ پدر سگ بیائید خودشم نفر اول بود😂 متوجه نبوده که این فحشی که داره میده شامل خودشم میشه🙃
ادامه دارد...🌹
راوی : محمدعلی نوریان🌹
تکریت ۱۱🌹
@nurian_khaterat🌹
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قفس 🌹
اینها کبوتران سبک بالی هستند که اسیر کرکس های وحشی شده اند🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۵ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 😔
آقا یه روزی توی بند ۱ نزدیک حمام ایستاده بودم دیدم یکی از بچه های شیراز اگه اشتباه نکنم.. از حمام اومد بیرون که لباسشو بپوشه من چشمم افتاد😳 به بدنش دیدم عجب بدنش تیکه پاره شده و چقدر آثار جراحی روی بدنش هست با این سن کم اش به نظرم اومد این جراحی ها کار دکتر های عراقی نیست هرچه هست مال قبل اسارتش هست 🙁 حساس شدم از یکی هم آسایشگاهی هاش سوال کردم که این بنده خدا چرا اینقدر بدنش تکه پاره شده و آثار جراحی داره قضیه چیه؟؟ بهم گفت این بنده خدا قبل اسارتش که توی جبهه بوده شدید مجروح میشه که این آثارش هست و ظاهراً زمانی که میرسانندش بیمارستان از شدت جراحات فکر میکنند شهید شده😢 به این نتیجه میرسند انتقالش بدهند به سردخانه وقتی ظاهراً یه مدتی حدود ۲۴ ساعت یا بیشتر توی سردخانه میونه میاند انتقالش بدهند به عنوان شهید که ببرند شهرستان و دفنش کنند 😔 یه موقع متوجه میشند اون پلاستیک که جلوی صورتش بوده حالت عرق کرده ای هست ..نگو که این بنده خدا از اون تنفس کمی که داشته پلاستیک روی صورتش عرق میکنه 😔 مامور سردخانه حساس میشه و سریع گزارش میده خلاصه کلام دکترها میاند بالاسرش باز معاینه میکنند میبینند هنوز تنفس داره سریع میبرندش اطاق عمل و جراحیش میکنند و از مرگ حتمی نجاتش میدند 😌 و الان سرنوشتش شده اسارت...حالا یه روزی دیگه هم دَم حمام ایستاده بودم دیدم یکی از بچه های شمال که خیلی هم نسبتاً خوش هیکل بود از حمام اومد بیرون که لباسشو بپوشه دیدم اِیی بابا عجب بدنش تیکه پاره شده 😢 از یکی بچه شمالی ها پرسیدم این بنده خدا چرا بدنش اینجوریه ؟؟ و حالت بُریدگی داره ؟؟ گفت مگه نمیدونی؟؟ گفتم نه از کجا باید بدونم!! گفت این بنده خدا یکی از فرمانده گروهان های لشگر ۲۵ کربلا بوده 😘 خلاصه کلام لو میره و عراقیها میفهمند که این بنده خدا فرمانده گروهان بود ..نگهبان عدنان نامرد جلاد این بنده خدا رو میبره داخل حمام لُختش میکنه و یه چندتا شیشه نوشابه میشگنه میریزه زمین و این بنده خدا رو میخوابونه روی شیشه نوشابه ها و با کابل شروع میکنه به زدن و شکنجه کردن😢😢 این بنده خدا هم از درد همین جور که تکان میخورده شیشه ها بدنشو میبُره و پاره پاره میکنه😢😔
ادامه دارد....🌹
راوی: محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
21.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیز خاکی ناب 🌹🌹
قهرمانان این آب و خاک هرگز ازیاد نروند
مردان بی ادعا از خطه فارس 🌹🌹
اگر درچهره آنها بنگری مردانگی را خواهی دید ما عزت مان را مدیون آنها هستیم 🌹
فاتحان والفجر ۸🌹🌹
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۶ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱😔
آقا جلوی توالت های بند ۱ و ۲ اُسرا یه گودالی حفر کرده بدند به عمق ۱/۲۰ و دهانه چیزی حدود ۱ متر که در فصل زمستان که بارندگی زیاد میشد آب رو به طرف این گودال هدایت میکردند و این آب رو با سطل به پُشت سیم خاردار میریختند که به خارج از اردوگاه بره..حالا یه روی از روزهای سرد زمستان سال ۶۸ بعد از ظهری بود وقت قدم زدن بند یک من دیدم یکی از نگهبانها دو نفر از اُسرای آسایشگاه ۱ رو آورد نزدیک این گودال و مجبورشون کرد تمام لباس هاشون رو در آوردند و لخت و عریان شدند😔 حالا هم بارون میومد هم هواخیلی سرد بود مجبورشون کرد دو نفری بروند داخل گودال آب بعد با پاهاش میگذاشت روی سر این دو اسیر و به اجبار میگفت بروید زیر آب و پاشو رو سر شون قرار میداد تا یه مدت این اسیران فلک زده زیر آب بمونند😢 بعدش وقتی اجازه میداد از زیر آب بیاند بیرون با کابل محکم میزد توی سرشون و بدنشون ..به این صورت اینهارو شکنجه میکرد جلوی چشم دیگر اُسرا 😢 من از بچه ها سوال کردم این مادر مُرده های فلک زده چکار کردند که اینجوری دارند شکنجه میشند ؟؟😔 بچه ها گفتند این دو نفر دیشب توی آسایشگاه ۱ اذان گفتند جاسوس ها هم خبرشو به عراقیها دادند..من خیییلی ناراحت شدم که عجب نامردهای هموطن فروشی هستند این جاسوس ها😖 حالا همین جور که اینها شکنجه میشدند چند متر اون طرف تر جلوی آسایشگاه نگهبان هاهم یه تعداد دیگه از اُسرا داشتند شکنجه میشدند و کتک میخوردند از دست گروهبان معروف که به تازگی مسئول بند ۱ و۲ شده بود و کُرد زبان بود فارسی هم خوب متوجه میشد 🥴 آقا یه موقع ماشین نان اومد و موقع تقسیم نان شد منم مسئول گرفتن نان آسایشگاه ۳ بودم اون روز ...صدا کردند که مسئول نان ها بیاند نان بگیرند منم یه ظرفی بود از جنس گونی پلاستیکی که اینو دوخته بودند و براش دسته از جنس خودش گذاشته بودند ..توی شهرما نجف آباد به این جور ظرفها میگویند( گالوار ) که معمولا جهت حمل سبزیجات ازش استفاده میشه.. منم اومدم دقیقاً جلوی آسایشگاه نگهبانها ایستادم تا نوبتم بشه نان بگیرم🌹
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماندگاران تاریخ 🌹🌹
سنگر سازان بی سنگر 🌹🌹
رفتند تا نظام اسلامی ما بیمه شود🌹
@nurian_khaterat🌹🌹
سلام و عرض ادب و احترام🌹
خاطرات اسارت 🌹
قسمت ۷۷ 🌹
موضوع : زندگی در شرایط سخت اردوگاه مفقودین تکریت ۱۱ 🌹
آقا حالا وقتی من مقابل آسایشگاه نگهبانها ایستاده بودم و اون ظرف نان دستم بود تا نوبتم بشه ...سمت چپ من یکی از اُسرای آسایشگاه ۱ بنام عباس فلاح هم ایستاده بود.. من با اینکه میدونستم این دو نفر توی اون گودال آب چرا دارند شکنجه میشند!!! باز فضول شدم🥴 و از عباس فلاح یواشکی سوال کردم عباس چرا اینها دارند کتک میخورند ؟؟ عباس هم یواشکی در گوشم گفت دیشب توی آسایشگاه اذان گفتند!!! حالا اینجا مقابل ما یه نگهبان دیگه به اسم جَبار روی صندلی عزّا مرگش نشسته بود و مارو زیر نظر داشت🧐 یه موقع به من گفت ها وُلِک چی گفتی به این؟؟? من گفتم سیدی من حرفی نزدم!!! گفت چرا من دیدم که حرف زدی چی گفتی؟؟ من پیش خودم گفتم این مَردک میخواد گیر بده و منو بده زیر کتک☹️ گفتم سیدی من ازش سوال کردم اینها چکار کردند که دارند کتک میخورند؟؟؟ گفت مگه تو فضولی که اینها چکار کردند به تو چه!!! من دیدم عجب شد!! حالا بیا و دُرستش کن عجب گیری کردیم...بهش گفتم سیدی من میخواستم کاری که اینها انجام دادند رو من انجام ندم🤥 گفت باشه حالا بهت میگم...یالا روه عند سید معروف ( یالا برو پیش سید معروف ) حالا سید معروف بیشرف و پَست داشت چیکار میکرد؟؟؟ رفته بود روی یک صندلی ایستاده بود و یک باتوم چوبی هم دستش بود !!! حالا چرا روی صندلی ایستاده بود ؟؟ بخاطر اینکه قَدش بلند تر بشه که بهتر بتونه ضربه های باتوم رو فرود بیاره😢 خلاصه کلام حالا یه ۳ الی ۴ نفر اسیر بیچاره و فلک زده مثل من توی صف بودند که نوبت شون بشه که کتک بخورند😔 حالا چه جوری ؟؟ میگفت کف دستتون رو بگیرید ومحکم با اون باتوم میزد کف دست اون مادر مُرده ها😢 آقا جای شما خالی نوبت به من رسید!!! دید من توی آمارش نبودم بهم گفت ها چکار کردی ؟؟ گفتم سید جبار گفت بیام اینجا!!! گفت چرا ؟؟گفتم از بَغل دستی ام سوال کردم ببینم این دو نفر چکار کردند که دارند کتک میخورند🌹
ادامه دارد....🌹
راوی : محمدعلی نوریان 🌹
تکریت ۱۱ 🌹
@nurian_khaterat🌹
😰 بندها را آنقدر محكم بسته كه هنوز 👈 پاهايش در پوتين ها آماده #جهاد مانده است...
#امام_خمینی (ره) 👇
💥 مذهب تشیع، مذهب شهادت است از اول با شهادت تحقق پیدا کرده است و با شهادت ادامه پیدا کرده است و امیدوارم که ادامهاش تا آخر ابد باشد انسان که باید برود از این جا هیچ انسانی جاودان نیست همه باید منتقل بشویم از این راه به مقصد بهتر که با #شهادت در راه اسلام و خدا، انسان منتقل بشود...
🌿هدیه کنیم صلواتی نثار ارواح مطهر شهدایی که گمنام در سرزمینهای خون و حماسه هنوز پیکرشان برنگشته
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@nurian_khaterat🌹