eitaa logo
🌹خاطرات اسیر مفقودالاثر اردوگاه تکریت ۱۱🥀
634 دنبال‌کننده
262 عکس
298 ویدیو
13 فایل
💐 یاد باد آن روزگاران یاد باد 💐 خاطرات صوتی دوران اسارت و دفاع مقدس اینجانب محمدعلی نوریان اعزامی از نجف‌آباد اصفهان الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهُم ارتباط با من: @Mo_Nouriaan_PV313 .
مشاهده در ایتا
دانلود
شاهرخ حر انقلاب 6.mp3
22.85M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 زندگی نامه و خاطرات 🌻 حُر انقلاب 🌸 شهید شاهرخ ضرغام 🌼 قسمت ۶ 🌺 سردار بی نام و نشان 🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌸 موضوع : تبادل اُسرا 🌼 روز آخر اسارت، یک نماینده از صلیب سرخ و یک سرگرد عراقی با همراهانشون از روی لیست، تک تک بچه ها را صدا می‌زدند و سوال میکردند، "میخوای پناهنده بشی یا بروی ایران"؟. نوبت من که شد، نماینده صلیب سوال کرد میخوای بری ایران یا پناهنده بشی، گفتم سیدی میخوام پناهنده بشم. (آن زمان عراق بتازگی کشور کویت را اشغال کرده بود). گروهبانهای عراقی جاسم و فاروق خوشحال شدند، گفتن کدام کشور میخوای بری؟ من هم به و گفتم کشور کویت!😂 جاسم چنان دادی زد گفت قشمر ( مسخره ) "کویت صار محافظه سته عش عراق" یعنی کویت استان شانزدهم عراق شده!! بعد متوجه شد مسخره کردم گفت "یا الله عیسی روح ایران" من هم خندیدم گفتم فامن الله راوی : عیسی سرداری 🌹 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکس یادگاری دوران اسارت🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 گذراندن اوقات فراغت در جبهه با ورزش...🌻 فوتبال در زمین خاکی⚽️ https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 7.mp3
21.9M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 زندگی نامه و خاطرات 🌻 حُر انقلاب 🌺 شهید شاهرخ ضرغام 🌸 قسمت ۷ 🥀 سردار بی نام و نشان 🌷 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 💐 خاطرات اسارت 🌸 قسمت ۲ 🌹 موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌺 در سال ۶۲ ، برای اولین بار تلویزیون برای چند آسايشگاه آورده بودند و مجبور میکردند که باید همیشه روشن باشه و همه نگاه کنند...معمولا روی شبکه های مبتذل مصری و عراقی هم اصرار داشتند که باشه و بچه ها نگاه کنن... 🥴 عبدالسلام از بچه های آبادان مسول آسايشگاه ما بود. برای آسايشگاه ما هم تلویزیون آوردند، استقبال زیادی نشد و اکثریت نگاه نمی‌کردند. تعداد معدودی هم بودند که تمایل به تماشا کردن تلویزیون داشتند ولی به احترام بقیه واکنشی نشان نمی‌دادند. لذا تلویزیون اکثر اوقات خاموش بود 🙃 نگهبان عراقی می آمد خودش روشن می‌کرد . عراقی ها بعد از اینکه متوجه شدند که اوضاع از چه قراره، آسايشگاه را زندان کردند و تهدیدات فراوان که اگر تلویزیون را بازهم خاموش کنید و نگاه نکنید فلان میکنیم و بَهمان میکنیم.. چند روزی از زندانی شدن آسايشگاه گذشت، یک روز قبل از ظهر ضابط ( ستوانیار)احمد مسئول اردوگاه به اتفاق اکیپی از سربازها وارد آسایشگاه شد. همه به حالت آمارگیری به ردیف ۵ نفره پشت سر هم به حالت چمباتمه نشستیم. ضابط احمد ، با آن شکم گنده و قد کوتاه و چشمان ریز و شخصیت متکبرانه و چوب دستی افسری، موقعی که حرف هم میزد یک عالمه تف به بیرون پرتاب می‌کرد... بعد از ورود به آسایشگاه و پس از توپ و تشرهای رایج خودش با همان ژست های موصوف گفت : آنهایی که تلویزیون نگاه می‌کنند بروند آن طرف به صف شوند. چند نفری بلند شدند و رفتند. متوجه شد خیلی ضایع شده و اکثر بچه ها سرجاشون نشسته اند.😜..من هم ردیف های اول نشسته بودم آمد جلوی من ایستاد با چوب دستیش زد رو سرم و گفت تو هم تلویزیون نگاه نمیکنی؟ عبدالسلام ترجمه کرد ، بلافاصله جواب دادم که بهش بگو اگر میخواستم تلویزیون نگاه کنم که اینجا نمی نشستم میرفتم آن طرف... ضابط احمد که بدجوری کِنف شده بود ضربه محکمی با چوبش به سرم زد و چند فحش هم نثارم کرد... بعد شروع کرد به سخنرانی و شستشوی مغزی به اصطلاح... ، صحبت ها هم معمولا تکراری بود! خمینی به شما اهمیت نمیده و شما را به بهانه و عده بهشت به جنگ فرستادند و حرس خمینی ها ( پاسدارها )خودشان جبهه نمیاند و شما بسیجی ها و سربازها را روانه خط مقدم می‌کنند" و از این حرفها.. یکی دو بار دست بلند کردم که صحبتی دارم، توجهی نمیکرد ولی مشخص بود با بغض و کینه نگاهم میکنه و داره من را به خاطرش میسپاره . یک گروهبان مو قرمز بود اسمش نجیب بود که اون هم نسبتا خبیث بود. به ضابط احمد گفت، سیدی ببین این چی میگه؟ اشاره به من کرد و گفت بلند شو ببینم چی میگی؟ ☹️ گفتم اینکه میگی خمینی به ما اسرا توجه نمیکنه و به فکر ما نیست را از کجا متوجه شدید و بر چه اساسی میگی؟ مِن و مِن کرد و گفت همه می‌دانند و از BBC.. گفتم اینکه میگی فرماندهانتون شما را دم مرز رها می‌کنند و خودشان نمیان را نمیتوانم قبول کنم چون افرادی فرمانده گروهان و گردان بودند که در کنار خودم کشته شدند... اینو که عبدالسلام ترجمه کرد مثل برق پرید هوا و چند فحش رکیک داد و چند لگد نثارم کرد و همه بیرون رفتند.🥴 چند روزی از زندان شدن کل آسایشگاه گذشته بود و چیزی عایدشون نشده بود و با این جلسه شتشوی مغزی هم دست از پا دراز تر رفتند ولی بالاخره آسایشگاه را هم آزاد کردند..🌹 ادامه دارد .....🌻 راوی : ابوالقاسم تختی 🌸 برگرفته از کانال ناگفته هایی از اسارت🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکس یادگاری اسارت 🌼 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 کمک دانش آموزان مقطع ابتدایی به جبهه های جنگ 🌼 یکی ۱۲ ریال کمک کرده 🌹 یکی ۷ تومان کمک کرده 🌸 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat💐
سلام و عرض ادب و احترام 🌷 خاطرات اسارت 💐 قسمت ۲ 🥀 موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌾 .......ادامه از قبل ظهر طبق روال که سوت آمار را زدند، ضابط ( ستوانیار)خلیل همراه سربازها بود. کمی خیالم راحت شد که اگر ضابط احمد بود شاید می‌آمد سراغ من و بخواد زهر چشمی بگیره..ولی الحَمْدُلله اون دیگه فعلا امروز نیست . توی همین فکر ها بودم که آمار گیری اتاق ما تمام شد. یک لحظه ضابط خلیل برگشت و اشاره به من کرد و گفت بلند شو.. السجین (سجین یعنی زندان) منو میگی بیشتر تعجب کردم تا اینکه ترس و خوفی داشته باشم..چون ضابط خلیل که زمان بحث ما در آنجا نبود چطور منو شناخته و رصد کرده و الان به زندان فرستاد...!!!😳 ضابط خلیل در ظاهر برخلاف ضابط احمد، فردی آرام و با کلاس خودش را جلوه میداد ولی فوق العاده خبیث تر و موذی تر بود. ضابط احمد را به هارت و پورت و تکبرش می‌شناختند و خیلی موذیانه عمل نمی‌کرد ولی ضابط خلیل اینطور نبود آب زیرکاه بود و به قول بچه ها با پنبه سر می برید. او در ظاهر و در حضور خودش اجازه نمی‌داد کسی را کتک بزنند. ولی در زندان خودش بعضی روزها که همراه سربازها می آمد، می ایستاد و می‌گفت کتک بزنند...😢 یکی از سربازها، یقه من را گرفت از صف آمار کشید بیرون و هل داد به سمت زندان . هرچقدر اصرار کردم برم وسایل شخصیم را بردارم و بیام، قبول نکردند.😔 داخل زندان هم چهار سلول جداگانه که یکی از آنها بعنوان دستشویی و حمام استفاده می‌شد. سلول های تاریک و سرد و بیشتر اوقات هم روی کف و دیوار سیمانی آن آب می پاشیدند که سرد تر و نمناک تر باشد. به سرباز یه جوری حالی کردم که موقع نهاره، نهار از آسایشگاه برام نمیارید؟😅 با خشم و غضب گفت: ماکو طعام... ماکو مای... (یعنی غذا نیست ، آب نیست ..!!). گفتم پس اجازه بده برم وضو بگیرم و دستشویی برم...، بازم با همان حالت قبلی گفت...،ممنوع... کل شی ممنوع...!! منو با یه لگد هل داد داخل سلول دوم که کنار دستشویی بود و درب آهنی را بست. داخل سلول دو تا پتو و یک لگن بود و بس...خیلی هم سرد بود. به لطف خدا آن روز و شب را به صبح رساندم. هنگام آمار صبح طبق معمول پس از شمارش همه آسايشگاه ها می آمدند سراغ زندان...، دو سه نفری که معمولا خبیث تر و عشق کتک زدن داشتن برای زهر چشم گرفتن و خود شیرینی پیش افسر بعثی شون می آمدند داخل.. ادامه دارد ..🌹 راوی : ابوالقاسم تختی🌻 برگرفته از کانال ناگفته هایی از اسارت🌸 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکس یادگاری اسارت 💐 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 رهبر معظم انقلاب، در دیدار دست‌اندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت شهدای استان اصفهان: ▫️بنده آن کسانی را که برای احیای یاد مجاهدان و شهدا کار می‌کنند، مجاهدان فی‌سبیل‌اللّه می‌دانم؛ یعنی خود این، یک جهاد فی‌سبیل‌اللّه است. https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 9.mp3
21.23M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 زندگی نامه و خاطرات 🌻 قسمت ۹ 🌷 حُر انقلاب 💐 شهید شاهرخ ضرغام 🌾 سردار بی نام و نشان 🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
چه زیبا خواند آهنگران : 🌷 رفیقانم دعا کردند و رفتند 💐 مرا زخمی رها کردند و رفتند🌻 رها کردند در زندان بمانم🌸 دعا کردند سرگردان بمانم🥀 . رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و اشک های برادری در فراق و شهادت رفیقش ... آری ،خون دلها خورده ایم 🥀 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 💐 خاطرات اسارت 🌾 قسمت ۳🌷 موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌸 یکی از روزهایی که خود ضابط خلیل هم همراه سربازها داخل زندان آمده بود پرسیدم، سیدی، کم ایام آنی بالسجین؟ (یعنی، قربان چند روز من باید در زندان باشم..)، با انگشتان دست نشان داد و گفت: انت خمسه العش ایام..(یعنی تو پانزده روز...) 😖 هر روز صبح چند کابل و چند لگد و سیلی و فحش و ناسزا... روال عادیش بود. 😢 خدا به یکی از سربازها به اسم کاظم خیر بدهد. هر زمانی که شیفتش بود بقیه سربازها را بیرون می‌کرد و وانمود می‌کرد که داره کتک کاری میکنه، با کابل به در و دیوار و ستون زندان میزد و خودش سر و صدا در می آورد و به در و دیوار ناسزا میگفت به من هم میگفت سر و صدا کن و به روی من می‌خندید... 😊 بهترین روزهای من در آن مدتی که در زندان بودم زمانی بود که شیفت کاظم بود. بعضی وقتها که خودش تنها بود اصلا برای آمار در را باز نمی‌کرد و می آمد پشت در و من را صدا میزد: "ابوالقاسم احمد..." (خطاب عراقی ها با اسم، اسم پدر، پدر بزرگ بعدش اسم فامیل بود، بعضی وقتها هم خلاصه فقط اسم و اسم پدر را خطاب می‌کردند) من هم بلند جواب میدادم، نعم سید کاظم..😩 ظهر ها هم میگفت غذای حسابی از آشپزخانه برام بیارند ، بیشتر از سهم یک نفر در آسايشگاه میشد.البته فایده ای نداشت، از ترس اینکه شب دستشوییم بگیره معمولا غذا اضافه می آمد. در حد بخور و نمیر استفاده می‌کردم پنج یا شش روزی از زندانی شدنم می‌گذشت. این چند روزه کسی دیگری را به زندان نیاوردند. هم جای خوشحالی داشت و هم برای من جای دلتنگی..😔. خوشحالی از اینکه با سختی ها و شکنجه های مضاعف زندان عزیزی دیگر از اسرا مواجهه نخواهند شد و دلتنگی از بابت تنهایی خودم و نداشتن هم صحبتی در آن ایام سخت و دیر گذر زندان... 😔 در طول 24 ساعت، بجز یک یا شاید دو ساعت از روشنایی خارج از سلول انفرادی (در محوطه زندان) بهره مند نمی‌شدم. آن یکی دوساعت هم فاصله بین آمار صبحگاهی و صبحانه بود. بعد از همه آسايشگاه ها صبحانه برای زندان می آوردند و این باعث می‌شد زمان تنفس من هم خارج سلول کمی بیشتر باشد. ادامه دارد ..🌹 راوی : ابوالقاسم تختی 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌺
85.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داداش عزیزم شما از همان ابتدا قهرمان من بودی، و حقیقت این است که من همیشه میخواستم مثل شما باشم. تو دوستی بودی که پروردگار عزیزم به من داده بود، برادر شهیدم تو دوستی بودی که صبر و استقامت، مردم داری، خدمت بدون منت را من یاد دادی حالا باید با فراقت چگونه سر کنم ؟ 🌷 «شهادتت مبارک داداش عزیزم»🌷 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
🍂 تمام سختی‌های جنگ یک‌طرف ؛ اینکه رفیقت جلو چشمت شهید می‌شد و نمیتونستی بخاطرِ شرایط پیکرش رو به عقب بیاری یک طرف دیگه... سخت بود دل کندن...       ‌‌‍‌‎‌┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═‌‌‍‌‎‌‌‌‍‌‎‌┄ https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکس یادگاری اسارت 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 10.mp3
22.9M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات و زندگی نامه 🌻 قسمت ۱۰ 🌸 حُر انقلاب 🌺 شهید شاهرخ ضرغام 🥀 سردار بی نام و نشان 🌼 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 خاطرات اسارت 🌻 از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند: در اردوگاه شما را شکنجه تان میکنند یا نه؟ همه به سید نگاه کردند ولی آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت: آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟ ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید. آقا سید باز هم حرفی نزد. پس شما را شکنجه نمی‌کنند؟ او با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمیگفت. نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست. افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود،آقای ابوترابی را بُرد تواتاق خودش گفت: تو بیشتر از همه کتک خوردی،چرا به اینها چیزی نگفتی؟ آقای ابوترابی برگشت فرمود: ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبَرند فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش میزد میگفت شما الحق سربازان خمینی هستید ۲۶ اذر سالروز اسارت سید آزادگان مرحوم علی اکبر ابوترابی فرد🌸 برگرفته از کانال ایثار نیوز🌺 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌾 خاطرات اسارت 🌻 قسمت ۴ 🌸 موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌼 بعضی روزها که کاظم شیفت نگهبانی داشت تا ظهر و موقع نهار اجازه میداد بیرون از سلول باشم.😊 شبها و ساعاتی از زندگیم در آن سلول گذشته که هنوز هم ، به خدای - لا شریک له - حسرت یک دقیقه آن را میخورم. ❤️👏 تنهایی و تاریکی و سلول نمناک و بدن کبود شده از ضربات کابل و مشت و لگد، خاطراتی بیاد ماندنی است. 😢 جایی که همدمی بجز خدا نمی یابی و به کسی و چیزی نمی‌توانی دلخوش باشی..❤️👏 . "آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد"❤️👏 شب ششم یا هفتم بود، موقع آمار عصرگاهی برخلاف روال قبل خیلی طول کشید، سر و صدای عراقی ها آنقدر بلند بود که از درون سلول بخوبی ناراحتی و خشمگین بودن آنها را می‌شد تشخیص داد. سوت کشیدن های پی در پی حکایت از اتفاق غیر منتظره‌ای میداد که برای من در آن سلول انفرادی هم جای سوال و تعجب و نگرانی بود. 🥴 بالاخره بعد از یکی دو ساعت صدای بازشدن درب زندان را شنیدم و از صدای ناله و ضربات کتک کاری مشخص بود گویا مهمانی دیگر برای زندان آورده اند. سلول من کنار دستشویی و حمام بود، بخوبی صدای شر شر آب و صدای کابل و ضربات مشت و لگد را میشد شنید. نیم ساعتی گذشت بلافاصله درب سلول باز شد و اسیر قد بلند، سراپا خیس آب شده و در آن هوای سرد زندان، با صدای لرزیدن از سرما و درد کتک خوردن ها را با لگد به داخل سلول انداختند.😔 من بلافاصله با دیدن این وضعیت یکی از پتو ها را سریع جمع کردم انداختم روی آن برادر. ضابط_خلیل بلافاصله که وضعیت را دید من را کشید کنار در حالی که چند فحش و ناسزا بهم گفت یک سیلی محکم هم بهم زد..😢 آن اسیر عزیز با همان صدای لرزان گفت..الکیهههههه الکیهههههه، برووووو کناررررر...به طریقی به من رسوند که بزار زودتر گورشون را گم کنن. 😔 دو تا پتو دیگر هم انداختن داخل سلول و ما را تنها گذاشتند. آقا "سعید_پناهنده"، مهمان تازه وارد من در آن سلول بود..😢 ادامه دارد ..💐 راوی : ابوالقاسم تختی🌷 برگرفته از کانال ناگفته های اسارت 🌼 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 حقیقتاً جای امام راحل خالیست😢💐 کانال خاطرات اسیر مفقودالاثر تکریت ۱۱ https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکس یادگاری اسارت 🌻 اسیر سمت راست اسمش خدا مراد هست اهل استان فارس توی سلول های الرشید بغداد ما باهم بودیم همیشه خنده رو لبش بود یه گروهبان عباس عراقی نگهبان سلول بود از خدا مراد خوشش میومد صداش میکرد میومد پشت میله های درب اصلی زندان باهاش حرف می‌زد مترجم حبیب عرب بچه حمیدیه اهواز بود ..یه روزی گروهبان عباس یه خوشه انگور به خدامراد داد ..جالب این بود خدا مراد جلوی گروهبان عراقی خیییلی جِدی بود و باج بهش نمیداد😂 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌸
شاهرخ حر انقلاب 11.mp3
24.72M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 زندگی نامه و خاطرات 🌸 حُر انقلاب 🌼 شاهرخ ضرغام 🌺 سردار بی نام و نشان 🌸 قسمت ۱۱ 💐 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌻 خاطرات اسارت 🌷 قسمت : ۵ 💐 موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی 🌾 آقای سعید پناهنده، در عملیات رمضان اسیر شده و به زبان عربی هم آشنایی داشتند. او به قول امروزی ها فعال اجتماعی و به مباحث عقیدتی و احکام شرعی و فقهی و قرآنی آشنایی نسبتا خوبی داشته و مسول فرهنگی آسايشگاه ۲ بود. لازم به توضیح است که در دوران اسارت، همزمان و طبق تقویم کشوری تمام مراسمات ملی مذهبی در حد مقدورات و بصورت مخفيانه انجام می‌گرفت. در هر آسايشگاه یک مسول ارشد آسايشگاه بود که معمولا از میان عرب زبانان اهل خوزستان انتخاب می‌شدند. و یک ارشد اردوگاه وجود داشت که معمولا از میان ارتشی ها انتخاب میشد. اگر ارشد اردوگاه به زبان عربی آشنا نبود ، یک عرب زبان خوزستانی هم بعنوان مترجم برای او انتخاب می‌کردند و در اتاق ارشد اردوگاه که جدای از سایر آسايشگاه ها بود با هم زندگی می‌کردند. در مسولیتهای غیر رسمی فیمابین اسرا، نیز هر آسايشگاه مسولین مختلفی داشت . از جمله یک مسول فرهنگی که وظیفه هماهنگی انجام مراسمات را عهده دار بود. کل اردوگاه هم تحت رهبری مخفی شورایی از بزرگان روحانی بود که نسبت به بقیه اعلم و سخنان و راهنمایی های نافذتری را در بین اسرا داشتند. بگذریم... پس از اینکه آقا سعید با کابل و شلنگ، زیر آب سرد و از روی لباس خیس حسابی کتک نوش جان کرد، بالاخره عراقی ها خسته شدند و ما را تنها گذاشتند و رفتند. حالا علت زندانی شدن آقا سعید... معمولا با هماهنگی مسولان آسايشگاه ها، جابجایی هایی موقتی بصورت یک شبه بدلایل مختلف بین نفرات آسايشگاه ها انجام می‌گرفت. رابطی که مسول هماهنگی جابجایی آن روز آقا سعید از آسايشگاه ۲ به آسايشگاه ۸ بود، گویا با دو نفر صحبت کرده بود که آن دو نفر هم به هوای اینکه نفر بعدی رفته، عملا کسی نرفته بود. در نتيجه آسايشگاه ۲ یک نفر کم داشت و آسايشگاه ۸ یک نفر زیاد...و عاقبت آن تنبیه و رندانی شدن آقا سعید!!😂😂 با ورود آقا سعید به زندان و پیدا کردن یک هم سلولی برای سه روز از تنهایی چندین روزه درآمدم. ادامه دارد ...🌹 راوی : ابوالقاسم تختی 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🌸
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 عکس یادگاری اسارت 🌻 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
پنجشنبه ‌ها ، نبودنت بر شانۂ بغض تنهایی‌مان خیـراتِ اشڪ می ڪنـد ... https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 12.mp3
25.67M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹 زندگی نامه و خاطرات 🌻 قسمت ۱۲💐 حُر انقلاب 🌸 شاهرخ ضرغام 🌺 سردار بی نام و نشان 🌷 https://eitaa.com/nurian_khaterat @nurian_khaterat🥀