سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 💐
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 رهبر معظم انقلاب، در دیدار دستاندرکاران برگزاری کنگره بزرگداشت شهدای استان اصفهان:
▫️بنده آن کسانی را که برای احیای یاد مجاهدان و شهدا کار میکنند، مجاهدان فیسبیلاللّه میدانم؛ یعنی خود این، یک جهاد فیسبیلاللّه است.
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 9.mp3
21.23M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
زندگی نامه و خاطرات 🌻
قسمت ۹ 🌷
حُر انقلاب 💐
شهید شاهرخ ضرغام 🌾
سردار بی نام و نشان 🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
چه زیبا خواند آهنگران : 🌷
رفیقانم دعا کردند و رفتند 💐
مرا زخمی رها کردند و رفتند🌻
رها کردند در زندان بمانم🌸
دعا کردند سرگردان بمانم🥀
.
رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا و اشک های برادری در فراق و شهادت رفیقش ...
آری ،خون دلها خورده ایم 🥀
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 💐
خاطرات اسارت 🌾
قسمت ۳🌷
موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌸
یکی از روزهایی که خود ضابط خلیل هم همراه سربازها داخل زندان آمده بود پرسیدم، سیدی، کم ایام آنی بالسجین؟ (یعنی، قربان چند روز من باید در زندان باشم..)، با انگشتان دست نشان داد و گفت: انت خمسه العش ایام..(یعنی تو پانزده روز...) 😖
هر روز صبح چند کابل و چند لگد و سیلی و فحش و ناسزا... روال عادیش بود. 😢
خدا به یکی از سربازها به اسم کاظم خیر بدهد. هر زمانی که شیفتش بود بقیه سربازها را بیرون میکرد و وانمود میکرد که داره کتک کاری میکنه، با کابل به در و دیوار و ستون زندان میزد و خودش سر و صدا در می آورد و به در و دیوار ناسزا میگفت به من هم میگفت سر و صدا کن و به روی من میخندید... 😊
بهترین روزهای من در آن مدتی که در زندان بودم زمانی بود که شیفت کاظم بود. بعضی وقتها که خودش تنها بود اصلا برای آمار در را باز نمیکرد و می آمد پشت در و من را صدا میزد: "ابوالقاسم احمد..." (خطاب عراقی ها با اسم، اسم پدر، پدر بزرگ بعدش اسم فامیل بود، بعضی وقتها هم خلاصه فقط اسم و اسم پدر را خطاب میکردند)
من هم بلند جواب میدادم، نعم سید کاظم..😩
ظهر ها هم میگفت غذای حسابی از آشپزخانه برام بیارند ، بیشتر از سهم یک نفر در آسايشگاه میشد.البته فایده ای نداشت، از ترس اینکه شب دستشوییم بگیره معمولا غذا اضافه می آمد. در حد بخور و نمیر استفاده میکردم
پنج یا شش روزی از زندانی شدنم میگذشت. این چند روزه کسی دیگری را به زندان نیاوردند. هم جای خوشحالی داشت و هم برای من جای دلتنگی..😔.
خوشحالی از اینکه با سختی ها و شکنجه های مضاعف زندان عزیزی دیگر از اسرا مواجهه نخواهند شد و دلتنگی از بابت تنهایی خودم و نداشتن هم صحبتی در آن ایام سخت و دیر گذر زندان... 😔
در طول 24 ساعت، بجز یک یا شاید دو ساعت از روشنایی خارج از سلول انفرادی (در محوطه زندان) بهره مند نمیشدم. آن یکی دوساعت هم فاصله بین آمار صبحگاهی و صبحانه بود. بعد از همه آسايشگاه ها صبحانه برای زندان می آوردند و این باعث میشد زمان تنفس من هم خارج سلول کمی بیشتر باشد.
ادامه دارد ..🌹
راوی : ابوالقاسم تختی 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌺
85.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داداش عزیزم
شما از همان ابتدا
قهرمان من بودی،
و حقیقت این است که من
همیشه میخواستم
مثل شما باشم.
تو دوستی بودی که پروردگار عزیزم
به من داده بود،
برادر شهیدم
تو دوستی بودی که صبر و استقامت، مردم داری، خدمت بدون منت را من یاد دادی
حالا باید با فراقت چگونه سر کنم ؟
🌷 «شهادتت مبارک داداش عزیزم»🌷
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
🍂 تمام سختیهای جنگ یکطرف ؛
اینکه رفیقت جلو چشمت شهید میشد
و نمیتونستی بخاطرِ شرایط پیکرش رو
به عقب بیاری یک طرف دیگه...
سخت بود دل کندن...
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═┄
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌹
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
عکس یادگاری اسارت 🌻
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
شاهرخ حر انقلاب 10.mp3
22.9M
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات و زندگی نامه 🌻
قسمت ۱۰ 🌸
حُر انقلاب 🌺
شهید شاهرخ ضرغام 🥀
سردار بی نام و نشان 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
خاطرات اسارت 🌻
از صلیب سرخ آمده بودند اردوگاه اسرا گفتند:
در اردوگاه شما را شکنجه تان میکنند یا نه؟
همه به سید نگاه کردند
ولی آقا سید چیزی نگفت مأمور صلیب سرخ گفت:
آقا شما را شکنجه میکنند یا نه؟
ظاهراً شما ارشد اردوگاه هستید.
آقا سید باز هم حرفی نزد.
پس شما را شکنجه نمیکنند؟
او با اون محاسن بلند و ابهت خاص خودش سرش پایین بود و چیزی نمیگفت.
نوشتند اینجا خبری از شکنجه نیست.
افسر عراقی که فرمانده اردوگاه بود،آقای ابوترابی را بُرد تواتاق خودش گفت:
تو بیشتر از همه کتک خوردی،چرا به اینها چیزی نگفتی؟
آقای ابوترابی برگشت فرمود:
ما دو تا مسلمان هستیم با هم درگیر شدیم، آنها کافر هستند
دو تا مسلمان هیچ وقت شکایت پیش کفار نمیبَرند
فرمانده اردوگاه کلاه نظامی که سرش بود را محکم به زمین کوبید و صورت آقا سید را بوسید بعدش هم نشت روی دو زانو جلو آقا سید و تو سر خودش میزد
میگفت شما الحق سربازان خمینی هستید
۲۶ اذر سالروز اسارت
سید آزادگان مرحوم علی اکبر ابوترابی فرد🌸
برگرفته از کانال ایثار نیوز🌺
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀
سلام و عرض ادب و احترام 🌾
خاطرات اسارت 🌻
قسمت ۴ 🌸
موضوع : ۱۷ روز زندان انفرادی🌼
بعضی روزها که کاظم شیفت نگهبانی داشت تا ظهر و موقع نهار اجازه میداد بیرون از سلول باشم.😊
شبها و ساعاتی از زندگیم در آن سلول گذشته که هنوز هم ، به خدای - لا شریک له - حسرت یک دقیقه آن را میخورم. ❤️👏
تنهایی و تاریکی و سلول نمناک و بدن کبود شده از ضربات کابل و مشت و لگد، خاطراتی بیاد ماندنی است. 😢
جایی که همدمی بجز خدا نمی یابی و به کسی و چیزی نمیتوانی دلخوش باشی..❤️👏
.
"آه من قلّه الزّاد و طول الطّریق و بعد السّفر و عظیم المورد"❤️👏
شب ششم یا هفتم بود، موقع آمار عصرگاهی برخلاف روال قبل خیلی طول کشید، سر و صدای عراقی ها آنقدر بلند بود که از درون سلول بخوبی ناراحتی و خشمگین بودن آنها را میشد تشخیص داد. سوت کشیدن های پی در پی حکایت از اتفاق غیر منتظرهای میداد که برای من در آن سلول انفرادی هم جای سوال و تعجب و نگرانی بود. 🥴
بالاخره بعد از یکی دو ساعت صدای بازشدن درب زندان را شنیدم و از صدای ناله و ضربات کتک کاری مشخص بود گویا مهمانی دیگر برای زندان آورده اند.
سلول من کنار دستشویی و حمام بود، بخوبی صدای شر شر آب و صدای کابل و ضربات مشت و لگد را میشد شنید. نیم ساعتی گذشت بلافاصله درب سلول باز شد و اسیر قد بلند، سراپا خیس آب شده و در آن هوای سرد زندان، با صدای لرزیدن از سرما و درد کتک خوردن ها را با لگد به داخل سلول انداختند.😔
من بلافاصله با دیدن این وضعیت یکی از پتو ها را سریع جمع کردم انداختم روی آن برادر. ضابط_خلیل بلافاصله که وضعیت را دید من را کشید کنار در حالی که چند فحش و ناسزا بهم گفت یک سیلی محکم هم بهم زد..😢
آن اسیر عزیز با همان صدای لرزان گفت..الکیهههههه الکیهههههه، برووووو کناررررر...به طریقی به من رسوند که بزار زودتر گورشون را گم کنن. 😔
دو تا پتو دیگر هم انداختن داخل سلول و ما را تنها گذاشتند. آقا "سعید_پناهنده"، مهمان تازه وارد من در آن سلول بود..😢
ادامه دارد ..💐
راوی : ابوالقاسم تختی🌷
برگرفته از کانال ناگفته های اسارت 🌼
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🌺
8.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام و عرض ادب و احترام 🌹
حقیقتاً جای امام راحل خالیست😢💐
کانال خاطرات اسیر مفقودالاثر تکریت ۱۱
https://eitaa.com/nurian_khaterat
@nurian_khaterat🥀