May 11
با سلام
خدمت اعضای محترم میرساند این کانال فقط برای معلمان و دانش آموزان ابتدایی میباشد
May 11
May 11
19.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽فیلم|تقلید و تکلیف
قسمت اول
🔹مناسب: #همه_دوره_های_تحصیلی
🔰 #تقلید به معنای دنباله روی و پیروی کردن از دیگری است و در اصطلاح《عمل کردن به دستور #مجتهد》.تقلید در اصطلاح علمی را میتوان مراجعه افراد غیر متخصص به افراد متخصص،در مسائل تخصصی معنا نمود.تقلید در عبادات و معاملات و سایر دستورهای عملی و فروع دین است،اما در اصول دین که اموری اعتقادی هستند تقلید جایز نیست و باید با تحقیق به آن ها رسید.
📚منبع: 《رساله مصور دانش آموزی》
#تقلید_و_مرجعیت
✳️پیامبر و کودکان
خورشید وسط آسمان می درخشید . عرق از سر و روی بچه ها که بی توجه به آفتاب داغ عربستان , وسط کوچه بازی می کردند, جاری بود .
یکی با صدایی شبیه فریاد گفت : من خسته شدم کمی استراحت کنیم انگار همه منتظر بودند که به محض شنیدن ، همان جا وسط کوچه روی زمین ولو شدند .
سر و صدایشان اندکی فروکش کرده بود که یکی گفت : چقدر بازی کردیم ! دیگری جواب داد : آری ولی افسوس , بازی هایمان خیلی تکراری شده , کسی بازی جدیدی بلد نیست ؟
سر و صدا دوباره بالا گرفت . هر کس که فکر می کرد ، پیشنهادش از بقیه بهتر است، می خواست با فریاد ، نظرش را اعلام کند .
صحبت بچه ها تازه گل انداخته بود که صدای نزدیک شدن چند سوار، همه را به خود آورد .
باید از سر راه سوارها کنار می رفتند ، اما کسی حوصله برخاستن نداشت . به جای بلند شدن شروع به نق زدن کردند که یکی با خوشحالی فریاد زد : برخیزید : رسول خداست که می آید . همه مثل فنر از جا پردیدند و با شادی و سرو صدا و لبخند به سمت رسول خدا دویدند .
دیدن پیامبر، همیشه بچه ها را خوشحال می کرد . همه دور مرکب پیامبر حلقه زدند . پیامبر با خوشرویی به همه سلام کردند .
می شود ما را هم سوار مرکبتان کنید !
یکی از بچه ها بود که این حرف را می زد . پیامبر لبخندی زدند و به کمک همراهانشان، آن بچه را سوار مرکب خود کردند .
صدای خنده و شادی تمام کوچه را پر کرده بود . بچه ها یکی یکی بر مرکب پیامبر سوار شدند و می خندیدند .
همه از این بازی جدید ذوق زده بودند .
وقتی همه بر مرکب سوار شدند ، پیامبر با مهربانی از آن ها خداحافظی کردند و رفتند .
بچه ها از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند ، هر کس با جیغ و داد می خواست خود را زودتر به خانه برساند تا این خبر را به همه بدهد که بر مرکب پیامبر سوار شده است .
#داستان
#حضرت_محمد ص
🌸مرجع محتوایی تربیت دینی 🌸
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
با سلام
به اطلاع میرساند کانال امیدهای آینده جهت استفاده معلمان محترم و دانش آموزان دوره ابتدایی در پیام رسان ایتا طراحی شده است در صورت تمایل، خود و دانش آموزان و فرزندان را عضو نمایید..
@omid_aaendh
🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
13.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ های قاصدک 1️⃣
مجموعه کلیپ های انجمن مبلغین کودک و نوجوان
خلاقیت ( استاد شهبازی ) : آویز
نمایش عروسکی و برش کاغذ
🌸مرجع محتوایی تربیت دینی 🌸
#قصه_های_انقلاب
✨قصه صورتی_۱✨
صورتی خیلی قشنگ و ناز است. اندازه یِ از خانه مان تا اون دور دورها دوستش دارم❤️ صورتی گُلِ ⚘قشنگی است که مامان برایم خریده است. من اسمش را گذاشتم صورتی، چون رنگش صورتی است. تازه برگهایش🌿 هم سبز است. خیلی وقت بود که صورتی هنوز به دنیا نیامده بود، مامان می گفت: «اون هنوز غنچه است، چند روز طول می کشه تا به دنیا بیاد. من خیلی خیلی صبر کردم. چندبار شب شد، دوباره صبح شد تا بالاخره صورتی به دنیا آمد🤗 صورتی هیچ کس را مثل من دوست ندارد، چون من مامانش هستم😍همیشه هم مواظبش هستم که غصه نخورد. هر روز به اون آب💧 می دهم تا تشنه نماند. بعدش هم پرده ی پنجره ی اتاقم را می زنم کنار تا خورشید🌞 را ببیند. امروز به صورتی گفتم: «صورتی جان، هیچ وقت از چیزی نترس. من اصلا تو رو تنها نمیذارم. همیشه ی همیشه پیشت می مونم😊
مامان هدی را گذاشت کنار پنجره و رفت تا غذا 🥘را آماده کند. هدی وقتی صورتی را دید خیلی ذوقی شد. چشماش برقی شد🤩 بعد هم خندید. دستش را دراز کرد که صورتی را بگیرد. دستش را گرفتم. چشمهامو اخمالو کردم و گفتم: دست نزن، اون صورتیه منه😌 تو نمیتونی بهش دست بزنی من مامانشم و مواظبشم....
#ادامه_دارد
یک آیه یک قصه شماره 2 آیه حسادت.mp3
9.43M
#بچه_های_بهشت 🔸آی قصه قصه قصه 🌱
🔸 یه قصه درسته 🌱
#یک_آیه_یک_قصه
دوستان گلم بیاید دراین قصه با هداخانم سری به بازاربزنیم ببینیم چه خبره؟ 🌿🌺🌿
🔸مشاهده آیه
ومِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ
🔸سوره فلق آیه5 از شر حسود آنگاه كه حسد ورزدبه خدا پناه ببرید.
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#بچه_های_بهشت
📖#مدرسه بهشت: قسمت اول
😑🌺😐
▫️بچه های بهشتی به مدرسه بهشت خوش آمدید.
🔅معلم: استاد محمدی فسایی
🎬تولید شده در مرکز کودکان فاطمی
🔷🔸💠🔸🔷
#داستان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
✨یک قول حسابی✨
من و مامان توی حرم امام رضا(علیه السلام)🕌 هستیم. چشمم به آبخوری 🚰می افتد. از مامان اجازه می گیرم و می روم یک لیوان آب برای خودم می ریزم: "چه آب خنکی! به به!" 😋آب می خورم و سلام بر حسین(علیه اسلام)✋ می دهم و لیوانم را توی سطل آب می اندازم، اما هنوز تشنه ام. یک لیوان دیگر برمی دارم و آن را پرپر می کنم. کمی از آب 💦می ریزد روی دستم . نصف لیوان آب را که می خورم، دیگر تشنه ام نیست.
می خواهم لیوان را توی سطل زباله بیندازم . مامان لیوان را از دستم می گیرد و می گوید :" نباید لیوان را پر می کردی، اسراف است! "😕
تعجب می کنم😯 و می گویم :" این یک ذره ّهم اسراف می شود؟!"
مامان می گوید: "بله! زیاد یا کم فرقی نمی کند. با همین یک ذره آب💧 چند تا پرنده🐦 سیراب می شوند، شاید هم یک گل کوچک!🌷" تازه این که تند تند لیوان ها را دور بریزی هم اسراف است. درست است که لیوان ها بازیافت می شوند، اما اگر از اول به اندازه مصرف کنیم، بهتر است."👌
مامان تویِ لیوان من برای خودش آب ریخت و شروع به خوردن کرد. من هم توی دلم به امام رضای مهربان❤️ قول دادم که دیگر چیزی را اسراف نکنم و همیشه به اندازه ای که می خواهم آب بریزم، نه کمتر و نه بیشتر.😍🤗