•| معرفی کاشان و گروه عرقیجات رزامید |•
"فصل اول"
اردیبهشتماه میتواند مناسبترین زمان برای سفر به منطقه کاشان باشد... میتوانید در کنار تماشای آیین سنتی گلاب گیری، از جاهای دیدنی کاشان هم بازدید کنید و سفری خاطرهانگیز و به یادماندنی داشته باشید.
در طول چند هفتهای که مردم شهر مشغول مراسم گلاب گیریاند، عطر گل و گلاب در جایجای شهر میپیچد و فضایی معنوی حال و هوای کاشان را در بر میگیرد. شهر " قمصر _ نیاسر _ برزک " مرکز اصلی گلاب گیری کاشان به شمار میروند و حجم زیادی از باغهای گل محمدی را به خود اختصاص داده اند
ادامه دارد...
🔆 عرقیات رزامید •| @rosamid |•
از قدیم گفتن که گلاب گلابِ کاشونه😍😄🌸
پس بیاین ی سر به این کانال بزنین☺️
کلییی عرقیجات های درجه 1 با قیمت مناسب داره 🤩
پس بدووییین ی وقتی جا نمونین رفقا 🙌🙂
🔴راستی!!!!!!!
✔️ در کنار فروشش هم بهتون کمک میکنه چجوری منزل از گیاهانتون عرق بگیرین
✔️ هم خواص عرقیجات ها رو میگه
✔️و حتی کمکتون میکنه وقتی دچار بیماری شدید چه عرقی مصرف کنین و فوایدشو بهتون میگه
🟥 خلاصه برا خودش ی مطبیه 🔬🩺
اگه نیاین ضرر کردین
از ما گفتن بود 🥰🤷🏻♂
منتظرماااا... 🏃🏻♂✋
🔆 عرقیات رزامید •| @rosamid |•
کانال خودتونِ😊✋👇
https://eitaa.com/rosamid
💎امام علی علیه السلام:
طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النّاسِ؛
خوشا آن كه پرداختن به عيب خويش، وى را از عيب ديگران باز دارد.
📚نهج البلاغه: خ 177، ص 576
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_نود_و_هشت
به بهونه ی فکر نکردن بارها و بارها رفتم سراغ یخچال و هر چی به درد میخورد رو داخل شکمم کردم
اما نه عقل موفق بود و نه دل
نه امیرمهدی کم رنگ شد و نه اسکندر جایگزین
آخر سر هم پناه بردم به طناب زدن انقدر طناب زدم و طناب زدم تا جونی تو بدنم نموند
انقدر در حین طناب زدن با امیرمهدی ذهنم حرف زدم تا حرفی تو دلم باقی نموند و با تن خسته به تختم پناه بردم و خوابیدم
***
مهرداد که زنگ زد باهاش حرف نزدم
با هر دوشون قهر بودم ؛ هم مهرداد و هم رضوان
از شب خواستگاری رضا و نرگس چهار شب گذشته بود و تو این مدت هیچکدوم پیداشون نبود
بیشتر سرگرم جور کردن برنامه برای اون دوتا بودن که بتونن با هم حرف بزنن
حتی حالی ازم نپرسیدن به رضوان حق می دادم ولی به مهرداد نه
حال مساعدی نداشتم یه جورایی سر در گم بودم
مثل کسی که بین یه دو راهی مونده باشه و ندونه باید از کدوم راه بره
یا گربه ای که به دنبال سر کلاف هی دور خودش میپیچه و دست از پا درازتر بر میگره سر جای اولش
و هیچ کس هم نبود که بتونم دردم رو بهش بگم ،میريختم تو خودم و هر لحظه کلافه تر می شدم
شاید توقع زیادی داشتم که حالم رو بفهمن
تو اون چهار روز یه بار با اسکندر حرف زده بودم و ایشون خیلی محترمانه گفته بود دوست نداره همسرش کار کنه
وقتی با حالت اعتراض موضوع رو به مامان گفتم لبخندی زد و گفت
" خودت تو زندگی باید بتونی همسرت رو به هر کاری میخوای انجام بدی راضی کنی "
خداییش این حرف بود ؟ باید چیکار می کردم ؟
یعنی میومد اون روزی که انقدر عاشقش بشم که بخوام به خاطرش بی خیال کار بشم يا با هنر زنونه راضیش کنم با کار کردنم کنار بیاد ؟
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛
🌿💛
💛
📜 #رمان_آدم_و_حوا
#عاشقانه_مذهبی
#قسمت_صد_و_نود_و_نه
بعید میدونستم
از طرفی هم منتظر بودم امیرمهدی به خاطر تدریس به اون بچه های بی بضاعت باهام تماس بگیره و اين کار رو نکرده بود
من رو چشم انتظار شنیدن صداش گذاشته بود
انگار همه چی دست به دست هم داده بود تا چهار روز بدی رو بگذرونم
تنهای تنها بدون گوش شنوایی ساعت ها رو میگذروندم و بیشتر تو خودم فرو می رفتم
حس میکردم برای کسی مهم نیستم که هیچکس سراغی ازم نمیگیره یا نمیاد بپرسه چرا انقدر تو خودتی !
هم دوستای سابقم رو کنار گذاشته بودم و هیچ جا نمیرفتم هم از مهرداد و رضوان خبری نبود هم از امیرمهدی خبری نداشتم
و هم اسکندر با اون نظرش رفته بود روی اعصابم
برای همین حوصله ی خودم رو هم نداشتم
وقتی بعد از چهار روز مهرداد زنگ زد و خواست باهام حرف بزنه به مامان گفتم حوصله ی حرف زدن ندارم
وقتی تلفن رو قطع کرد گفت که مهرداد گفته بعد از افطار حاضر باشم که میان دنبالم بریم بیرون
منم لج کردم و گفتم نمیرم مطمئناً برنامه ریزی کرده بودن تا نرگس و رضا با هم حرف بزنن
حضور من دیگه برای چی بود ؟ خودم رو با کامپیوترم مشغول کردم و تا زمان افطار از اتاقم خارج نشدم
هر چی بد و بیراه بلد بودم به خودم و زمین و زمان دادم
دعا دعا کردم واقعاً بی خیالم بشن
بفض بزرگی تو گلوم بود و اخر سر هم به لطف دعای قبل از اذان سر باز کرد و تا نیم ساعتی وقت خالیم رو پر کرد
نیم ساعت بعد از افطار اومدن دنبالم
مامان از جواب دان بهشون شونه خالی کرد مجبور شدم برم جلوی در و راضیشون کنم برن
مهرداد جلوی در خونه با دیدنم روی پله ها و با مانتو شلوار معمولی گفت:
مهرداد - تو که هنوز حاضر نیستی ؟
آروم آروم به سمتش رفتم
من - مگه مامان نگفت بهت نمیام ؟
مهرداد - منم پیغام دادم که نمیام ، نداریم.
نگاهی به داخل کوچه انداختم
رضوان و نرگس کناری ایستاده بودن با دیدنم هر دو سری تکون دادن
رضا هم کنار ... کنار ... امیرمهدی هم همراهشون بود
اون دیگه چرا ؟
سرش پایین بود و مثل هميشه من رو نمی دید
من - در هر صورت نمیام
مهرداد - زشته مارال ،همه منتظرت هستن !
#گیسوی_پاییز
#کپی_بدون_نام_نویسنده_پیگرد_الهی_دارد
💛
🌿💛
💛🌿💛
🌿💛🌿💛
💛🌿💛🌿💛
🌿💛🌿💛🌿💛
حریم عشق
-از امشبی به بعد به عشق محرمت- -چله گرفته ام که گنه کم کنم حسین- #محرم
-♥️-
¹ چله زیارت عاشورا
² چله زیارت آل یاسین
³ چله مراقبت از نگاه
⁴ چله تهمت نزدن
⁵ چله مراقبت از زمان
⁶ چله اشک
⁷ چله ترک گناه
⁸ چله دروغ نگفتن
⁹ چله رفاقت با امام زمان
¹⁰ چله مهربانی کردن
¹¹ چله خوش اخلاقی با همسر
¹² چله احترام به پدر و مادر
¹³ چله خوش اخلاقی با فرزندان
¹⁴ چله نماز اول وقت
¹⁵ چله روضه
¹⁶ چله دعای فرج
¹⁷ چله قضاوت نکردن
¹⁸ چله رفاقت با امام حسین
#محرم