eitaa logo
حریم عشق
171 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 بعید میدونستم از طرفی هم منتظر بودم امیرمهدی به خاطر تدریس به اون بچه های بی بضاعت باهام تماس بگیره و اين کار رو نکرده بود من رو چشم انتظار شنیدن صداش گذاشته بود انگار همه چی دست به دست هم داده بود تا چهار روز بدی رو بگذرونم تنهای تنها بدون گوش شنوایی ساعت ها رو میگذروندم و بیشتر تو خودم فرو می رفتم حس میکردم برای کسی مهم نیستم که هیچکس سراغی ازم نمیگیره یا نمیاد بپرسه چرا انقدر تو خودتی ! هم دوستای سابقم رو کنار گذاشته بودم و هیچ جا نمیرفتم هم از مهرداد و رضوان خبری نبود هم از امیرمهدی خبری نداشتم و هم اسکندر با اون نظرش رفته بود روی اعصابم برای همین حوصله ی خودم رو هم نداشتم وقتی بعد از چهار روز مهرداد زنگ زد و خواست باهام حرف بزنه به مامان گفتم حوصله ی حرف زدن ندارم وقتی تلفن رو قطع کرد گفت که مهرداد گفته بعد از افطار حاضر باشم که میان دنبالم بریم بیرون ‏ منم لج کردم و گفتم نمیرم مطمئناً برنامه ریزی کرده بودن تا نرگس و رضا با هم حرف بزنن حضور من دیگه برای چی بود ؟ خودم رو با کامپیوترم مشغول کردم و تا زمان افطار از اتاقم خارج نشدم هر چی بد و بیراه بلد بودم به خودم و زمین و زمان دادم دعا دعا کردم واقعاً بی خیالم بشن بفض بزرگی تو گلوم بود و اخر سر هم به لطف دعای قبل از اذان سر باز کرد و تا نیم ساعتی وقت خالیم رو پر کرد نیم ساعت بعد از افطار اومدن دنبالم مامان از جواب دان بهشون شونه خالی کرد مجبور شدم برم جلوی در و راضیشون کنم برن مهرداد جلوی در خونه با دیدنم روی پله ها و با مانتو شلوار معمولی گفت: مهرداد - تو که هنوز حاضر نیستی ؟ آروم آروم به سمتش رفتم ‏ من - مگه مامان نگفت بهت نمیام ؟ مهرداد - منم پیغام دادم که نمیام ، نداریم. نگاهی به داخل کوچه انداختم رضوان و نرگس کناری ایستاده بودن با دیدنم هر دو سری تکون دادن رضا هم کنار ... کنار ... امیرمهدی هم همراهشون بود اون دیگه چرا ؟ سرش پایین بود و مثل هميشه من رو نمی دید من - در هر صورت نمیام مهرداد - زشته مارال ،همه منتظرت هستن ! 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛