eitaa logo
حریم عشق
176 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.2هزار ویدیو
23 فایل
°•﷽•° •﴿ۅ هماݩا خدا گفٺ 🕊﴾ •| به نام شهید مدافع وطن امید اکبری|• _کپی به عشق صاحب الزمانمون ، حلالت مومن🌱 ♥️ .. به ما بپیوندید 👇 https://eitaa.com/joinchat/2583363789Ce1e8b17d2f
مشاهده در ایتا
دانلود
💛🌿💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛 🌿💛 💛 📜 - صبر کنین پام رو آزاد کنم و بیام بعد هرچی دلتون خواست بهم بگین . از حرصم لب هام رو روي هم فشار دادم . دلم می خواست خفه ش کنم . من داشتم از ترس می مردم و اون داشت می گفت صبر کنم تا پاش رو بیرون بکشه . انگار هواپیما صبر می کرد ما خارج بشیم بعد منفجر بشه . پوزخندي زدم و منتظر شدم تا جناب آقا بیان و من ببینم کدوم آدم خجسته ایه که اونجوري جوابم رو داد . بعد از چند دقیقه صداي پرت شدن چیز سنگینی بلند شد . از فکر اینکه حتما تونسته پاش رو بیرون بکشه لبخندي روي لبهام نشست ولی خیلی زود اخمی کردم که وقتی جناب میاد کمکم کمی جذبه داشته باشم . یعنی که چی اونجور با من حرف زد ! خیلی زود صداي قدم هاي کسی که انگار به راحتی راه نمی ره بلند شد . داشت بهم نزدیک می شد . براي اینکه بتونه پیدا کنه ، دست آزادم رو بلند کردم و گفتم . من – من اینجام . قدم ها سریع تر شد و هیبتش ظاهر . تا جایی که تونستم به گردنم زاویه دادم که بتونم ببینمش . یه مرد جوون . که به خاطر شرایط من و نوع نگاه کردنم بلند به نظر می رسید . پیرهن سفید رنگ و شلوار خاکستریش مرتب و اتو کشیده بود . تنها چیزي که تو اون لحظه خیلی به چشمم اومد ، محاسن کوتاه و مرتبش بود که آدم رو یاد بچه مثبتا می انداخت . جاي دیگه اي رو نگاه می کرد . با حرص گفتم . من – داداش من اینجا گیر کردم کجا رو نگاه می کنی ؟ سري تکون داد . - بله . می بینم . متعجب از حرفش گفتم . من – مطمئنی داري من رو نگاه می کنی ؟ باز هم سري تکون داد و برگشت و به پاهام نگاه کرد . نزدیک بود بگم مگه چشمات چپه که جاي دیگه رو نگاه می کنی و من رو می بینی ! ولی چون وضعیتم چندان خوب نبود ساکت موندم . زانو زد و شروع کرد به وارسی جایی که من نمی دیدم . خسته از اون وضعیت معلق و کفري از دستش که به جاي کمک کردن داره جاي دیگه رو نگاه می کنه گفتم : من – می شه من رو از اینجا بیرون بیاري بعد به بازرسیت برسی همونجور که داشت به کارش ادامه می داد ؛ گفت : - دارم نگاه می کنم ببینم چه جوري می تونم کمکتون کنم دیگه . چقدر عجولید ! کفري تر گفتم : من – من رو از بین این دوتا صندلی بیرون بیاري بقیه ش حله . در همون وضعیتی که بود کمی اخم کرد و جوابم رو داد : - من که نمی تونم به شما دست بزنم . نامحرمیم . صبر کنین تا این صندلی رو از روي کمرتون بردارم . بعد می تونید پاهاتون رو حرکت بدید . اونجوري راحت از بین اون صندلیا بیرون میاین . با این حرفش دهنم باز موند . " نمی تونم بهتون دست بزنم " . " نامحرمیم " . واي خدا ! تو همچین موقعیتی گیر چه آدمی افتاده بودم ! باید از اون محاسن و یقه ي تا آخر بسته ش می فهمیدم از اون جانماز آب بکش هاست که می ترسه به یه دختر دست بزنه نکنه که به گناه بیفته . از اون دست آدمایی که من همیشه در موردشون می گفتم " انقدر به خودشون اعتماد ندارن که فکر می کنن با دست دادن یا یه تماس کوچیک با زن غریبه ، نمی تونن خوددار باشن و به گناه می افتن " . از این بدتر هم می شد ؟ . خدا گشته بود و بین پیامبراش جرجیس رو انتخاب کرده بود و انداخته بود گیر من بدبخت . دلم می خواست سرم رو به یه جایی بکوبم . با حرص گفتم .... 💛 🌿💛 💛🌿💛 🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛 🌿💛🌿💛🌿💛 💛🌿💛🌿💛🌿💛༄